کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

این فیلد نمیتواند خالی باشد وگرنه خالی اش گذاشته بودم!

۱. موضوع همایش، والدگری کودکان اضطرابی بود. برای آموزش یکی از تکنیکها، از والدین خواستم تصور کنند فرزندشان دیر کرده و فکرهای اضطرابیشان را یادداشت کنند. بعد در مورد این که این فکرها را با چه فکرهای مثبتی می توان جایگزین کرد بحث کردیم. یک سری از مادرها نوشته بودند با خودشان فکر می کنند که حتما اتفاق بدی افتاده است و هیچ فکر مثبت جایگزینی برایشان پذیرفتنی نبود. کلی وقت گذاشتم تا متوجهشان کنم ضرورت تمرین این تکنیک چیست و چه طور می توانند با فکرهای مثبت آرامتر شوند. نیم ساعت بعد از همایش (حدود ساعت ۸ شب) با مسوول برگزاری همایش و یکی از پدرهای شرکت کننده که آشنایی قبلی داشتیم، نشسته بودیم حرف می زدیم که در کمال ناباوری مامان پیامک داد: "شارمین دل نگرون شدم؛ کجایی؟ نکنه اتفاقی افتاده؟" این که میگویم در کمال ناباوری به خاطر این است که از یک طرف مامان من اصولا آدم ریلکسی است که کمتر پیش می آید نگران چیزی شود و اصلا یادم نمی آید تا حالا وقتی بیرون بوده ام سراغی ازم گرفته باشد و از طرف دیگر، این که من ۸ شب خانه نباشم اصلا چیز تازه ای نیست و بارها پیش آمده که تا ۱۰_۱۱ هم بیرون بوده ام؛ بعد دقیقا همین امشب که در همایش، نگرانی از دیر آمدن بچه ها را مثال زده ام و آن همه کلنجار رفته ام که به والدین ثابت کنم جای نگرانی نیست، مامان خانم خودم نگران گلدخترش شده است 😉 


۲. راننده تاکسی و مسافر کناری اش داشتند غر می زدند و پسر حدودا ۲۰ ساله ی ژولیده ای که عقب، کنار من نشسته بود، با صدای یک جورکی گاهی جوابی می داد. مثلا آقاهه می گفت یک سال است برای کارت ملی تقاضا داده و هنوز نیامده. پسره می گفت: " مگه میشه؟ مال من دو ماهه اومد." بعد من یادم می آمد که خود خانم مسوول گفته بود تا یک سال منتظر کارت ملی جدید نباش. خلاصه مدتی با همین روال گذشت. آقاهه انتقاد می کرد پسره رد می کرد و می گفت برای من برعکسش شد و همه چیز اکی بود. بعد از چند دقیقه، پسره دیگر چیزی نگفت. زیرچشمی نگاهش کردم. چرت میزد؛ بعد ناگهان سرش را بلند می کرد و به شدت تکان میداد. متوجه شدم که اصلا عادی رفتار نمی کند و ناگهان دوزاری ام افتاد: معتاد بود 😔


۳. فکر می کنم غروب جمعه ای بود و من منتظر تاکسی. راننده ی ماشین شحصی سعی کرد قانعم کند که ماشین گیرم نمی آید و باید دربستی با او بروم. با اعتماد به نفس کامل گفتم من همیشه از همین جا میرم و میدونم که ماشین هست. رفت. همان موقع پسر جوانی از ماشین شخصی بیرون امد و رو به من پرسید فلان جا میرید؟ گفتم بله و چون مسافر دیگری هم داشت سوار شدم. او هم کمی صبر کرد و بعد بدون منتظر ماندن برای رسیدم مسافران دیگر،حرکت کرد. از لحظه اولی که سوار شدم راننده و مسافرش داشتند در مورد مسائل سیاسی حرف میزدند که چیز عجیبی نبود. کمی که گذشت از راننده پرسیدم: "اگه این آقا مشکلی نداره میشه از فلان مسیر برید؟" یک مسیر میانبر که مسیر تاکسیها نبود ولی برای من نزدیکتر بود. راننده به مسافر نگاه کرد و با خنده گفت: "این آقا چه مشکلی داشته باشه؟" تعجب کردم ولی باز دو زاری ام نیفتاد. حتی وقتی دیدم دارد مسیر را از آن مسافر می پرسد و با این طرفها آشنا نیست، متوجه نشدم. اما کم کم از حرفهایشان فهمیدم که این دو تا با هم رفیقند و پسره در واقع آمده که دوستش را برساند و این وسط مرا هم سوار کرده و تازه خرده فرمایشاتم هم هست! 😂 در نهایت هم چون کمتر از ده هزاری در کیفم پیدا نکردم کرایه نگرفت ولی من چون خودم خیلی شرمنده بودم، وقتی جلوی سوپری سر کوچه مان پیاده شدم ازش خواستم صبر کند پولم را خرد کنم و کرایه را بدهم. قبول کرد. ولی وقتی برگشتم رفته بود! 😒


۴. از حدود ۳۰_۴۰ متر مانده به چهار راه، پسره افتاده دنبالم و هی می گوید: "خانوم مستقیم؟" کمی می رود، نگه می دارد، وقتی از کنار ماشینش رد می شوم سوالش را تکرار می کند و این فرایند ادامه دارد تا وقتی می رسد به چهار راه و به جای این که مستقیم برود می پیچد سمت راست؛ یعنی همان مسیری که من هم میخواستم بروم! خب می مردی به جای آن همه مستقیم مستقیم گفتنت، از همین اول کار صداقت به خرج میدادی و می گفتی این وری میروی؟! 😂 نتیجه اخلاقی این که حتی وقتی دارید کار غیراخلاقی می کنید، از دروغ بپرهیزید که خیر در راستگویی است!😏

محدثه
۰۷ بهمن ۹۸ , ۰۹:۵۳

شارمین جان کتاب معرفی میکنی؟ برای مهارتهای زندگی که برای بچه های راهنمایی دبیرستان کاربرد داشته باشه

پاسخ :

عزیزم این سایت رو ببین.
رحیم فلاحتی
۰۴ بهمن ۹۸ , ۱۸:۰۱

ای خه دا ! تازه خوره دست از سرم برداشته بود ! 

پاسخ :

خوره دست از سرتون برداره که پول اون بنده خدا رو پس نمیدید! 😁
خودت باش
۰۴ بهمن ۹۸ , ۱۷:۴۶

 میخام از خونه برم بیرون مامانم با تاکید میگه گوشیتا یادت نره، بی صدا نباشه و...

خیلی راننده بی ادب بود، اصلا رفتارش درست نبود.

پاسخ :

بگو باشه. تو کیفمه. بعد بذارش تو اتاق و برو. بعد با تلفن عمومی زنگ بزن به گوشیت بگو مامان گوشی من خونه س یا از تو کیفم افتاده ؟😉😂

😔
خودت باش
۰۴ بهمن ۹۸ , ۱۶:۰۲

1. مامان من با تاریکی هوا نگرانیش به اوج میرسه! همشیه هم سر این موضوع با هم دچار اختلاف میشیم...

2. آقا کارت ملی خانواده ما هم بعد از گذشت یک سال و دوماه تقاضا هنوز نیومده، بعد از پیگیری هم فرمودند تا چهار سال دیگه هم نمیاد! منم گفتم خب پولش رو چهار سال دیگه می گرفتید که با خشم مسول پست بانک روب رو شدم...

3.من فقط یکبار با دو تا از دوستان سوار شخصی شدم. اونم یه راننده تاکسی از راه رسید و تا تونست به راننده شخصی و من و دوستام تهمت زد. چنان داد و بیداد راه انداخت که انگاری چه جرمی مرتکب شدیم...

پاسخ :

۱. هر چی بهت میگم به طور کاملا تصادفی گوشیت رو خونه جا بذار گوش نمیدی که.😉

۲. چهاااااااار ساااااال؟! 😱

۳. عججججب.... منم شده سوار شخصی که میشم سر و کله تاکسی پیدا شه و بخواد پیادمون کنه. ولی بهش گفتیم برو همونجا که تا الان بودی! ما اون همه معطل میشیم نیستن تا ما شخصی سوار میشیم میرسن طلبکارم هستن
ترنج
۰۴ بهمن ۹۸ , ۱۲:۵۷

نه بابا من نهایت ساعتی که جلسه اول با خواستگار حرف میزدم یک ساعت بود اما اون سری طرف خیلی پر چونه بود و البته تجربیات خوبی داشت و حرف زدنش آزاردهنده نبود.

.............

بعد از اون هم که جلسه با نارنج بود که بهشون خبر دادم دیر اومده و دیرتر میام. که اونم جلسه اولش دو ساعت حرف زدیم.

پاسخ :

من خودم همیشه خیلی حرف میزنم؛ هیشکی ام نگران نمیشه 😉
هـی وا
۰۳ بهمن ۹۸ , ۱۴:۰۸

1- از قدیم گفتن کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره :|

2- من که دیگه اینقد همه کارشناسن توو تاکسی، هرکی هرچی میگه یا چیزی نمیگم یا تاییدش میکنم! در خوشبینانه ترین حالت میگم درست میشه ایشالله :|

چقدر شما داستان دارید با مزاحمتهای خیابونی :(

پاسخ :

۱. والا
۲. بهترین کار رو میکنید.

همین یه مورد بود که.
ترنج
۰۳ بهمن ۹۸ , ۱۲:۲۳

یاد ایام تجرد افتادم،

حالا برا من برعکس بود. مثلا وقتایی که بدون اطلاع دادن دیر میکردم، مامانم اصلا زنگ نمیزدن بپرسن کجایی؟ اما بعضی وقتا که میگفتم ممکنه دیر بیام، اگه در حد ۱۵ دقیقه دیر میکردم نگران میشدن و زنگ میزدن.

اگه بگم هنوزم همین عادت نگرانی رو دارن باورت میشه؟ من صبح زود میرم باشگاه، تا بیام خونه ساعت ۱۰:۳۰ شده، اگه سر راهم رفتم جایی و ۱۵ دقیقه دیر رسیدم مامانم بهم زنگ میزنن!

یه بارم با یه خواستگار قرار داشتم تا ساعت ۹ شب طول کشید، مامانم یه زنگ نزدن بپرسن کجایی؟ پس یه قرار یک ساعته چرا سه ساعت طول کشیده؟ تا جایی که واسه طرف سوال شد که چرا کسی نگرانم نشده؟!

پاسخ :

پس خبر نمیدادی بهتر بود.😁

لابد همیشه حرف زدنت با خواستگار طول میکشیده. شایدم به خواستگاره اعتماد زیادی داشتن 🙂
رحیم فلاحتی
۰۳ بهمن ۹۸ , ۰۹:۵۳

من وقتی در بخش اول دیدم از صفت " گلدختر " استفاده شده .  در بخش سوم گفتم:  زبون لال شارمین دزدیده شد . 

 

از این به بعد تمام فرمایش های شما رو تو همایش می ذارم کنار و اگر دیر پست بذارید نگران ، مضطرب و هراسان می شوم که ای داد و بیداد ! آی هوار ! بردن ! دزدیدن !!!

پاسخ :

😂😂😂
من خودم دو روزه نگران اون دو هزار تومنم😏😂
مخ سوخته
۰۳ بهمن ۹۸ , ۰۸:۴۹

نه نشد

من فکر میکردم هماهنگه امتحانات دانشگاهتون

پاسخ :

این دفعه شد 🙂
یکی از دلایلی که تدریس تو پیام نور رو کنار گذاشتم همین بود که امتحان از دست من خارج بود.
مخ سوخته
۰۲ بهمن ۹۸ , ۲۲:۰۸

فرزند پروری بهتره؟ اون وقت با parent training  چه فرقی داره؟

بله امتحانات ما تموم شد بالاخره

نه ولی بعضیا برا خودشون مشکلش میکنن. 

منظورم این بود که نیاز به طراحی سؤال و تصحیح تشریحی و اینا نداشتید.

 

پاسخ :

فرزندپروری رایج تره. ولی من برای اضطراب، ترجیح دادم واژه والدگری رو استفاده کنم چون فرزندپروری معمولا یه مباحث خاصی رو به ذهن میاره که مستقیما مربوط به اضطراب نیست.

parent training یعنی آموزش والدین؛ فرزندپروری سبک و روشی هست که والدین در تربیت به کار می برن (شیوه های رفتاری پدر و مادر با فرزندان). آموزش والدین یعنی شیوه های رفتاری درست رو به والدین یاد بدیم.

خب پس بعد چهار ماه یه نفسی می کشید =)

اتفاقا این ترم تشریحی گرفتم. 
چرا نیاز به طراحی سوال و تصحیح نداشته باشم؟ شد یه بار یه کامنت بذارید که از توش ده تا سوال و ابهام درنیاد؟! =))))
محیا ..
۰۲ بهمن ۹۸ , ۱۷:۵۵

سلام:)

من قطعاً از مامانای خیلییی نگران میشم:(((

خواهرم مثل بچم میمونه حالا ۲سال فقط ازش بزرگترما ولی ازبچگی شبیه مامانش بودم همه کاراشو من میکردم یا همه جا من باهاش بودم...

فک کنید ترم اول دانشگاهش اولین باری بود بدون من تنها مسافت طولانی میره وبیرون ازخونس ومن اون روز تا برگرده همش دلشوره داشتم

چند روزپیش بهم گفت محیا داشتم پیامامو نگاه میکردم چشمم خورد به پیامت روز اول دانشگاه  که نوشته بودی

رسیدی دانشگاه کودکم؟:))

خودم یادم نمیومد نگرانیم اونقدری بوده که پیامم دادم ولی یادم بود نگران بودم ...

۳سال داره میره دانشگاه وهروقت میره بیرون خونه من باید براش ایه الکرسی بخونم تودلم که خیالم راحت ترباشه

داداشم میره سر کار ایه الکرسی میخونم اکثر روزا براش

یه روز خونه نباشم بابا تنها خونه باشه همش نگرانشم که گازوباز نذاره یهو و...

وکلاً حال این مامانارو میفهمم😑

ولی بیچاره بچه من😐

 

توموقعیت ۳قرار میگرفتم یکم میترسیدم:))

هرچند من انقد محتاطم سوار ماشین شخصی نمیشم درواقع انقد ترسوام همچین ریسکی نمیکنم:))

 

پاسخ :

سلام محیا جان.

 کودکم؟؟؟!!! =))))

آیه الکرسی می خونی خوبه. ولی نگرانی واسه چی؟ بچه که نیستن. 
نشین بگو بیچاره بچه من محیا! اگه واقعا فکر می کنی زیادی نگرانی، برو دنبال راه حل. اینجوری هم خودت رو اذیت می کنی هم بقیه رو.

من نترسیدم چون خیلی عادی رفتار می کردن. نه یه کلمه حرف اضافه زدن نه یه نگاه نامربوط. ولی خب می دونم کارم اشتباه بوده.
به نظرم این ترسو بودن نیست. کار درستی می کنی. آدم باید احتیاط کنه. احتیاط شرط عقله. منم باید یه کم بیشتر عقلانی بشم در این زمینه =)
مخ سوخته
۰۲ بهمن ۹۸ , ۱۷:۳۹

سلام

والدگری چیه؟؟ والد  گری  مثل کوزه  گری؟  یاجان گری نه اون کری بود.

الآن یعنی منم که کارت ملیم دو ماهه اومد معتاد میشم؟

امتحانات تموم شد؟ البته فکر کنم شما مشکل امتحان گرفتن نداشتید اصلا

پاسخ :

سلام.
آره یه جورایی معنی کوزه گری میده =) ترجمه parenting. البته بیشتر «فرزندپروری» ترجمه می کنند.
الان شما برو یه تست بده ببینم چی زدی که فکر می کنی کارت ملیت دو ماهه اومد! =))))
امتحانات دانشجوهای من دوشنبه تموم شد. امتحان گرفتن مگه مشکلی داره؟ =)
امتحانات شما تموم شد؟
هوپ ...
۰۲ بهمن ۹۸ , ۱۷:۳۵

سوار ماشین شخصی میشه نصفه شب بعد زیربار اسنپ نمیره! نوچ نوچ نوچ

پاسخ :

من یه ویژگی بدی که دارم در برابر یه سری چیزای جدید ناخواسته و ناخودآگاه مقاومت می کنم! 
یعنی اسنپ آخرین گزینه ایه که به ذهنم میرسه تازه اگه برسه.
یکی باید مجبورم کنه تا یه مدت استفاده کنم بعدش دیگه اکی میشم =/
غ ز ل
۰۲ بهمن ۹۸ , ۱۲:۵۳

فکر کنم منم از اون مامانها نگران بشما

زود دلواپس بشم :(

 

 

پاسخ :

به تقوای الهی دعوتت می کنم  =)))
یاقوت
۰۲ بهمن ۹۸ , ۱۲:۵۱

:)))).. خدا با من شوخی داره .. زده رو دکمه کپی پیست یه چن ثانیه .. نر و ماده ست همینجور هم قیافه من ول شدن تو کائنات .. روم به دیوار میگم نکنه خواهر برادرای ناتنی باشن ولی نه. . زیر چشمی نگا بابام می کنم بهش نمیاد این حجم از شیطونی..

پاسخ :

واااای یاقوت کلی خندیدم با کامنتت =)))))

فکر کنم خدا یه کم زیادی از تو خوشش اومده گفته بذار همه جورش رو داشته باشم. =)))

پا ییز
۰۲ بهمن ۹۸ , ۱۰:۰۷

Inke har harfi bezani una bardasht e mored e nazareshun ro mokonan pas nabayad harf bezani ye jur khal'e selahe 

Momkene betarsi ya asabani beshi amma majburi tu khodet berizi ke chi? Una fekr mikoban asabaniat o tars faghat mal e unast va chizi ke man e no'i migam harr chi ke bashe manish rezayate 

:| 

Bara in neveshtam Va'e

😖

پاسخ :

آره حرفتو قبول دارم پاییز جان. ولی به نظرم تو هر موقعیتی هم لازم نیست واکنش نشون بدیم. مثلا این موقعیتی که من تعریف کردم، خب پسره درسته قصدش چیز دیگه ای بود، ولی حرف بدی که نزد که منو بترسونه یا توهین باشه؛ منم حس خشم و ترس و اینا نداشتم و واقعا برام خیلی بی اهمیت بود. چیزی ام که متوجه شده م اینه که اینایی که اینجوری دنبال آدم می افتن خیلی پیگیر نیستن که نیاز به برخورد داشته باشن. خودشون زودی ول می کنن میرن.
ولی تو شرایطی که طرف خیلی وقیحانه برخورد می کنه یا ول کن نیست حتما باید واکنش نشون داد (البته واکنش درست). خدا رو شکر من تا حالا تو چنین شرایطی قرار نگرفتم.
یاقوت
۰۲ بهمن ۹۸ , ۰۹:۴۴

اول یه چیزاییو تعریف می کنم بعد می رم سراغ خاطره تاکسی.. منو همه آشنا می بینن . تو باشگاه مربی می گفت کپ دوستشم .. تو صف رای دهی دوتا دختر گیر داده بودن که تو فلانی هستی تو مدرسه بهمان ..بعدش یکیشون داشت می رفت باز برگشت و با اطمینان و اینکه چرا کتمان می کنی گفت ولی تو تو مدرسه ی فلان بودی .. یه آن شک کردم نکنه واقعا فلانی باشم .. یکی از بچه هام می گفت شبیه خواهر شوهرش هستم!!!.. هم دانشگاهیم می گفتم حرکات و خندیدنت با داییم مو نمی زنه!!!!!.. یه روز سر چهار راه دانشگاه منتظر تاکسی بودم ولی چون بد مسیره به زور ماشین گیر میاد طبق معمول بعد معطلی فراوان به ماشین شخصی وایساد.. سوار شدم یه پسر جوون بود .. شروع کرد به حرف زدن(منم زل زدم به بیرون که ای وای باز شروع سد )  که نمی خواستم  مسافر سوار کنم ولی از دور دیدمت شبیه دخترخاله م بودی که فوت شده .. خیلی ناراحت بود نزدیکای خونه  صبطشو روشن کرد داریوش می خوند(نامرد باید از اول داریوش میداشت ).. کرایه رو که بهش دادم گفت مگه نگفتم شبیه دخترخاله مرحوممی نمی گیرم .. خلاصه هر جک و جانور با هر جنستی و حتی روح و اجنه  دیدین بدونین یاقوتو دیدین .. من خیلی شوخی می کنم ولی همه ی اینا واقعیت داشت و اغراق نکردم .. راستش دوس داشتم چهره م خاص بود ولی عمومیه انگاری...

پاسخ :

آغا کاش من ببینمت. تو چه جوری این قدر متعلق به همه هستی آخه؟!!! =))))
میرزا مهدی
۰۲ بهمن ۹۸ , ۰۹:۳۳

سلام

درمورد گزینه سوم: امر فرمودم که خواهر ها و همسرم ابداً سوار ماشینی غیر از تاکسی نشن. تحت هر شرایطی. نهایتش برن یه تاکسی تلفنی بگیرن. و یا جدیداً اسنپ.

امر فرمودم.

 

پاسخ :

سلام فرمانروا =)

حقیقتش منم هیچ وقت به بابا نمیگم سوار شخصی شدم. فقط وقتی می پرسه این وقت شب ماشین بود میگم بله. =/

واقعا هم باید یه تجدید نظری تو این رفتارم بکنم؛ حادثه هیچ گاه خبر نمی کند.

حامد سپهر
۰۲ بهمن ۹۸ , ۰۹:۰۱

به یکی گفته بودن مامانتو دوست داری یا زنتو گفته بود زنمو گفته بودن چرا ؟ گفته بود وقتی من دیر میکنم مامانم همش فکرای بد در موردم میکنه همش میگه نکنه زیر تریلی رفته نکنه پلیسا گرفتنش نکنه بلایی سرش اومده ولی زنم در موردم فکای خوب خوب میکنه میگه نکنه با فلان خانوم قرار داره نکنه رفته رستوران منو نبرده نکنه رفته صفا سیتی بمن نگفته:))

چطور سوار یه ماشین شخصی شدین که دوتا پسر فقط سوارشن!!؟؟ یه خورده احتیاط کنید

پاسخ :

=))))))

من فکر کردم از این شخصیهاس که مسافرکشی میکنه و الان صبر می کنه دو نفر دیگه م سوار میشن و راه می افتیم. چون تو اون خط، یه زمانهایی که تاکسی نیست، شخصیها کار می کنند و کاملا اکی هست. اگه می دونستم اون جوریه که سوار نمیشدم. البته قبول دارم بی احتیاط هم هستم و این بی احتیاطی اصلا خوب نیست
پا ییز
۰۲ بهمن ۹۸ , ۰۸:۲۳

Va'e

پاسخ :

دوباره از این صداها درآورد 😏😁
پا ییز
۰۲ بهمن ۹۸ , ۰۸:۰۹

Shomare 3 ro juri neveshti adam mitarse .

Be ranande dar shomare 4 yek kalame migofti na

پاسخ :

۳. خودمم وقتی فهمیدم دوستشه حس بدی گرفتم. نترسیدما. چون رفتارشون خیلی معمولی بود. ولی یه آن به خودم گفتم یعنی چی تو انقد راحت سوار شخصی میشی؟

۴.‌آخه مزاحم بود. من تو این مواقع جوری رفتار می کنم که انگار طرف، وجود خارجی نداره. چون کسی که انقد بی شخصیته که تو خیابون می افته دنبال یه خانم، اصلا ارزش حتی یه کلمه حرف زدنم نداره. تازه بگی نه هم فکر می کنن مصداق شعر فروغ که میگه: شاید این را شنیده ای که زنان/ در دل آری و نه به لب دارند"😏


برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan