کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

دوباره: این روزها...

۱. بیشتر از یک ساعت نشسته بود رو به رویم و در مورد زن سابقش، که او را عاشقانه دوست داشت، حرف میزد. چند بار تلاش کردم بحث را عوض کنم تا بتوانیم به موضوع اصلی جلسه، که کودکشان بود، بپردازیم. ولی او فقط درگیر همسر سابق بود و سختش بود به چیز دیگری فکر کند. در پایان جلسه، وقتی داشتم جمع بندی میکردم، میخواستم بگویم: "اگه فقط روی همسرتون تمرکز کنید، نمیتونیم جلساتمون رو ادامه بدیم و به جاهای خوبی برسیم!" اما آن قدر "ارتباط، ارتباط" کرده بودیم که بی اختیار به جای جلساتمان، ارتباطمان آمد نوک زبانم و اگر ناگهان وسط جمله سکوت نمیکردم، گفته بودم: "اگه شما بخواید فقط روی همسرتون تمرکز کنید، نمیتونیم ارتباطمون رو ادامه بدیم و به جاهای خوبی برسیم!" 😳🤪


۲. از جمله بدیهای شاید بی اهمیت کرونا مخفی شدن لبخندها زیر ماسکها است. با اندکی اغماض😐، میشود گفت من دائم اللبخندم! مخصوصا وقتی بچه ای را میبینم، حتما بهش لبخند میزنم. ولی این روزها، تنها راه ارتباطی ام با بچه هایی که توی کوچه و خیابان می بینم، چشمک زدن است! فکر کن!🤪


۳. گفت: "به خانومم گفتم بیبین چه مشاوریه که مشکلیو که یه ساله نتوانستیم هیچ کاری براش بکنیم، با یه جلسه حل کرد." 😎 جمله دلنشینی بود! 😌🥚🍳😂


۴. علیِ دایی پرسید: "اگه گفتی چی ساختم؟" و چیزی را که با لگو درست کرده بود نشانم داد. فکورانه گفتم: "آرامگاه فردوسی؟" زد زیر خنده و گفت: "شارمین این موشکه!" 😐🤦‍♀️ یعنی در این دنیای پرخشونت، ادبیات و لطافت است که از سر و روی ذهنم میبارد!


۵. کارمند اداره دولتی، به جای آن که وظیفه اش را در مورد معطل کردن من و به تاخیر انداختن کار و به این و آن پاس دادنم به نحو احسن انجام دهد، از پشت میزش بلند شد و در کمال ادب و احترام گفت: "تشریف بیارید منم باهاتون میام پیش آقای فلانی تا مطمئن بشم کارتون درست میشه!" هنوز من در کف این جمله اش بودم که در دو قدمی ام ایستاد و با دست به طرف در اشاره کرد و گفت: "بفرمایید" و اصلا هم کوتاه نیامد که قبل از من از در اتاق خارج شود! نکند خواب دیده ام؟!🤔🙄😂


۶. پیرزن روستایی، در برابر کمکی که برای پیشبرد کارش کرده بودم شروع به دعا کرد: "الای به حقی علی خدا هر چی میخوای بت بده. اگه ازدواج نکردی... ازدواج کردی؟" گفتم: "نه" (لعنت به دهانی که بی موقع باز شود). گفت: "چند سالته؟" با خودم فکر کردم چه بگویم که تصورات پیرزن از خودم را به هم نریزم!😉 گفتم: "متولد شصت و فلانم" و قشنگ در چهره اش دیدم که نمیتواند سنم را حساب کند! یک لحظه مکث کرد و بعد ترجیح داد به دعا کردنهایش ادامه دهد!😆

  • ادامه مطلب
Nilou far
۰۸ خرداد ۹۹ , ۱۷:۱۶

کاش منم همشریت بودم و میومدم پیشت برای مشاوره.

من ماسک نمیزنم😁حتی اسمش میاد حالت تهوع میگیرم،یادحاملگی میفتم😁.منم هربچه ای ببینم واکنش نشون میدم.

علی دامادمون؟

چه کارمندی،به به.همشون یاد بگیرن.

😂😂😂خبیث

پاسخ :

عزیزم هر موقع سوالی در مورد گل دختر داشتی ازم بپرس.

پس حداقل فاصله اجتماعی رو رعایت کن 😉

یعنی به هر پسری به چشم دامادی نگاه میکنیا! 🤪 اون مهدی بود، خواهرزاده م. علی پسر داییمه و یک سال از مهدی بزرگتره. علی رو هم میخوای؟! 😂

والا


😂😂😂
بی نام
۰۱ خرداد ۹۹ , ۱۲:۵۳

5. ایشون کارمندِ دولتِ ایران بودن؟! کارمند بخش خصوصی نبود؟! مگه داریم؟؟!

 

6. آخ آخ!!

پاسخ :

بله عزیزم کارمند دولت بود. خدا رو شکر یه چند تایی مونده هنوز 😉

۶. 🙄😆
حامد سپهر
۳۱ ارديبهشت ۹۹ , ۱۹:۳۲

ممنونم از راهنماییتون و وقتی که گذاشتین

پاسخ :

🌸🌸🌸
من ...
۳۱ ارديبهشت ۹۹ , ۰۰:۴۱

http://shaghayegh313.blog.ir/1399/02/30/%D9%85%D9%88%D9%82%D8%AA-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%A2%DA%AF%D9%87%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%AE%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87-%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B5%D9%81%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C

سلام مجدد

این بود انگار جا افتاده🌹

پاسخ :

سلام.
مرسی.🌷🌷🌷
یه پست موقت براش میذارم.
خودت باش
۳۰ ارديبهشت ۹۹ , ۱۸:۲۷

1. اگه گفته بودی، بعد که هم دیگه رو می دیدیم کلی بهش می خندیدیم.

2. چشمای آدما قبل از لباشون می خندن! حواست باشه

3. عجب مشاوری هستی!!!

4. نذارین این بچا اخبار ببینند!

5. تو این دوره این مدل آدما حکم نزول رحمت الهی رو دارند...

6. از دست تو! خوب پیچوندیشا!!!

 

پاسخ :

۱. شاید خودمم در لحظه میزدم زیر خنده! آقاهه م قشنگ با میشد خفه م میکرد و میرفت!😂
۲. اوهوم 😊
۳. 😎
۴. بعید میدونم علی اهل اخبار دیدن باشه. نمیدونم والا
۵. واقعا... البته بعدا فهمیدم قبلنا هم دانشکده ای بودیم! شاید اینم اثر داشته 💁‍♀️
۶. 😂 راه دیگه ای برام نذاشته بود!😉
مهربانو
۳۰ ارديبهشت ۹۹ , ۱۵:۴۹

شارمین عزیزم .. خوندن همه شون لذت بخش بود برام 

پاسخ :

عزیزمی😘
گربه ^–^
۲۹ ارديبهشت ۹۹ , ۱۳:۳۰

نه چشمام مشکیه :) 

پاسخ :

تنها وجه مشترک فیزیکی که در مورد گربه و انسان به ذهنم رسید همین بود 😉
میرزا مهدی
۲۹ ارديبهشت ۹۹ , ۱۱:۱۱

سلام 

2 نقش چشمها رو در لبخند فراموش نکنید. اصلا قبل از اینکه لب ها واکنش نشون بدن، چشمها قیلی ویلی میره . نمیره؟ میره.

4:))))

5: مهره مار داری شاید(نظر به چند نمونه ی تقریبا مشابه در مطالب گذشته ات)

پاسخ :

سلام.
کم پیدا شدید؛ فکر کنم روزه شما رو برده😉
۲. بله دقیقا همین طوره. باهاتون موافقم.
۴. :)))
۵. اتفاقا یه پست منتشرنشده در مورد برخوردهای کارمندهای ادارات مختلفی که این مدت باهاشون سر و کار داشتم و خب اونو منتشر کنم متوجه میشید مهره مار ندارم. بعضیهاشدن واقعا اذیت میکردن.
رویا
۲۹ ارديبهشت ۹۹ , ۱۰:۰۹

من برای ازدواجم چون راه دور بود که تفاوت فرهنگی و اینا پیش نیاد  پیش یک مشاور آقا و مثلا شناس رفتم باورتون نمی شه چقدر چرت و پرت گفتند ، حرفهای کاملا بی اساس ، توصیه های خیلی خیلی اروپایی ، من اونجا مسخ شده بودم ، تا یک ماه همش اذیت بودم و جرئت نکردم به همسرم بگم ، بعدها گفتم که آدرسش یادم نبود همش می گفت پیدا کن بریم شکایت کنیم ، یعنی اگر به جای من یک نوجوان رفته بود حسابی از راه بدر می شد، تا چند ماه یاد حرف هاش می افتادم خیلی اذیت می شدم جالبه می گفت من دخترم بخواد ازدواج کنه همینا رو می گم انجام بده ، صد در صد خودش مشکل روحی داشت .

پاسخ :

چقدر بده که چنین تجربه هایی پیش میاد.
یه بار یکی از همکارهام استوری گذاشته بود که تجربه های ناخوشایندتون از مراجعه به مشاور رو بگید، باورت نمیشه چه چیزهایی نوشته بودن، من به شخصه شرمندشون شدم 😔
دلساخته های آنی
۲۹ ارديبهشت ۹۹ , ۰۹:۱۹

من عاشق مورد ۵ شدم

پاسخ :

خیلی حس خوبی بود آنی 😊
❣️Min Ailin.NICO❣️
۲۹ ارديبهشت ۹۹ , ۰۹:۰۱

2...در حدی عاشق بچه هام که یه جایی جمع شیم بچه کوچیک باشه میدن دست من در اتاقم میبندن میگن مدیریتشون کنXD

 

3...من خیلی کوچولو ام چجوری تونستم حسشو درک کنم؟XDDD

پاسخ :

منم یه وقتایی باید به بچه های فامیل و مخصوصا خواهرزاده ها یادآوری کنم که همسنشون نیستم و میخوام با بزرگترها هم وقت بگذرونم!

۳. فلفل نبینه چه ریزه... 😉 پروفایلت سنت رو دیدم دهه هشتادی جاااان👌
بنده خدا
۲۹ ارديبهشت ۹۹ , ۰۲:۱۳

شده مثل یک فیلم چند اپیزودی با نخ تسبیح زندگی زیباست

شاید اگر فیلمسازش بودم میشد: روی خوش زندگی !

 

خوش به حالتون ... الحمدلله

پاسخ :

چه تشبیه قشنگی. 😊 چه اسم زیبایی 👌

ممنون لطف دارید🙏
گربه ^–^
۲۹ ارديبهشت ۹۹ , ۰۱:۳۱

از شخصیتشون خوشم میاد:| ویژگی های اخلاقی و فیزیکیم! هم یکم شبیهشونهD:

پاسخ :

آهان 😏
برعکس من که از شخصیتشون میترسم!
پس چشم رنگی هستید 😊

اعتراف: نمیدونم خانم هستی یا آقا 🤦‍♀️
soolin :)
۲۹ ارديبهشت ۹۹ , ۰۰:۴۳

خب منکه حسابی غرق دنیای مشاوره و مشاور ها شدم چون تازه صحبتم با مشاورم تموم شد و الان هی و حاضر پستتونو خوندم😉😊

دارم به این پی میبرم که چقدررررررررررر بااهمیته که چه جمله ای از دهانتون میاد بیرون وقتی که دارید مشاوزه میدید چون اشتباه دراین قضیه منجربه بد فهمی و یا اشتباه فهمیدن اون کسی که روبروتون نشسته میشه.🤷‍♀️

هااا دقیقاااا مشکل منو تو سه جلسه حل شد درصورتی که من ماه ها درگیری داشتم با حلش...

روح مشاور بایدم لطیف باشه خواهر....حالا شما که جنست از برگ گله(دخترا رو به برگ گل تشبیه میکنم از لطافتی که میتونن داشته باشن)

پاسخ :

بله شاهد از غیب رسید: حی و حاضر!😉
بله واقعا تو اتاق مشاوره آدم باید حواسش به تک تک کلمات و جملاتش و  و لحن بیان و زبان بدنش باشه.

خدا رو شکر که حل شد. زود حل بشه بیشتر میچسبه 😊😊

فدات 😍 چه تشبیه زیبایی
سبو ....
۲۹ ارديبهشت ۹۹ , ۰۰:۳۲

تجربه نشون داده یه ذره توی این موارد باهاشون همراهی بشه بعدش دارن مورد معرفی میکنند :))))

پاسخ :

😂
این حاج خانم فقط تو حیطه نظری کار میکرد؛ وارد حیطه عملی نشد 😉
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۲۹ ارديبهشت ۹۹ , ۰۰:۲۶

خدایا از این کارمندها سر راه همه قرار بده.

حالا من صبح داشتم فکر می‌گردم چه خوبه ماسک میزنم موقع خندیدن کسی نفهمه:| از بس بدموقع‌ها خنده‌م می‌گیره:-/

پاسخ :

آمین...
بله از این نظر خوبه. ولی من میترسم بدعادت شم بعدا که کرونا تموم شد یادم بره ماسک نزدم تو هر موقعیت نامناسبی فرتی بخندم!🤦‍♀️😆
یه خوبی دیگشم مخفی کردن دماغه! البته فکر کنم دماغ عملیا از این بابت ناراحت باشن 😂
سبو ....
۲۹ ارديبهشت ۹۹ , ۰۰:۰۵

فقط مورد شش خیلی قابلیت ها درون سوالش نهفته بووود:)))

پاسخ :

😁
چه قابلیتهایی مثلا؟😏
محمد حسین
۲۸ ارديبهشت ۹۹ , ۲۲:۳۸

سلام

1. خب این مشاور های چندکاره همین جا ها به درد میخورن، بفرستیدشون پیش استاد من. استاد این جور موارد خانوادگین، البته فکر کنم هنوز توی قرنطینه هستند.

3. هوممم، چه خووب

5. کجا بود؟ واقعی بود؟ شاید فکر کرده آقا زاده هستید.

پاسخ :

سلام.
۱.خب میدونید من اصلا چند کاره بودن مشاور رو قبول ندارم. به نظرم علمی تره که هر کسی تو یه حیطه مشخص کار کنه.
این مراجع من، برای اون مساله ش، همزمان پیش یه همکارهای دیگه م میره. منم فعلا یه سری تمهیدات اندیشیدم 😎 که کارمون پیش بره.
حالا کدوم استادتون رو میگید؟ راهنما؟

۳. 😊

۵. کجا بود رو بعدا به خودتون میگم. ولی واقعی بود. شایدم!🙄😂
پا ییز
۲۸ ارديبهشت ۹۹ , ۲۰:۴۴

2. منم دقیقا همین مشکل را دارم، من دیوونه بچه هام 

 

3. واقعا؟!

1و3.برام جالبه ه مردها هم میان مشاوره، اونم مشاور خانم 

5. سه بار خوندم تا بفهمم چی میگی 

من اگر در مورد کسی تعلل ایجاد کنم الف. گاهی بلند میشم باهاش میرم یا ب. عذرخواهی می کنم گاهی هم ج. توجیه می کنم 

برا همین فکر کردم حالت الف من در مورد تو پیش اومده

واقعا پیش فرض ذهنی در مورد کارمندها اینه؟

 

6. عااااااالی بووووود 

پاسخ :

منم روانی شونم 😆

۳. آری 😊

۳و۱. کم پیش میاد. ولی خب میان گاهی و معمولا وقتی میان، کار ما خیلی بهتر پیش میره. 

۵. ببخشید در هم بر هم شد یه کم💁‍♀️ 
به نظرم اومد کلا آدم اخلاقی و باوجدانیه. تعللی هم نکرده بود در واقع. اطلاعاتی که همکارهاش بهش داده بودن زیاد دقیق نبود.
آره متاسفانه یه همچین تصوراتی هست و خب خیلی وقتها هم تصورات درستیه. ولی واقعا این چند وقته که من مدام با ادارات دولتی مختلف سر و کار داشتم، مثالهای نقض زیادی دیدم. از جمله همین آقا و دو سه تا دیگه از همکارهاش که باهاشون سر و کار داشتم.

۶. 😂
صخره نورد
۲۸ ارديبهشت ۹۹ , ۲۰:۳۳

دوستم رفته بود پیش یه مشاور، میگفت انقدر روحمو آزار داد که وقتی رسیدم خونه فقط دو ساعت گریه کردم و حالم انقدر بد بود که رفتم پیش یه مشاور دیگه، و اون فقط نیم ساعت اول منو دلداری میداد که حرف های اون مشاور قبلی رو فراموش کن، اصلا اینجوری نیست. تا قبل این میدونستم ممکنه یه مشاور خوب نباشه، اما نمیدونستم میتونه انقدر مراجع رو آزار بده!

 

حتما مشاور خوبی هستید که مراجعتون انقدر ازتون راضی بوده، احسنت :)

 

مشاوره آنلاین نمیدید؟ :دی  با همکار نا همکار چه باید کرد که راهی تیمارستان نشد؟ :| :(

 

مورد 6 عالی بود ، کلی خندیدم :)))))

پاسخ :

میدونی بعضی مشاورا معتقدن باید واقعیت رو به بیرحمانه ترین شکل ممکن و همراه با مقدار زیادی پیاز داغ و با ناهمدلانه ترین حالت ممکن کوبید تو صورت مراجع تا به خودش بیاد و خودشو جمع کنه و دست از آه و ناله کردن برداره و به فکر بیفته که خودش رو اصلاح کنه! اینا واقعا اسیب میزنن. آدم حتی وقتی میخواد واقعیتی رو بکوبونه تو صورت کسی، اول باید به اندازه کافی همدلی کرده و اعتمادش رو حلب کرده باشه بعدم خیلی محکم نکوبه که طرف دیگه نتونه خودشو جمع کنه!
متاسفم که مشاورهای آزاردهنده ای هم داریم 😔

این که چه باید کرد بستگی به این داره که چه میکنه و چرا میکنه! البته من تخصصم کودک و نوجوانه فقط😊 

😂 همیشه خندون باشی
گربه ^–^
۲۸ ارديبهشت ۹۹ , ۲۰:۳۰

در مورد ۶ باید بگم شانس آوردی گیر مادربزرگ من نیفتادی:| مثلا بی سواده ولی یه حافظه ی قوی و هوش ریاضی خیلی خوبی داره:| فقط باید حساب کتابارو ازون پرسید. مثلا یادشه فلان سال کی به کی چقدر و چطور پول داد و کی پوله پس داده شد و با چه شرایطیD:

پاسخ :

😂 یعنی اگه سر و کارم با ایشون می افتاد، در لحظه میگفتن پس فلان سن رو داری!

شرمنده ها! میشه بپرسم انگیزه تون از انتخاب اسم "گربه" چیه؟! 🤦‍♀️😏🙄
غ ز ل
۲۸ ارديبهشت ۹۹ , ۲۰:۱۱
عجب مشاوری هستیا! :)

مگه باید با هر بچه ای ارتباط برقرار کنی؟ :)))

بقیه اشو ماه نمیزاره بنویسن

پاسخ :

😊

آره دیگه! نکنم میمیرم! 😂 

عزیزم ماه😍 من حتما یه قرار وبلاگی مستقل از تو، باهاش میذارم 😂
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan