کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

کائنات خواست مرا سوار شخصی کند ولی نشدم!😏

۱. هی ماشینهای شخصی بوق زدند و من هی تقوای الهی پیشه کردم و با یادآوری کامنتهای شما، سوار نشدم. کمی آنطرفتر از من، دو تا خانم دیگر هم منتظر تاکسی بودند و من تقریبا پشتم به آنها بود. پیرمرد دوچرخه سواری از کنار خیابان رد می شد. به من که نزدیک شد، نیم نگاهی کرد و بعد در اقدامی عجیب، دستش را بالا آورد و به سمت رو به رو گرفت و همه انگشتها جز اشاره را بست! برگشتم ببینم دارد این طوری به چه چیزی اشاره می کند. دیدم آن دو تا خانم دارند سوار شخصی می شوند و پیرمرد میخواسته مرا هم متوجه کند که یک ماشین نگه داشته و من هم می توانم بروم سوار شوم! 😁 البته نشدمها!😊


۲. دم صبح خواب به شدت خنده داری دیدم که البته در حین خواب خنده داری اش را نمی فهمیدم و از شدت حرص خوردن از خواب پریدم. توی خواب و در حین همان حرص خوردنها، به یک نفر فحشی دادم که اصلا در دایره لغات من پاستوریزه نیست! ازخواب که پریدم حدود ۵:۳۰ صبح بود و من زیر پتو از شدت خنده به خودم می پیچیدم و سعی می کردم صدای خنده ام بلند نشود که فکر کنند جن زده شده ام!😂😂😂


۳. خانم و آقای جوان در حالی وارد اتاق مشاوره شدند که دختر کوچولوی سه ماهه زیبایی روی دستهای خانم خواب بود. از آن زوجهای خیلی جدی بودند؛ مخصوصا خانمه. ولی من نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و گفتم: "میشه بچه رو ببینم؟ من همه ش دلم پیششه." تازه دلم میخواست بوسش هم بکنم ولی رویم نشد. موقع خداحافظی هم ازش اجازه گرفتم بچه را چند لحظه بغل کنم! یک چنین مشاور بی جنبه ای هستم من!😂


۴. من دو تا خاطره تلخ اقتصادی از خردسالی ام دارم!😱 یکی وقتی توی خیابان هی به بابا می گفتم پول بده و او می گفت ندارم و همان لحظه یک سکه پنج تومانی به یک گدا داد و من تا مدتها از کولش پایین نمی آمدم که: تو به من گفتی پول ندارم ولی به گدا پول دادی! 😂 و یکی دیگر زمانی که مامان میخواست از دستفروش توی کوچه جارو بخرد و یا پول پیشش نبود یا خرد نداشت که پول تو جیبی مرا که یک اسکناس بیست تومانی بود ازم قرض گرفت و تا بیاید آن را پس بدهد هزار بار منت گذاشتم که تو با پول من جارو خریدی!🙄😂 یعنی یک چنین خردسال بی ظرفیتی بودم. و حالا سارا هم به خودم رفته است. دیروز نمی دانم سر چی، مامانش یک پانصد تومانی از او گرفته، بعد امروز که سارا خانه بودهو مامانش بیرون، در عرض کمتر از دو ساعت، سه چهار بار زنگ زده به مامانش و سفارش کرده یک جایی برود کارت بکشد و پانصد تومان بگیرد و بیاورد پولش را پس بدهد!😱😂 اصلا شما میتوانید هر چه جوک اصفهانی بلدید پایین این پست بنویسید 😎😉

خودت باش
۱۳ بهمن ۹۸ , ۱۷:۱۲

1.آفرین.چه دختر مقبولی!

2. ببین از بس تو بیداری فحش ندادی، کارت به کجا کشیده سا!

4.این بچه ها یجور رو پولاشون حساب باز کردند انگاری قرار باش چه اتفاق مهمی بیفته!

پاسخ :

۱. 😁
۲. والا 😂😂😂
۴. همینو بگو. 😂
مهدی
۱۲ بهمن ۹۸ , ۱۳:۲۸

از این خاطرات تلخ مالی, همه دهه شصتی ها دارند. ;-)

یه بار مامان با کفگیر چوبی منو زد و کفگیر بر اثر شدت ضربه شکست! می دونی نتیجه اش چی شد؟!! هزینه خرید کفگیر جدید, از پول تو جیبی من کم شد!!!

پاسخ :

یا خداااا😱
مال شما از خاطره تلخ اقتصادی گذشته، جنایت تاریخی_اقتصادی شده 😏🤦‍♀️ البته شما هم از مرز آتیش سوزوندن رد می شدیدها 😂

مامان باباهای فعلی اگه اینجوری بچه رو بزنن، بعدش کلی براش اسباب بازی گرونقیمت میخرن از دلش دربیارن 😂
جویا
۱۲ بهمن ۹۸ , ۱۱:۴۳

یک بار هم پلاستیک فریزری نداشتیم تو خونه مامانم برادرم را فرستادن یک بسته بخره خاله ام یک دونه پلاستیک می خواستن رفت خرید و اومد به خاله ام می گفت باید پول یک دونه پلاستیک را بدین 

 

پاسخ :

😂😂😂

من دانشجو لیسانس که بودم داداشم ۴_۵ ساله ش بود. هر موقع من تلفنی با دوستام حرف میزدم یه کم که طول میکشید می اومد میگفت آجی قطع کن قبض این تلفنو بابا باید بده ها! منم میگفتم نه من که زنگ نزدم. دوستم زنگ زده. دیگه قانع می شد میرفت! یه بار دید نه انگار خیلی داره طول میکشه، دوباره اومد گفت آجی بابای دوستتم بالاخره باید قبض بده، قطع کن دیگه 😂
جویا
۱۲ بهمن ۹۸ , ۱۱:۴۱

ای خدا از دست این بچه ها

 منم یک بار دخترم اصرار اصرا که با پول من بریم غذا بخوریم ما هم الکی اون ۱۰۰۰۰ تومانش را دادیم ولی بعد براش پس انداز کردیم بعد از چند وقت به پدربزرگش گفت آقاجون با پولی که شما دادین مامان بابام غذا خوردن

ما هیچ ما نگاه

ما اصفهانی ها کلی هم دست و دلبازیم اینها الکیه برامون میگن:d

پاسخ :

عزیزم 😂😍
یعنی قشنگ فکر میکنند مامان باباهاشون معطل پول اونان 😂


والا... یه سر به عروسی و مهمونیامون بزنن متوجه میشن 😏
حامد سپهر
۱۲ بهمن ۹۸ , ۰۸:۱۵

۱. ای ول پیرمرده که حواسش به همه خانومهای توی خیابون  هست:)))

۲بجای اینهمه مشاوره ،شارمین درونت رو ادب کن دایره فحشهاش رو پاستوریزه کنه:)))

۴۰ همچین گفتی خاطره تلخ اقتصادی فکر کردم مربوط به دوره رکود تورمی اقتصاد آمریکا بوده :)) آب زاینده رود چه ها که نمیکنه:))

پاسخ :

۱. 😂 قصدش خیررسانی بود 😁
۲. اقا فحش بدی نبود. اصلا شاید اگه بگم چی گفتم بعضیا بگن این که فحش نیست. 😏
۳. برا من کمرشکن بود!😂 یه نگا به کامنتها بکنید می بینید همه اصفانیا از این خاطرات دارن. تازه بعضیاشون کامنت خصوصی گذاشتن اعتراف کرده ن. 🤦‍♀️😁
*AZRA* gh
۱۱ بهمن ۹۸ , ۱۹:۰۱

سلام شارمین خانم 😍

استاد مهربون ، از وقتی وبلاگمو درست کردم یه نا امیدی عظیم ریخته شد تو وجودم ، اگر احساس کردم نوشته هام ارزش خوندن دارن بر میگردم خیلی دعام کن مهربون❤😘😭

پ.ن:هنوزم نتونستم پست هاتونو تو زمان امتحانام بخونم😞

 سعی میکنم همه ی دنبال شده هام روبخونم  :)

پاسخ :

سلام عزیزم
من وبت رو دوست داشتم و امیدوارم که برگردی 😍😘😘😘
 
یه استراحتی به خودت بده 😊
شنگول العلما
۱۱ بهمن ۹۸ , ۱۷:۳۸

یعنی برای بچه سه ماهه ام می آن پیش مشاور ^o^. یا خودشون اومده بودن^_^. 

پاسخ :

نه یه بچه بزرگترم داشتن برا اون اومده بودن ^_^
احسان ..
۱۱ بهمن ۹۸ , ۱۷:۲۹

میخواستم بگم دیگه خودتون گفتید...

شما اخرین باری که موز خریدید کی بوده؟ معده تون پذیرفت؟:)

پاسخ :

بذارید یه سر به دفتر خاطراتم بزنم، پوسته ش رو اونجا چسبوندم و تاریخ زدم!
پذیرفت تا یه هفته بعدشم همینجور کل میکشید از خوشحالی 😂
هوپ ...
۱۱ بهمن ۹۸ , ۱۶:۱۶

بیا و اسنپ و تپسی رو امتحان کن، ضرر نمیکنی. تا بیاد اطمینانت رو جلب کنه اطلاعت سفرت رو برای یکی از نزدیکانت بفرست. من بدون این دو تا اپلیکیشن نمیتونم واقعا.

پاسخ :

از سر بی اعتمادی نیست. صرفا چون تا حالا، وقتی خودم بودم،  استفاده نکردم استفاده نمی کنم. 😐😐😐
البته این که برای اینترنت فقط از وای فای استفاده می کنم هم بی تاثیر نیس
میرزا مهدی
۱۱ بهمن ۹۸ , ۱۶:۰۵

درمورد یک: آفرین. 

درمورد دو: بگو مام یاد بگیریمش

درمورد سه: :){ (این چه شکلکیه؟)

درمورد چهار: ما بچه که بودیم هر وقت میرفتیم سمت حرم عبدالعظیم، بابام از یه جایی 5تا بستنی میخرید برا من و دوتا خواهر و خودشو مامان. ما بد عادت شده بودم هر بار میرفتیم ، تو اون نقطه منتظر میشدیم بابا بستنی بخره.

یه بار یه مینی بوس مهمون اومد برامون و به اتفاق هم رفتیم شاه عبدالعظیم. درست تو همون موقع گفتم بابا بستنی. یه دونه زد پس گردنم. یعنی: بیشعور نگاه کن. 5 نفر نیستیم که 50 نفریم. منم که غرورم جلو دختر عمو ها جریحه دار شده بود باید تلافی میکردم. انقدر گفتم بستنی میخوام که بابام رفت برا هم هبستنی خرید. از همون روز تا الان، فکر کنم از همه چیز محرومم کرده. شاید حتی در وصیت نامه ش:)

پاسخ :

۱. همینجور صدای کامنت شما تو گوشم میپیچید🙂
۲. خیلی ام بد نیس. تعجبم اینه که من هیچ وقت اونو نمیگفتم😳😂
۳. 🤔
۴. 😂😂😂 شما بودید یه بار گفتید فامیل اصفهانی دارید؟

حمیده
۱۱ بهمن ۹۸ , ۱۵:۵۷

هی میخام کامنتی در خور پستت بنویسم، میبینم تهش میخای منو راه ندی تو کلینیک، منصرف میشم :)))))))

پاسخ :

کلینیک متعلق به خودته اصلا 😏 بیا بنویس. در امانی 😂 
yasna sadat
۱۱ بهمن ۹۸ , ۱۵:۲۵

من هنوز اصالت اصفهانیمو حفظ کردم و شبیه مورد چهار هستم😎

:)))

پاسخ :

😂
زنده باد👏
*AZRA* gh
۱۱ بهمن ۹۸ , ۱۲:۳۸

:))))))

 

پاسخ :

😂
عذرا تو چرا گذاشتی رفتی دختر؟
ترنج
۱۱ بهمن ۹۸ , ۱۱:۴۵

من باب مسائل اقتصادی در دوران کودکی باید عرض کنم که مرا یاد ۴ سالگی ام انداختی. عمه ام آمده بود خانه مان و کلی بالایمان برده بود و یک اسکناس پنجاه تومانی بهمان داد. ما آنرا داخل جیبمان گذاشتیم. بعد از رفتن مهمان ها، دستشوییمان گرفت، خانه مان قدیمی بود و از آن دستشویی ها داشت که گلاب به رویتان، سوراخش به هسته زمین وصل بود!

وقتی برای اجابت مزاج شلوارم را پایین کشیدم، پنجاه تومانی عزیزمان به داخل مستراح افتاد و پیش چشمانمان رفت که رفت😱😢.

.....……

یکبار هم خواهری با تربچه سوار اسنپ میشوند به گمان اینکه همسرش پرداخت کرده، پولی هم نداشته و مجبور شده جلوی راننده از پسر خواهری بخواهد که یک پنج هزاری از کیف پولش که این روزها مثل جانش دوستش دارد، به او بدهد. تربچه هم نامردی نمیکند و میگویید همیشه من باید پول اسنپ را بدهم؟ آنروز هم از پول های من دادی برای تاکسی و هی برای خودش قصه میبافد و کولی بازی در می آورد و خواهری هم رنگ به رنگ میشود از خجالت. با همه این تفاسیر پول را میدهد و می آیند خانه پدری. اما از لحظه ورود تا آخر شب هرکسی را دید گفت مامانم پول نداشت از پولهای من داد! تازه به پدرم میگفت: چون ما آمده ایم خانه ی شما، پس شما باید پول اسنپ را بدهید به من!🙄😬

پاسخ :

آخی... بیبین کارادا... چه جوری سرمایه مملکت رو ریختی تو فاضلاب 😁

ای جانم تربچه موفرفری شیطون 😂😂😂😂
جالبه بچه ها انقد روی دو زار پولی که دارن حساب کتاب می کنن😂
پا ییز
۱۱ بهمن ۹۸ , ۰۹:۳۶

اِ... 😂😂😂😂😂

پاسخ :

بعععله😂😂😂😂😂
پا ییز
۱۱ بهمن ۹۸ , ۰۵:۵۰

من اگ ه دو تا خانم ببینم میرم کنارشون وایمیستم اگه دو تا آقا یا یک آقا هم ببینم اگه کنارش نرم وایستم مطمئنا حواسمو بهش میدم 

اینجوری سوار شخصی میشم 

نه اینکه پشتمو بکنم بهشون 

خنننگ 😉

پاسخ :

اخه اونجایی که اونا ایستاده بودن ایستگاه اتوبوس بود و به نظر میومد منتظر اتوبوس باشن. من میخواستم با تاکسی برم.
😝😂
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan