کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

تقی نقیان

اولین باری که سر کلاسم نشست، تمام تلاشم این بود که نگاهم به او، با بقیه فرق نداشته باشد. با بچه ها خوش و بش کردم و از او خواستم اسمش را بگوید تا وارد لیستم کنم. قبل از این که چیزی بگوید، یکی از پسرها گفت: "تقی نقیان". اسمش را نوشتم و نفهمیدم چرا خنده شیطنت آمیز تحویلم داد!
در طول کلاس، متوجه شدم بچه ها او را علی صدا میکنند! تازه فهمیدم "تقی نقیان" را از سر مسخره بازی گفته اند؛ من هم ساده!😂 خدا میداند تا چند وقت سوژه شان بوده ام! باز هم خدا را شکر همان جلسه متوجه شدم و هیچ وقت تقی صدایش نکردم! 🤦‍♀️😉
کم کم که بیشتر در کلاسهایم حضور پیدا کرد، بیشتر شناختمش؛ نوجوانی شلوغ، پرجنب و جوش و باهوش. طوری عادی و بااعتماد به نفس رفتار میکرد که کم کم یادت میرفت ظاهرش چه قدر با بقیه فرق دارد.
یکی از صحنه هایی که از او در ذهنم ماندگار شده است زمانی است که بعد از کلاس نشسته بود کنارم و در مورد ظاهر متفاوتش، این که چرا این طور شده، چه کارهایی برای درمان کرده و چه مشکلاتی داشته حرف زد. از او نپرسیده بودم. هیچ وقت هم نمی پرسیدم. حتی اشاره کوچکی هم نکرده بودم‌ ولی خودش دوست داشت برایم حرف بزند و زد.
وقتی داشت از سختیهایی که کشیده است میگفت، یکی از پسرها که سر میز ما نشسته بود و به حرفهایمان گوش میداد با لحن دلداری دهنده و محبت آمیز بهش گفت: "حالا طوری نیس." (سبک دلداری دادن مردها همین است دیگر! 😂) و علی وسط آن حرفهای غمگینانه، با بی خیالی تمام جواب داد: "مگه من گفتم طوریه؟"🤦‍♀️😂 یعنی قشنگ هشدار داد که هیچ کس حق ندارد برای من دلسوزی کند!

همین چند وقت پیش، علی را در خیابان دیدم؛ از دور؛ بعد از حدود ده سال. شاید به خاطر همان تفاوتش، او را شناختم. برای خودش مردی شده بود؛ باید ۲۳ ساله شده باشد. فکر کردم: یعنی درسش را ادامه داد؟ شغل خوبی دارد؟ راحت توانسته است کار پیدا کند؟ احساس خوشبختی میکند؟ دلم میخواست اینها را بپرسم ولی معمولی رد شدم.

چه آدمهایی که همه خوبیهایشان، پشت یک ظاهر متفاوت مخفی شده است و کسی نمی بیند!😔
  • ادامه مطلب
خودت باش
۱۲ ارديبهشت ۹۹ , ۱۰:۴۴

چقدر خوب که خودش رو درگیر ظاهرش نمی کرده...

پاسخ :

عاشق این ویژگیش بودم.
میم
۱۰ ارديبهشت ۹۹ , ۲۱:۱۳

نهه متن شما من و برد به روزای بدی که تو مدرسه داشتم

و معلم هایی که به شدت نااگاه بودن و خودشون همه چیزو برای من بدتر میکردن و باعث شد اون کامنت و بذارم :)

منظورم اصلا به متن شما نبود واقعا.

پاسخ :

آهان. 
ببخشید خاطرات بد زنده کردم
x
۱۰ ارديبهشت ۹۹ , ۱۷:۰۷

عایا از دوران طفولیت معلم بودی ؟

پاسخ :

یعنی منو انقد کم سن و سال به نظر میام؟ 😊
من بلافاصله بعد از لیسانس، به عنوان مربی کانون پرورش فکری مشغول به کار شدم و همزمان درسم رو ادامه دادم
میم
۱۰ ارديبهشت ۹۹ , ۱۲:۴۵

به عنوان کسی که خودش نقص جسمی داره همیشه از این بدم میاد که دیگران از ما به عنوان کسایی که نقص جسمی دارن توقع دارن که تو یه زمینه از زندگی به یه مرتبه ای برسیم که نقص هامون کمرنگ بشه و بیشتر اون ویژیگی دیده بشه تا نقصمون

درسته که نقص ما نباید اجازه بده گوشه نشین بشیم و بی حرکت و کاری نکنیم اما این تفکر که یه چیزی رو کن تا نقصت کمرنگ تر بشه خودش برای من به شخصه بدتره!به نظرم برای ویژیگی هایی که خودمون تو به وجود اومدنش نقش نداشتیم نباید فکر کنیم ناقص هستیم!ماهم دقیقا شبیه یه انسان کاملیم مگر اینکه حسادت و دروغ گویی و... خیلی صفاتی که دست خودمونه نقص داشته باشه که اونموقع واقعا بهش ایراد وارده

و اینکه تو ایران که اغلب ادما یه کسی مثل ما که نقص جسمی داره به بدترین شکل ممکن نگاه میکنن و واقعا سخته زندگی کردن کنار این ادما با این تفکراتشون

پاسخ :

نمیدونم برداشتتون از متن من این بوده یا دارید کلی میگید.
من همیشه سعی کردم با علی کاملا معمولی برخورد کنم؛ مثل بچه های دیگه. نه انتظار خاص بودن و انجام کار متفاوت ازش داشتم نه میخواستم کمکی بهش بکنم. فقط میخواستم طوری رفتار کنم که انگار اون ویژگی متفاوت وجود نداره و فکر کنم همین، حس خوبی بهش میداد.

در کل با حرفاتون موافقم. 
احسان ..
۰۹ ارديبهشت ۹۹ , ۱۴:۰۳

سلام

 

این بچه ها بنظرم روی لبه تیغ هستن......کوچکترین نیش و کنایه ای یا عدم دقت کافی در برخورد با اونها میتونه عمارت اعتماد به نفسی رو که با سختی و هزار جون کندن برای خودشون ساختن رو به یکباره نابود کنه

واقعا سخته با اینا عادی برخورد کردن و درایت و زیرکی خاصی میخواد.....همین که اومده با شما درد دل کرده بنظرم شما تو این موضوع موفق بودید...تبریک میگم

پاسخ :

سلام.
با حرفتون موافقم؛ واقعا سخته. 
ممنون 😊🌷
بندباز **
۰۹ ارديبهشت ۹۹ , ۱۰:۲۱

یه معلم چقدر دوست داره جواب اون سوال ها رو بدونه... انگاری می خواهی بفهمی درختی که کاشتی ثمر داده یا نه؟ هر چند که گاهی وقت ها نمی شه پرسید و باید رد شد.

پاسخ :

همین طوره.
و اون وقتهایی که شاگردهای قدیمیت با ذوق و شوق از دانشجو بودنشون، فارغ التحصیلیشون، کارشون، ازدواجشون، بچه شون و... میگن، واقعا حس خوشبختی به آدم دست میده
اریانه
۰۹ ارديبهشت ۹۹ , ۰۳:۱۲

اینکه ادم از نظر روحی یا جسمی اسیب یا نقصی داشته باشه و با بازتاب های اون اشنا باشه،با توجه به هجوم اطلاعات تو این دوره،به اندازه گذشته سخت نیست!!

ولی اینکه اونقدر قوی باشه تا از این نقص ها برای پوشوندن بقیه اشتباهات و کمبودهاش یا سکون و بی انگیزگی سواستفاده نکنه و دلسوزی بقیه رو نخواد،کار هرکسی نیست!!

چه پسر بچه قوی بوده تو ۱۳ سالگی:-))

 

 

پاسخ :

اریانه جدیدا کامنتهات خیلی عمیق و تاثیرگذار شده ها! حواست هست؟ قشنگ عمق مطلب رو میگیری و بازتاب میدی . راضی ام ازت 😊
حامد سپهر
۰۹ ارديبهشت ۹۹ , ۰۲:۴۱

تجربه ی شخصیم بهم نشون داده این اشخاص شاید از نظر ظاهری یااز نظر جسمی مشکل داشته باشن ولی از نظر شخصیتی آدمهای کاملی میشن

پاسخ :

چه قدر خوب.از همون روزهای اولی که علی رو شناختم این دغدغه رو داشتم که پسری به این مستعدی و خوبی، به خاطر ظاهرش به اون چیزی که لایقشه نرسه.
دلساخته های آنی
۰۹ ارديبهشت ۹۹ , ۰۱:۳۹

چه حس زیبای آمیخته با غمی داشت این متن

پاسخ :

دقیقا حسم موقع نوشتن این متن همین بود 😊
پا ییز
۰۹ ارديبهشت ۹۹ , ۰۱:۰۰

چرا معمولی از کنارش رد شدی؟ تو رو نشناخت؟ یا ابراز نشناختن کرد؟ یا خیلی مرد شده بود خجالت کشیدی؟

 

خوب کوفتِ منم کنجکاو شدم بدونم تفاوتش چی بود

پاسخ :

از کنارش رد نشدم؛ از دور دیدمش. از همون دور رد شدم!
ولی در کل، وقتی شاگردای قدیمیم رو می بینم که از اون دختربچه ها و پسربچه های آتیشپاره تبدیل شدن به یه پارچه آقا / خانم، ذوق میکنم براشون و اگه از نزدیک ببینمشون سلام و احوالپرسی میکنیم. البته دخترا بعصیاشون خودشون رو به ندیدن میزنن ولی پسرها نه.
دیدی مامانا میگن صد سالت هم بشه بازم برا من بچه ای؟! قشنگ حس مامانها رو بهشون دارم، هر چقدرم مرد بشن ازشون خجالت نمیکشم 😉
دلم کوفته خواست 😂 
مر یم
۰۸ ارديبهشت ۹۹ , ۲۳:۱۳

منم مشابه همین اقا تقی نقیان هستم تاحدودی!

 

اما اون ازراهنمایی گویا فهمیده محدودی نداره و فرقی بابقیه نداره من شاید ازپارسال البته شاااید :)))

 

 

پاسخ :

مهم همینه که متوجه شدی 😊
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۰۸ ارديبهشت ۹۹ , ۲۲:۵۷

دیروز شبکه نمایش فیلم wonder رو نشون می‌داد. دوستش داشتم.

پاسخ :

ندیدم. ولی سرچ کردم متوجه موضوعش شدم. شبیه موضوع علی هست.
فکر کنم قبلا دانلودش کرده باشم.
سبو ....
۰۸ ارديبهشت ۹۹ , ۲۲:۵۲

من عاااشق این مدل شیطنتای دانشجوهام هستم البته هیچ وقت سر کار نمیرم   یه بار یه دانشجو داشتم اسم و فامیلش  شمس تبریزی بود  کلی تا آخر ترم سوژه شده بود سر کلاس....

پاسخ :

دانشجوهای من شیطنتهای اینجوری نداشتن تا حالا. البته جای شکرش باقیه. چون من همچنان ساده م😂
شمس تبریزی 😂😂😂 خیلی باحال بود.
نهنگ آبی
۰۸ ارديبهشت ۹۹ , ۲۲:۴۱

سلام 

مگه اون موقع چندسالش بود؟مشکلش چی بود ؟

پاسخ :

سلام.
دوم راهنمایی بود.
ترجیح دادم نگم چه تفاوتی با بقیه داشت 😊
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan