گشتی زدم در گذشته هایم و باور کردم هر جا کسی باوری را که به او داشتم شکست، در چشمم شکسته شد؛ دود شد؛ مردود شد!
دریافتم هیچ چیز مثل اعتماد، مثل باور، مثل اطمینان، مثل صداقت ثابت شده، مرا اسیر قید هیچ رابطه ای نمیکند؛ حتی پررنگترینهایش!
دریافتم فرو ریختن اعتماد در من، بی صدا است؛ در سکوتی تلخ یا شاید مخفی شده پشت واژه هایی تلخ تر!
من هرگز به هیچ کس نگفته ام دیگر به تو اطمینان ندارم! اما همیشه جسم بی جان اعتمادهایم را زیر آجرهای شکسته دیوار فروریخته دروغها و دوروییها رها کرده ام و رفته ام!
هرگز بازگشتی در کار نبوده است؛ دست کم دلم برنگشته است و آدمها گذشته از دلشان، چه چیزی برای پایبند شدن، حتی در سطحی ترین نوع خودش، دارند؟!
+ ولی یک استثنا وجود دارد! فقط یکی!
++ شاعر عنوان: محمدعلی بهمنی
- شنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۹ , ۰۰:۴۹
- ادامه مطلب