کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

اعترافات !

بعضی از فلاسفه بزرگ، مثل سن مارکوس اورلیوس آگوستین و ژان ژاک روسو، هر کدام کتابی دارند به اسم «اعترافات» که در واقع خودزندگینامه نوشت آنها است و واقعا هم اعترافات شرم آوری در بعضی از قسمتهایش دارند! البته که من فیلسوف نیستم ولی فکر می کنم به خاطر همه کتابهای فلسفه ای که خوانده ام و درس داده ام، حق دارم گوشه کوچکی از اعترافاتم را بنویسم که البته همان قدر که خودم از نظر «تفلسف!!!» به پای سن و ژان نمی رسم، اعترافاتم هم از نظر «شرم آوری» به پای آن دو، به خصوص سن مارکوس، نمی رسد!


در واقع من این روزها، پی به یکی از نچسب ترین اخلاقهایم برده ام و خب، با توجه به قدمت این اخلاق، و در این سن و سال، بعید است بتوانم تغییر چندانی در آن ایجاد کنم! برای نوشتن از این اخلاق نچسب، اول باید به یکی از اتفاقهای چند سال پیش اشاره کنم که این روزها هی توی ذهنم چرخ می خورد. زمانی سوء تفاهمی بین من و یکی از همکارهای صمیمی ام پیش آمد و من در برابر آن، به سکوت و رفتار سرد اکتفا کردم! تا این که یک روز خانم همکار، در حرف زدن از آن موضوع پیشقدم شد و سوءتفاهمها را برطرف کرد و در نهایت، جمله ای گفت که برایم شوک آور بود؛ گفت: «تو به راحتی اجازه می دهی هر کس دلش خواست کنارت بگذارد یا یک رابطه تمام شود! چون با کوچکترین ناراحتی، خودت را کنار می کشی.» 


خب متاسفانه این یک واقعیت محض و البته نخواستنی است! من برای رابطه هایم، و برای حفظ کردن آدمهای زندگی ام، حتی عزیزترینشان (البته به جز اعضای خانواده ام)، هیچ کاری نمی کنم! مطلقا هیچ کاری! کافی است یک نفر بخواهد مرا کنار بگذارد و آن وقت خودم به سادگی کنار می روم! حتی یک وقتهایی پیش آمده است که شده ام مصداق «پیش از آنی که بخواهی از کنارت می روم/ تا بدانی عذر من را خواستن کار تو نیست.»!!! شاید آخرین باری که برای حفظ رابطه هایم  و آدمهایی که دوستشان دارم، جنگیده ام، دوران دبیرستان بوده است که خودم را به آب و آتش زده ام تا با دوستان صمیمی ام در یک مدرسه و یک کلاس باشم. 


برای من که همیشه به قدمت و کیفیت دوستیهایم افتخار کرده ام و رفیق بازترین فرد خانواده و شاید حتی فامیل هستم، این اعتراف سختی است: من هیچ وقت آدم ماندن و ساختن و جنگیدن برای آدمها و رابطه ها نبوده ام! بلکه همیشه، یا ایستاده ام و خراب شدن یک رابطه و از دست رفتن آدمهای زندگی ام را نگاه کرده ام یا بدتر از آن، همین که حس کرده ام یک ویرانی در راه است، گذاشته ام و رفته ام و اگر هم مانده ام، طلبکار آن دیگری بوده ام که باید به هر شکل ممکن همه بار مسوولیت را به دوش بکشد و مراقب رابطه باشد! (و به این ترتیب، من متخصص دق دادن آدمهایی که دوستم دارند، و حتی دوستشان دارم هستم!) آن هم منی که برای همه چیزهای دیگر، چیزهایی که مربوط به رابطه ها و آدمها نیست، به سختی جنگیده ام و فاتح مغرور اکثر  جنگهایم بوده ام!


با این اعتراف، حس می کنم یک غریبه در من نشسته است، یک غریبه با ویژگی شرم آورش! غریبه ای که عادت کرده است به خودش بگوید که رفتن آدمها اهمیتی ندارد. حتی به خودش بگوید ناراحتی ات برای رفتن آدمها اهمیتی ندارد! که پابند هیچ کس هیچ کس هیچ کس نمی شود. که از بستگی و وابستگی و دلبستگی هراس دارد. که فکر می کند دوست داشتن آدمها، چیزی جز محدودیت نیست. که حوصله اش برای کنار آمدن با دیگران کم می آید. که برخلاف چیزی که همیشه فکر می کرده است، شاید روابطش سطحی و بی کیفیت است که به این راحتی از دست می رود و او هیچ کاری برایشان نمی کند. که تلاش برای ساختن یا بازسازی یک رابطه برایش از خواندن و فهمیدن هزار صفحه هگل و اسپینوزا سخت تر است. که فکر می کند رابطه ای که قرار است یک روز خراب شود، بهتر است از اول نباشد و حوصله نداشته باشد که بخواهد جاهایی از یک رابطه را که فروریخته است مرمت کند و آن قدر در این چیزها تنبل و بی انگیزه باشد، که تنهایی را به همه چیز ترجیح دهد و از آن به این شدت لذت ببرد!


دارم به این فکر می کنم که اعترافات این غریبه ای که در من نشسته است، هزار بار شرم آورتر از اعترافات ژان و حتی سن مارکوس است!!!




+ اتفاقهایی افتاده است که باعث شده من این ویژگی نخواستنی ام را روشن و صریح درک کنم؛ اما همه آنچه نوشتم مربوط به آن اتفاقها نیست. شاید آن اتفاقها فقط یک جرقه بودند.

جویا
۰۹ اسفند ۹۸ , ۱۱:۵۶

متاسفانه منم دققا همین اخلاق را دارم و شاید با هوپ جان هم موافقم که بیشتر بحث حفظ غرور باشه 

من میگم اگه من را نخواسته چه دلیلی خودم را بهش تحمیل کنم و الان با این پستت فکر می کنم شاید بد نیست یکم متعادلش کنم

پاسخ :

شاید ترکیبی از غرور و ترسه. 
من گاهی استدلالم اینه ولی مساله اینجاست که حتی وقتی مطمئنم طرف مقابل حس بدی بهم نداره و نمیخواد رابطه رو تموم کنه، باز من اقدامی نمی کنم.
خودت باش
۰۶ اسفند ۹۸ , ۱۸:۵۸

من این همه خوشبختی... هورا...

پاسخ :

اون موقع که اون جواب رو به کامنتت دادم نمی دونستم شما دو تا خائن بدون من و فاطی رفتید بیرون 😒 😂
خودت باش
۰۵ اسفند ۹۸ , ۱۰:۱۶

این رفتار نسبت به بعضی از دوستی ها خوبه اما بر کلش نه!

حالا من جز گزینه های روی میزم یا زیر میز؟

پاسخ :

در حد متعادلش خوبه.
تو رو که روی میز نمیذارم! میذارم تو جیبم که همیشه باشی 😉😍
هوپ ...
۰۵ اسفند ۹۸ , ۰۸:۳۵

آدمایی که حفظ غرورشون براشون ارجحه اینطور هستن فکر میکنم. امیدوارم متعادل بشی نه که الان که اعتراف کردی ازون ور بوم بیوفتی و مهرطلبانه رفتار کنی.

پاسخ :

آره قبول دارم ولی فکر می کنم شاید تا حدی ام ترس باشه.
به نکته فوق العاده خوبی اشاره کردی😘
__PARNIAN __
۰۴ اسفند ۹۸ , ۱۵:۴۸

درسته اینم...

ولی به نظرم اونطور که میگی شرم آور نیست... در خیلی شرایط همین ویژگیه که به آدم کمک میکنه...

ولی خب راست میگی روش فکر میکنم :)

پاسخ :

آره اگه شدید نباشه خیلی وقتها خوبه.
شاید من چون به سن و موقعیت و شغل و رشته تحصیلیم فکر کردم به نظرم شرم آور اومد. :)
x
۰۴ اسفند ۹۸ , ۱۵:۲۰

خب .... 

نمیدونم همزمان حس کردم هم می فهمم چی میگی هم نمی فهمم :/ 

یکمی حس می کنم منم همین طورم

پاسخ :

شاید یه کمی اینجوری بودن بد نباشه. ولی زیادش خوب نیس
مخ سوخته
۰۴ اسفند ۹۸ , ۱۳:۲۷

یه انتقااادد دارم

منظورتون از شرم آور چیه؟ در واقع انتقاد نیست یه سؤاله.

فرق بیمار و اشتباه کار و گناهکار و غافل و جاهل و جاهل مرکب و ظالم و مجرم چیه؟

الآن درباره جوونیا اورلیوس و ژان چطور باید اصولی قضاوت کرد. و اگر نمرده بودند و فیلسوف نبودند و اعترافاتشون را تو اینستا منتشر میکردن چی؟ و اگر مراجعه کرده بودن برا مشکلشون چی؟

و یه چیز دیگه، چرا اخلاقتون درست نشه؟

همین کارارا میکونید که مردوم سری روانشناسا نیمیان به جاش میرن سری آخوند ا دعانویس ا اینا. اعصاب برا آدم نیمیذارین.

 

پاسخ :

خب ببینید مثلا روسو، تو تربیت یه انقلاب کپرنیکی ایجاد کرده (کودک محوری رو به جای بزرگسال محوری گذاشته) و اگه نگاه جنسیت گراش رو در نظر نگیریم، در کل دیدگاه تربیتیش روشنفکرانه و آزادمنشانه س. اما در عمل، همه بچه های خودش تو پرورشگاهها بزرگ میشن یا مثلا زن بیسواد همسایه رو که تحت آموزشش بوده، به خاطر کندفهمی کتک میزنه!!! خب به نظرم شرم آوره که آدم در چنین جایگاهی باشه، برای بقیه هم نسخه بپیچه، ولی در عمل، خودش یه مثال نقض بارز باشه!

یا خداااا... الان باید همه اینها رو تعریف کنم؟؟؟؟😒😉
بیمار: کسی که به علت نقص یا مشکل در فرایندهای معمول جسمی یا روانی، عملکرد عادی جسمانی یا روانیش با اشکالاتی مواجه شده.
اشتباه کار: کسی که از سر بی علمی یا غفلت، و بدون تعمد، کار نادرستی انجام داده یا حرف نادرستی زده.
گناهکار: کسی که عامدانه و آگاهانه عمل خلاف شرع انجام داده یا انجام این عمل عامدانه و آگاهانه نبوده ولی به طور آگاهانه مقدماتش رو فراهم کرده.
غافل: کسی که چیزی رو میدونه ولی بهش توجهی نمیکنه یا در ذهنش کمرنگ شده یا حواسش نیست که اینو میدونه.
جاهل: کسی که برخلاف دانسته هاش عمل می کنه (یا مطابق علمش عمل نمی کنه)
جاهل مرکب: طبیعتا باید بگم آن کس که نداند و نداند که نداند! ولی این در صورتیه که جاهل رو در برابر عالم قرار بدیم نه در برابر عاقل. در حالی که جاهل کسی نیست که نمیدونه، کسیه که با دانسته هاش عمل نمیکنه.
ظالم: کسی که حدود رو میشکنه و نمیذاره هر چیز به جای خودش باشه و در جای خودش انجام بشه.
مجرم: کسی که عمل خلاف قانون انجام داده.

(یه لیوان آب لطفا!!!🤯)

قضاوت اصولی رو بذارید زیر پستی که در مورد قضاوت می نویسم در موردش صحبت کنیم. ولی واقعا جالب بود اگه اینستا داشتن. مخصوصا آگوستین یه عالمه فالوور جمع میکرد و پول در میاورد. روسو هم همین طور. ولی زندگی آگوستین هم پرماجراتره هم مثبت هیجده تر!

اگه بدونید من چند سالمه شمام تایید می کنید که درست بشو نیست 😁 جدا از شوخی، هر چی بیشتر فکر می کنم بیشتر گوشه و کنار زندگیم، اثرات این اخلاق رو می بینم که انگار همیشه به یه شکلی باهام بوده و تاثیر زیادی رو زندگیم گذاشته. وقتی سی و چند سال یه اخلاق رو داشته باشی و تو وجودت رسوب کرده باشه و خودت هم کاملا پذیرفته باشیش و حتی یه جاهایی بهش افتخار کرده باشی، تغییر دادنش خیییییلی سخت میشه؛ غیرممکن صد در صدی نه. ولی به شدت سخت. چون دیگه این جوری بزرگ شدی و این برات درونی شده و یه سری توجیهات و استدلالهای ناخودآگاه هم محکم نگهش میداره و باعث میشه رفتار برخلافش بهت حس بدی بده. 


😂😂😂 والا
دخترمعمولی
۰۴ اسفند ۹۸ , ۰۹:۱۱

کلا فکر می کنم آدما دوست دارن انگشت اتهام رو سمت خودشون بگیرن! من دقیقا برعکسم! یه سری آدما هستن که سال تا سال به من زنگ نمی زنن، ولی من باز چند ماه که میگذره میگم بذار من یه زنگ بزنم یه حالی ازشون بپرسم. بذارم رابطه -هرچند ضعیف- باشه.

بعدش باز از خودم می پرسم خب چرا وقتی یه نفر شیش ماه به من زنگ نزده، من باید زنگ بزنم؟ شاید نمیخواد رابطه داشته باشه خب. مگه زوره؟! من دارم خودمو بهش تحمیل می کنم. ولی باز میگم حالا با چند ماهی زنگ زدن و پنج دقیقه احوال پرسی کردن، اسمشو نذارم تحمیل. ان شاءالله که طرف فقط چون وقت نداره زنگ نمی زنه!

پاسخ :

خب اینا تفاوتهای جالبیه که بین آدما وجود داره. برای من اونایی که سال تا سال زنگ نمیزنن اصلا جزء گزینه های روی میز نیستن! چون پنج دقیقه احوالپرسی اونم هر شش ماه یا یک سال یه بار رو یه کار اضافه میدونم که هیچ حس دوستانه ای رو در من ایجاد نمیکنه و بود و نبودش برام فرقی نداره. مگر این که یه نفر برام اونقدر خاص باشه که بگم یه لحظه بودنشم غنیمته که خب تا حالا کسی این طوری نبوده برام.

اتفاقا یه سری پستهای تو که در مورد دوستاتون بود رو میخوندم به خودم میگفتم من جای دختر معمولی بودم رابطه م رو با اینا قطع می کردم! (فکر کنم فقط با ریحانه خانوم و علی و مهدیار ادامه میدادم😂)

در کل خیلی کم میشه برای بهبود رابطه هام کاری بکنم. فوری میگم خب دیگه این مساله ای که بینمون پیش اومده رو نمیشه کاریش کرد و باید این رابطه تموم بشه! حتی یه وقتایی وسط تلاش فرد مقابل برای رفع سوء تفاهمها و حل مشکلات من کنار میکشم یا ازش میخوام ادامه نده! 🤦‍♀️
مخ سوخته
۰۳ اسفند ۹۸ , ۲۳:۲۸

سلام

دکترررر

مطمئنید اسم اگوستین توماس بود؟؟

اون آکویناس بود که اسمش توماس بود

اعتراف خیلی خوبه من تجربه ام این طور میگه که بعضی وقتا آدم یادش میره چه رفتار اشتباهی داشته ولی شرم اون و پیامد های مشکل سازش همش باهاشه در نتیجه بعضی وقتا سردرگم میشه و زندگی براش سخت میشه تا روزی که کوله بارش را بذاره زمین و داخلش را بررسی کنه

 

پاسخ :

سلام.
🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️نههههه... اسمش سن مارکوس اورلیوس بود! از بس درگیر اعتراف شرم آورم بودم، مرتکب یه اشتباه شرم آورم شدم 😂 مرسی از تذکرتون.

به نظر من، اعتراف خیلی دردناکه! به خصوص وقتی آدم تو یه زمینه ای خیلی سر خودش معطل باشه بعد یهو بفهمه تو همون زمینه ضعف داره! ولی خب از اون جهتی که شما میگید خوبه.
__PARNIAN __
۰۳ اسفند ۹۸ , ۲۳:۰۲

من هم همین ویژگی رو دارم... میخوام بدونم چرا فکر میکنی ویژگی بدیه؟ چیش شرم آوره؟

پاسخ :

خب به نظرم بعضی آدمها و بعضی رابطه ها، ارزش تلاش برای موندگار شدن رو دارن و قشنگ نیست که به این سادگی کنارشون بذاریم یا اجازه بدیم کنارمون بذارن. چرا ما برای بقیه هدفهامون این همه تلاش میکنیم ولی آدمها برامون اولویت ندارن؟ پرنیان من در مورد خودم فکر می کردم این به خاطر غرورمه؛ ولی الان می بینم یه بخشش هم ترسو بودنه! اگه یه نفر تیرکمون برداره و یه سنگ کوچیک به طرف یکی از روابط من پرتاب کنه، من به جای ایستادن و دفاع کردن، یه منجنیق میارم و اون رابطه رو با خاک یکسان می کنم! به نظرم رفتار بالغانه ای نیست.
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan