کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

همزمان شب و روز است

صبح با صدای ویبره پیامکی از خواب پریدم که به من میگفت یک قدم خیلی خیلی بزرگ، به دومین خواسته مهم زندگی ام نزدیک شده ام و تا شب از خوشی در پوستم نمیگنجیدم. شب تماسی داشتم که به من میگفت یک قدم بزرگ از اولین خواسته مهم زندگی ام دور شده ام و تمام خوشی روز را شست و با خودش برد. شب بدی را گذراندم. اما حالا، حس عجیبی دارم، انگار که جایی وسط شبی سرد و تاریک و روزی گرم و آفتابی زندگی میکنم و نمیدانم به کدام یک تعلق دارم. انگار در نیمه ای از دلم، بساط سور و سات و جشن و پایکوبی برقرار است و در نیمه دیگرش، مراسم سوگواری و غم و اندوه. انگار یک طرف ذهنم رنگین کمان میدرخشد و در طرف دیگرش، همه چیز سیاه است. انگار وسط رحمت و خشم خدا گیر کرده ام. نمیفهمم. زندگی چطور میتواند چنین چهره های متفاوت، متضاد و حتی شاید متناقض را از خودش نشان دهد؟ نه میتوانم با همه وجود از آن خوشی لذت ببرم و نه با همه دلم به غم بنشینم. گاهی سیاهی و تاریکی بر سفیدی و نور غلبه میکند و گاهی سفیدی و نور بر سیاهی و تاریکی. گاه نیز هر کدام در قسمتی از وجودم می نشینند و شاید از تماشای سرگردانی ام لذت میبرند. البته این را خوب میدانم که وجود آن نور، حتی اگر فقط در بخشی از وجودم باشد و گاهی مغلوب تاریکی شود، سنگینی تاریکی را کمتر یا دست کم قدرت مرا برای تحمل کردنش بیشتر کرده است. اما به هر صورت، حال عجیبی است، حال این دو روز اخیرم...

Reyhane R .
۰۳ خرداد ۹۹ , ۲۲:۲۵

انشاءالله که خیره...☺

عیدتم مبارک.😊😊😊

پاسخ :

ان شالله...
عید تو هم مبارک عزیزم
خودت باش
۰۳ خرداد ۹۹ , ۱۹:۵۷

کلا همیشه همین جوره تا میای از یه چیزی خیلی خوشحال بشی، یه ضدحال اساسی از راه می رسه.

دعا می کنم حل بشه.

پاسخ :

اوهوم.
مرسی عزیزم
نیــ روانا
۰۳ خرداد ۹۹ , ۱۰:۴۵

ای بابا

چرا آخه

خدایا میزاشتی ی دو روز به دختر ما خوش میگذشت بعد حداقل

ولی با دل پاک و مهربونی که تو داری من مطمئنم حتی تو اون خبری هم که الان بد میدونیش یک خیر بزرگ هست که بعدا حکمتش رو متوجه میشی و میگی بابا نیروانا دیگه کی بود :دی

ولی جدی جدی میگم شارمین جان

من خودم تو یک زمانی ناچار شدم از شغلم استعفا بدم شغل تمام وقت دولتی یک جای خوب

دلیلش هم واقعا مسخره بود و فقط و فقط به خاطر یک بیشعوری که کارش رو درست انجام نداد (کار انتقالی بود به ی شهر دیگه)

اون موقع و حتی شاید تا چند سال بعدش واقعا نارحت بودم از این بابت و فکر میکردم بزرگترین بدشانسی زندگیمه

ولی الان میگم شاید حتی بزرگترین شانس زندگیم بود

باعث شد توانایی های دیگه م رو کشف کنم کار تو خونه بگیرم و با خیال آسوده حامله بشم و تا دو سالگی تو آرامش پسرجانم رو بزرگ کنم و جدی تر به ادامه تحصیل فکر کنم و ...

و دقیقا بعد همه این شرایط حساس مجددا استخدام شدم تو همون جایی که میخواستم بهش منتقل بشم

بنابراین فقط بهت میگم صبور باش و ببین خدا چه رویای قشنگی برات می سازه

پاسخ :

تو به من خیلی خیلی لطف داری نیروانا جانم. نمیدونی این کامنتت برام چقدر ارزشمنده و چه حس قشنگی بهم داد. خوشحالم که خدا انقدر قشنگ برای زندگیت برنامه ریزی کرده. قطعا اینم به خاطر دل مهربون خودته. 😘😘😘
صخره نورد
۰۳ خرداد ۹۹ , ۰۹:۱۲

دقیقا مشکل ارزیابی ارزش اهداف هست و آینده ای که خیلی شفاف نیست. میترسم از روزی که این همه فشار و استرس به جایی ختم بشه که نباید و در آخر هم بفهمم که ارزشش رو نداشت. میدونید! انسان همیشه تو این تضادها باید دست و پا بزنه و اینه که حضور تو این دنیا رو سخت میکنه.

ممنون از حسن نظر شما، دارم تلاشم رو‌میکنم ...

پاسخ :

آره دقیقا سختی زندگی همینه. 
به نظرم مهم اینه که در محدوده توانمون همه تلاشمون رو بکنیم و نتیجه رو به خدا بسپریم. مطمئنم بهترینها برات اتفاق می افته.
صخره نورد
۰۳ خرداد ۹۹ , ۰۰:۲۴

بله هر دو در مورد همون هدف هست، در حدی به تضاد رسیدم که چیزی نمونده هدف رو با ریشه بکنم بندازم دور و کلا مسیر زندگیم رو تغییر بدم!

ان شالله حل میشه 🍀

پاسخ :

اوه چه وضعیت دشواری... ولی اگه هدفت خیلی ارزشمنده بمون باهاش، حتما یه راهی پیدا میشه برای رفع این تضاد. البته حسم بهت اینه که دختر سختکوشی هستی و کوتاه نمیای😉
ان شالله 🌸
سارا
۰۳ خرداد ۹۹ , ۰۰:۱۱

ممنون از پاسخ کاملتون امیدوارم موفق و سلامت باشین همیشه 

پاسخ :

قربان شما 🌸
بنده خدا
۰۲ خرداد ۹۹ , ۲۳:۴۳

برزخ و بهشت و جهنم همه شون استعاره محتوایی بود برای نقشه مفهومی داستان!

پاسخ :

یا خدا! اصلا کاش سوال نپرسیده بودم 😂

صخره نورد
۰۲ خرداد ۹۹ , ۲۰:۱۲

حستون رو کاملا میفهمم. بعد از 10 سال به یکی از اهداف زندگیم رسیدم که خیلی برام مهم بود، اما یهو انقدر اوضاع بهم ریخت که شوکه شدم. تو تضادی گیر کردم که نمیدونم دیگه چیکار باید بکنم:|

پاسخ :

به هم ریختگی اوضاع در رابطه با همون هدفت بود؟
مال من دو تا چیز کاملا جدا از همه. هیچ ربطی به هم ندارن ولی هر دو تاش برام خیلی مهمن. اولی بیشتر، خییییلی بیشتر.


امیدوارم تضادها برای هر دومون حل بشه🌸
سارا
۰۲ خرداد ۹۹ , ۱۹:۱۱

سلام یه سوال داشتم خرید تبلت برای بچه ها ازچه سنی میشه انجام داد دخترم 7سالش خودش اصراری نداره ولی گهگداری اشاره میکنه ممنون ازلطفتون اگه امکانش هست در وبلاگتون یه مطلبی دراین مورد بنویسین خیلی عالی میشه 

پاسخ :

سلام.
جواب دادم عزیزم
سارا
۰۲ خرداد ۹۹ , ۱۹:۰۹

سلام یه سوال داشتم خرید تبلت برای بچه ها ازچه سنی میشه انجام داد دخترم 7سالش خودش اصراری نداره ولی گهگداری اشاره میکنه ممنون ازلطفتون 

پاسخ :

سلام.
ببینید بیشتر از این که تبلت داشتن یا نداشتن بچه مهم باشه، نحوه مدیریت استفاده از تبلت مهمه. و این به شدت به روش تربیتی والدین و سطح رشد کودک داره. البته بهتره تا قبل از ۱۲_۱۳ سالگی بچه ها گوشی و تبلت نداشته باشن ولی به هر حال، اگه کسی بخواد از تبلت و گوشی برای سرگرم کردن بچه و در واقع برای این که بچه رو ساکت و از سر خودش باز کنه استفاده کنه، حتی اگه براش تبلت نخره، همه ش گوشی خودشو میده دستش!
در کل، بهتره که بچه ها روزانه بیشتر از دو ساعت از گوشی و تلویزیون استفاده نکنند. البته این به این معنی نیست که اشکالی نداره دو ساعت استفاده کنند. معنیش اینه که دو ساعت خط قرمزشه! باید خیلی کمتر از این باشه و قطعا بیشتر نشه.
هر چقدر بچه ها بیشتر با دنیای واقعی و مخصوصا با والدین و همسالها تعامل داشته باشن و حرکت و جنب و جوش داشته باشن قطعا رشد بهتری دارن. اما استفاده زیاد از موبایل، میتونه باعث نقص توجه و اختلالات یادگیری بشه که متاسفانه الان به شدت زیاد شده بین بچه ها

 
بنده خدا
۰۲ خرداد ۹۹ , ۱۸:۳۱

بهش میگن سایه روشن ...

 

بزرخ عجیبیه، فقط مهم اونجاست که اعتقاد به بهشت و جهنم رو از دست نداده باشید!

پاسخ :

سایه روشن 🤔 به نظرم توصیف خوبیه...

منظورتون خود بهشت و جهنمه؟! یا استعاره س؟
فتل فتلیان
۰۲ خرداد ۹۹ , ۱۱:۱۲

فاصله بین این روشنی و سیاهیه گاهیی خیلی کمتر از اینم می تونه باشه ، دنیاس دیگه باید باش ساخت 

نمیدونم درست تونستم حالتو درک کنم یا نه اما امیدوارم بهترین برات اتفاق بیوفته و کلییی حالت خوب باشه 

پاسخ :

بله دنیاست دیگه... قبلا میگفتیم یه روز شادی داره یه روز غم؛ الان شادی و غمش در همه.
ممنونم از لطفتون🌸
پا ییز
۰۲ خرداد ۹۹ , ۰۳:۱۹

ما که نفهمیدیم چی به چی شد

ان شاءاللّه که خیر هست 

پاسخ :

خودمم نفهمیدم!
ان شالله. دعا کن پاییز جان 😘
مشتاقٌ الیه
۰۲ خرداد ۹۹ , ۰۱:۱۹

حال عجیبی بود هرچند نتوانم درکش کنم ولی مطمئنم شما راه حلی پیدا میکنید...

پاسخ :

خودمم هنوز برام قابل درک نیست همزمانی دو حس متضاد.
ممنون. برام دعا کنید 😊
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan