کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

وقتی رو به رویم نشست و آن حرفها را زد، می دانستم یک نم اشک در چشمهایم حلقه زده است. امیدوار بودم همین جا تمام شود و او آن قدر سر به هوا باشد که متوجهش نشود. اما قصه جور دیگری پیش رفت. یک لحظه نگاهش روی چشمهایم ماند و در همان حال، با لبخندی دلجویانه پرسید: «"تو" چرا بغض کردی؟» لبخند زدم و اشکها روی گونه هایم لغزید. تند و تند پاکشان کردم و تند و تند حرف زدم تا حواس چشمهای لعنتی ام را پرت کنم که نشد. و آن که  در کنارم نشسته بود، سرش را زیر انداخت و صورتش را به آن طرف برگرداند تا گریه ام را نبیند.... (تو این همه طاقت اشک مرا نداری و آن وقت...) 

+ شاعر عنوان: حافظ

برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan