کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

همیشه پای یک زن در میان است... ولی گاهی هم سه زن!

روی صندلی جلوی تاکسی نشسته بودم و با گوشی ام ور می رفتم که یک دفعه مردی در را باز کرد و با تحکم گفت: "برو عقب بیشین. دو تا زن دیگه م هست." قد بلند بود، ظاهر نامرتب و ریش سیاه بلند و آشفته ای داشت و یک چفیه ی سبز و مشکی دور گردنش پیچیده بود. ترجیحم این بود که در را ببندم و بگویم: "من همینجا راحتم." ولی نگاهم به خانمی افتاد که منتظر بود من بروم عقب بنشینم تا مجبور نشود کنار آقا بنشیند. این شد که بدون هیچ حرفی، رفتم عقب نشستم. راننده هم سوار شد و حرکت کردیم. 

آقایی که مرا پیاده کرده بود، رو به راننده گفت: "هر چی بِش میگم ولشون کن بذا هما بِزِنن بکشن، خودشا اِنداخته وسط که جداشون کنه. با پاره آجر زِدن تو سرِش. حالا جریمه شا از من اِسِدن!"

راننده پرسید: "کی زِد؟"

آقاهه گفت: "زنی من.... زنا من! خدا لعنِتشون کنه. الای لا خاک برن. سیل بیاد بِبردشون که مث سیل زندگی منا بردن. بدبختم کرده ن. خدا مرگیشون بده ایشالا". من با چشمهای گردشده گوش میکردم.

اما ماجرا از آن جا جالب و خنده دار شد که حرف آقاهه رسید به زن سومش! معلوم شد جناب خوش اشتها سه تا زن دارد: اولی لر، دومی عرب و سومی فارس. از اولی چهار تا بچه داشت، از دومی دو تا از سومی (که صیغه بود) یکی. از سومی هم بیشتر راضی بود 😂 با اولی و دومی حدود بیست سال پیش ازدواج کرده بود و سومی جدیدتر بود. 😂

میگفت آن قدر مثل سگ و گدا به جان هم می افتند و کار به کتک کاری و پاسگاه می کشد که امروز توی کلانتری بهش گفته اند الهی یا تو بمیری یا زنهایت تا ما از شرتان خلاص شویم. ولی خب ترجیح آقاهه این بود که زنهایش بمیرند که او را به خاک سیاه نشانده اند 😂

ماجرای لو رفتن زن دومش را هم تعریف کرد. من و دو تا خانمی که عقب نشسته بودیم مرده بودیم از خنده (البته بی صدا). من به شخصه آن قدر خندیدم که دلم و گونه هایم درد گرفت و خدا خدا می کردم به مقصد نرسم تا کل ماجرا را بشنوم 🤣

زن اولش در یکی از شهرستانهای اصفهان بوده و زن دومش یک شهرستان دیگر (حدود یک ربع، بیست دقیقه فاصله بین این دو شهرستان هست). هیچ کدام هم از وجود هم خبر نداشته اند. آقاهه میخواسته چند روزی مهمان خانم دوم شود. به خانم اول گفته من مریضم و دارم میروم بیمارستان چند روزی بستری شوم. خانم اول کفشهای بچه شان را داده دستش که سر راهت اینها را هم بده فلان کفاشی که درستشان کند، خودم بعداً می روم میگیرم. 

اقاهه کفشها را برداشته، دربست گرفته و راه افتاده طرف خانه خانم دوم. ولی کفشها را داخل تاکسی جا گذاشته. فردای آن روز، خانم اولی و بچه اش، به طور اتفاقی سوار همان تاکسی می شوند. همان وقت هم آقاهه زنگ میزند به راننده تاکسی که آقا من یک جفت کفش داخل ماشین شما جا گذاشته ام. راننده دست می کند زیر صندلی و کفشها را می آورد بالا و می گوید بله همینجاست و قرار می شود ببرد به همان آدرسی که دیروز آقاهه را رسانده و خداحافظی می کنند. همان وقت بچه اش کفشها را می شناسد و می گوید مامان کفشهای منه ها. خانمه از راننده پرس و جو می کند و متوجه همه چیز می شود و با او به خانه زن دوم می رود. آقاهه با شنیدن سر و صدای زن اول، زیر تخت قایم می شود. اما مشکل اینجاست که زن دوم هم تازه از وجود هوو باخبر میشود و مرد را از زیر تخت می کشد بیرون! 

آقاهه میگفت: "یه وری این شالی سبزه منا این گرفته بود یه وریشا اون آ این بکش اون بکش. نه که بخوان بترسونندا... راسی میخواسن خِفِم کونن." در نهایت هم همسایه ها زنگ زده اند ۱۱۰ و از همان روز زندگی آرام و بی دغدغه مرد را سیل می برد!😂😂😂 (ولی او آن قدر مرد است که وسط این سیل، سومی را هم به زندگی اش سرازیر می کند.😁).

 می گفت مجبور شده یک زمین به اسم زن اول بزند، حقوق جانبازی اش را به زن دوم بدهد و مبلغ زیادی پول هم به عنوان مهریه به سومی داده است و حالا تازه سومی شکایت کرده و نفقه هم خواسته است (متوجه نشدم جدا شده یا هنوز صیغه است). بعد برای هر کدام یک خانه در یک جای دور از بقیه گرفته و سعی کرده از هم بی خبر باشند. ولی خدا لعنت کند تلگرام و سایر فضاهای مجازی را که زندگی ما ایرانی ها را خراب کرده است! 😂

می گفت این را می برم بیرون پیام می گذارد برای آن یکی که: من الان با سید بیرونم. آن یکی هم شاخ می شود که باید مرا هم ببری. برای آن یکی کادو میگیرم عکسش را می فرستد برای این، که ببین سید برام چی گرفته. و این می افتد به جانم که من هم میخواهم. حتی یکیشان مریض می شود می برمش دکتر آن دو تای دیگر هم یاد درد و مرضهایشان می افتند. من مظلوم را دوشیده اند و ولم نمی کنند. هر سال باید برای مادرهایشان طلا بخرم در حالی که مادرهایشان را ببرم شهر کسی پنج زار نمی خردشان!

و دوباره کلی غرغر که: آخر این چه بلایی بود سر من آمد. چرا من این قدر بدبختم. چرا اینها گند زده اند به زندگی من و... (به نظر من که باید می رفت یک زن ترک هم می گرفت شاید او بهتر بود کلکسیونش هم کامل می شد 😂)


خدا مرا ببخشد ولی همان یک ربع، بیست دقیقه، از شدت خنده دل درد گرفته بودم. نمیتوانستم به آن همه حق به جانبی و خودمظلوم پنداری نخندم. 


_آقاهه لهجه اصفهانی نداشت. فکر کنم لهجه اش لری بود. ولی من چون آن لهجه در ذهنم نماند، اصفهانی نوشتمش!


+ هوپ! امروز بالاخره دست به اسنپ شدم و با خیال راحت و بدون دغدغه یک مسیر حدود ۴۰ دقیقه ای را رفتم. مرسی که ترغیبم کردی (البته برای برگشت هیچ اسنپی نبود و با اتوبوس و تاکسی برگشتم، همین تاکسی که در آن، آقای مظلوم، جگرمان را آتش زد 😂)

++ برای یک دوست خوب بیانی، مشکلی پیش آمده که روحیه اش را به هم ریخته است. می شناسیدش ولی نمی دانم بخواهد اسم بیاورم یا نه. لطفا شما به نیت او، یک عالمه دعا کنید که اتفاق پیش آمده به خیر بگذرد و سلامتی به عضو عزیز خانواده اش برگردد.

x
۲۵ بهمن ۹۸ , ۱۲:۵۶

خیلی قشنگ تعریف کردی :)))

پاسخ :

فدات 
مهربانو
۱۶ بهمن ۹۸ , ۱۰:۳۴

شارمین جون سلام 

خدا نکشتت دختر منم انقدر خندیدم ضعف کردم مخصوصا از لهجه ی بامزه ای که نوشتی و خوندم . خدایی آدم نمیدونه چی بگه .. ببین ما با کیا شدیم 80 تااا

پاسخ :

عزیزم مهربانو😍 سلام.
واقعا خیلی خنده دار بود. یعنی از شدت مضحک بودن قضیه، اصلا نمیتونستی متاسف باشی. فقط میشد خندید.😂
یاقوت
۱۴ بهمن ۹۸ , ۱۶:۱۱

سید مظلوممون کم کاری کرده یه دونه دیگه فقط مونده بودا ..

اون پست بالا فقط :".. جا اون دمپایی ابری خیسه هنوز میسوزه(سرش پایین انداخته و در حالیکه لبخندش کش امده دستش را پشت گردنش می کشد )

 

پاسخ :

منم میخواستم پیشنهاد بدم یه ترک هم بگیره که کاری رو که شروع کرده به اخر برسونه. بعدش یادم اومد سید مظلوم، با مقوله صیغه هم آشناست!!! فهمیدم رسالتش تموم شدنی نیس.


😂😂😂یاقوت عاشقتم با این تصویرسازیهات که من قشنگ جلو چشمم میبینمشون 😂
هوپ ...
۱۴ بهمن ۹۸ , ۱۴:۳۸

فقط اونجا که گفتی: الای لا خاک بره! :-)))))))))))

 

ماجرای این مرده خیلی جالب بود ولی من بودم شاید حاضر نمی شدم جام رو بهش بدم. زودتر اومدم و حقمه که جلو بشینم. 

خواهش میکنم هانی قابل نداشت بازم بیشتر برو با اسنپ. خیلی وقتا راننده ها سر درددلشون باز میشه و کلی حرف میزنن باهات.

و 

مرسی :-*

پاسخ :

نمیدونم دقیقا این جمله رو گفت یا نه. ولی حال و هواش همین بود دقیقا 😂 

من به خاطر خانمه بلند شدم. به نظر میرسید از ایناس که اگه من نمیرفتم عقب سوار نمیشد تا نوبت تاکسی بعدی بشه و با اون بره.

ان شالله تو اسنپ هم اتفاقای جذاااااب بیفته 😂 این که تمام مدت داشت زنگ میزد به شاگرد مغازه ش که فلان فاکتور رو بفرست فلانی حساب کنه!😁


😘😘😘😘
حامد سپهر
۱۴ بهمن ۹۸ , ۰۸:۱۱

از من به شما نصیحت هیچوقت سوار اسنپ نشو چون خودت رو از شنیدن اینهمه ماجرای جالب محروم میکنی :))

هر چی هست زیر سر این تلگرام خیر ندیده س:))

حالا خوبه آقاهه جانباز بوده اگه سالم بود که صغیر و کبیر رحم نمیکرد:))))

پاسخ :

همه ش تقصیر هوپ شد! خدا میدونه اون موقعی که من تو اسنپ مگس می پروندم تو تاکسیها چه اتفاقها که نیفتاده!😂🤦‍♀️

والا! اگه زنهاش ایتا یا سروش نصب کرده بودن الان داشتن در صلح وصفا کنار هم زندگی می کرده ن چهارمی رو هم گرفته بود!

😂
م.ت
۱۳ بهمن ۹۸ , ۲۳:۳۳

:)))))))

 

خیلی خوب بود مخصوصا اونجایی که با لهجه ی اصفهانی تعریف کردید خانم ها داشتند  سید اولاد پیغمبر رو خفه میکردند.

 

امیدوارم به مدد حضرت زهرا (س) هر چی زودتر مشکل دوستتون برطرف بشه

پاسخ :

:))))

سیل ببرتشون که حرمت سید رو هم نگه نمیدارن🤣
حمیده
۱۳ بهمن ۹۸ , ۲۲:۴۲

یه لحظه فکر کردم اون آقاهه س که اومده بود تبلیغ چند همسری میکرد :))))) پشت صحنه‌ی اون ویدئوی به ظاهر شاد بود البته :-" :)))))

پاسخ :

😂
این یه جوری بود که انگار اقاهه خوش و خرم خونه باباش زندگی می کرده، بعد این سه تا زن اومدن گرفتنش بردنش به خاک سیاه نشوندنش 😂😂😂
کژال ..
۱۳ بهمن ۹۸ , ۲۰:۴۸

عالی بود:))) کلی خندیدم، قسمت دیگری از ماجراهای شارمین در تاکسی:)) 

پاسخ :

همیشه بخندی کژال جان. 
من قبلا تاکسی رو دوست نداشتم، میگفتم حوصله آدم میره ولی تو اتوبوس کلی اتفاق می افته. حالا جدیدا تاکسی هم خوب شده 😂
De Sire
۱۳ بهمن ۹۸ , ۲۰:۳۱

چه خوش اشتها :دی 

پاسخ :

من همه ش منتظر بود از چهارمی ام بگه! ولی دیگه اشتها نداشت گویا 😂
__PARNIAN __
۱۳ بهمن ۹۸ , ۱۸:۱۳

سلام D:

ای شارمین :)))

اقاهه بفهمه داستان زناش برای یه عالمه ادم تعریف شده چیکا میکنه؟ D:

پاسخ :

سلام عزیزم.
😂
مطمئن باش براش هیچ اهمیتی نداره. خودش شروع کرد بلند بلند تعریف کنه. کسی ام حرفی نمی زد. الان تصور کن بیان یه اتوبوسه همه مون نشستیم توش اون آقاهه هم هست! بازم تعریف می کرد و براش مهم نبود این همه آدم دارن میشنون 😂
پا ییز
۱۳ بهمن ۹۸ , ۱۷:۳۱

😅

پاسخ :

😂😂😂
خودت باش
۱۳ بهمن ۹۸ , ۱۷:۱۹

چقدر پررو بوده، خودش کرده که لعنت بر خودش باد...

 

پاسخ :

ببین اصلا یه جوری حرف می زد آدم حس می کرد چقد اون طبیعیه و زناش ظالمن. انگار که سه تا زن داشتن طبیعیه.
*AZRA* gh
۱۳ بهمن ۹۸ , ۱۷:۱۴

سلاااام وااای منم کلی خندیدم و کیف کردم :) البته از ماجراها هر چی سرش میاد حقشه والا!!!!!

چه مردای این دوره وزمونه پرروان هاااامامان من بود نه تنها خنده اش ممی گرفت یه چارتا فش ابدار اونجا تحویل آقاهه میداد :)))))سر این قضیه ی چند همسری هم خیلی اعصاب مامانم خورد بود 

پاسخ :

بیشتر خنده دار بود تا حرص در بیار. این زنهایی که اون میگفت، هر کدومشون به تنهایی برای مجازاتش کافی بودن 😂

من تو خونه تعریف کردم مامانم خندید، ولی بابا خوشش نیومد اصلا. میگفت شارمین این داشته مسخره بازی درمیاورده! 
yasna sadat
۱۳ بهمن ۹۸ , ۱۶:۵۵

وای خدا🤣

 

یه فامیل دور  داریم دو تا زن داره،  دو تازنش خیلی خیلی خوش و خرم با هم یجا زندگی میکنند خیلیم همو دوست دارند.

عیددو سهسال پیش اومده بودن خونمون من همش اینجوری 😲😳نگاشون میکردم

 

فک کنم اون  مرده هم همچین چیزی دلش میخواسته😅

پاسخ :

می بینی تو رو خدا!😂
آره به نظر میرسید انتظارش همین بوده بنده خدا :) ولی متاسفانه زنهاش درکش نمی کردن 😏
حمید آبان
۱۳ بهمن ۹۸ , ۱۵:۵۱

عجب ماجرایی بود :)

و عجب تر آدمی چقدر میتونه بی شعور باشه!

پاسخ :

والا :)
به شدت!
بهداد فروزش
۱۳ بهمن ۹۸ , ۱۵:۰۶

شما فوق العاده هستید 🌹

-

طراحی وب سایت را با آموزش وردپرس و آموزش ووکامرس بیاموزید. 

پاسخ :

تو وب همه همین رو گفتین 😁
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan