1- خیلی
عجیبه. اینطوری که من حساب کردم شما باید توی همون بازه سنی باشین،حداکثر 2 سال
کمتر یا بیشتر از اونی که من گفتم. کسی ک
شاگرد اول بوده و مقاطع تحصیلی اش رو پیش سرهم تمام کرده، نمی تونه الان بیشتر از
32 داشته باشه.
2- اکی مشکلی نیست.
3- ببخشید عزیزم، فکر کنم تقصیر از منه که نتونستم منظورم
رو خوب بیان کنم.
بذار یه طور دیگه بگم.
به نظرمن، دلیل اصلی عدم ازدواج، این بوده که تا کنون "مورد
مناسبی" مطابق با معیارهای شما بهت پیشنهاد نداده وگرنه
اصلا منظورم این نیست که شما خواستگار نداشتین.
من معتقدم که اگه مورد مناسبی حتی شب قبل از ازمون جامع هم
بههتون پیشنهاد میداد، شما پیشنهادش رو رد نمی کردین. چرا؟ چون کسی که عاشقانه شما
رو دوست داشته باشه و از لحاظ فکری به انسان نزدیک باشه و ارزشهای انسان رو درک کنه، نه تنها باعث عقب افتادگی
از درس و دانشگاه نمی شه، بلکه میتونه تبدیل ب بهترین مشوق و همراه انسان در مسیر
پیشرفت زندگی بشه. از این موردها زیاد دیدم که میگم ها.
ازدواج با کسی که کاملا سختی و اهمیت ازمون جامع رو درک
میکنه، کمک ت می کنه که محیط اروم تر وساکت تر واسه مطالعه داشته باشی. کارهای
خونه رو انجام میده که بیشتر ب درست برسی، دقیقا جز ایجاد روحیه و انگیزه، چه
مساله و مشکل دیگه ای واست ایجاد میکنه؟
اما خوب اره، ازدواج کردن با ادمی که فاز فکری اش کاملا
متفاوت هست (هرچند انسان خوبی باشه) مشکلات خاص خودش رو داره و دقیقا ممکنه باعث
عقب افتادگی از درس و پیشرفت بشه.
پس بیین، مشکل اصلی درس و تحصیلات نیست بلکه این ها بهانه
است. مشکل اصلی نبودن پیشنهاد "شخصی مناسب" هست که بهت
پیشنهاد ازدواج می ده.
اتفاقا ما توی محیطی زندگی میکنیم ک سالم ترین نوع رابطه با
جنس مخالف توش وجود داره. قبول دارم که توی دانشگاه هم خیلی مسائل هست و من هم
منکرشون نیستم، اما صحبتم این که نسبت به سایر محیط ها ی بیرون و حتی دانشگاه های
ازاد و غیرانتفاعی، محیط دانشگاه ما خیلی سالم تر و بهتر هست.
و به شدت هم معتقدم که اقایون زیادی هستند که اکثر معیارهای
مورد نظر ما رو برای ازدواج دارند و از این گذشته، ان ها هم دنبال دخترهایی مثل
ما، برای ازدواج می گرددن. اما چرا هیچ کدوم از اون ها تا کنون به شما پیشنهاد
ازدواج ندادن؟
این دقیقا همون نکته ای بود که می خواستم بهش اشاره کنم.
من فکر میکنم علت واقعی اش در نوع برخورد با اطرافیان هست. خیلی
از افراد دورو برمون، ما رو به عنوان انسان های زحمت کش، صادق و فهمیده و ... قبول
دارن، اما نمی تونن برای مون نقش شبیه همسر یا معشوقه تصور کنن. چرا؟ شاید بخاطر
اینکه خیلی وقت ها ما سعی می کنیم احساسات ترس و نگرانی وغصه خوردن مون را از دید
اقایون پنهان کنیم و اقایون فکر میکنن که نمی تونن جلوی ما سوپرمن باشن.
شاید هم دلیل اش این نباشه ولی دلیل واقعی اش رو واقعا خودم هم نمی دونم. شما که روانشناسی باید
جواب بدی.
اینجا مهم نیست که واقعا شما چطور انسانی هست و بلکه مهم این هست توی چشم بقیه به چه صورتی
نمود پیدا می کنی. و برخلاف خیلی ها، من فکر میکنم اینجا مهم میشه که دیگران در
موردت چی فکر میکنن.
نتیجه این مساله چی می شه.
بسیاری از موردهای مناسبی که دنبال همسر با ویژگی هایی شبیه
شما هست، بهتون پیشنهاد ازدواج نمی دن.
از طرفی، بسیاری از پسرها هم که دنبال کسی شبیه شما
میگردنن، موفق نمی شن و با کس دیگه ای ازدواج می کنن که درحالت خوش بینانه ازدواج
پرتنشی خواهند داشت.
یعنی این مساله برنده نداره. هم اون دختری که بهش پیشنهاد
نمی شه و هم اون پسری که مورد مناسب اش رو نمیتونه پیدا کنه، هر دو ضرر می کنن.
پس بازهم دلیل ازدواج نکردن، نبود پیشنهاد از طرف مورد
مناسب هست.
نگو این مساله اصلا برای من مهم نیست که تا الان ازدواج
نکردم. یا اینکه اصلا مهم نیست که اگه تا ابد ازدواج نکنم.
من فکر میکنم که هر انسان
که روح و روان سالمی داره، نیاز
داره که هم از جنس مخالف اش عشق دریافت کنه و هم بهش عشق بورزه (منظورم جنس مخالف
پدر و برادر نیست) و انسان فقط برای یه مدت موقت می تونه نیازشون سرکوب کنه بدون
اینکه دچار عوارضی بشه. همه ما انسان ها نیازمند دریافت عشق از جنس مخالف
هستیم و توی ایران، تنها راه دریافت عشق
از جنس مخالف، ازدواج هست.
4- اره عزیزم، من همون مینا هستم. فراموش کرده بودم قبلا با
چه اسمی کامنت می ذاشتم.
پاسخ :
1. فکر کنم قبلا یه بار در وبلاگم گفته بودم که بین دو تا از مقاطع تحصیلیم کمی فاصله افتاد؛ چون درگیر مشکلاتی بودم و کنکور ندادم.
3. مینا جان به نظرم الان تا حد زیادی حرفت با کامنت قبلی فرق کرد. تو کامنت قبلی در مورد این که کسی نبوده که اون قدر عاشق شده باشه که خودش رو به آب و آتیش بزنه تا احساسات منو تحریک کنه نوشته بودی و خودت گفتی منظورت خواستگار و پیشنهاد دوستی نیست. ولی الان داری به پشنهاد نداشتن از طرف فردی که مطابق با معیارهای من باشه حرف می زنی. خب من خودمم در جوابم به کامنت قبلیت به این موضوع اشاره کردم و گفتم که:
«این رو هم می دونم که اون زمانهایی که می گفتم (مثلا) بعد از قبولی دکتری یا بعد از آزمون جامع، ازدواج می کنم، اگه کسی رو پیدا می کردم که کاملا مطابق معیارهای من بود، به شدت دچار ترس و تردید می شدم: از یک طرف واقعا نمی خواستم ازدواج کنم و از طرف دیگه می ترسیدم که نکنه زمانی پشیمون بشم (من همیشه موقع تصمیم گیری در هر چیزی، سعی می کنم همه جوانب رو بسنجم؛ از جمله این که ایا ممکنه این تصمیم در این آینده و با تغییر شرایط فعلیم، باعث پشیمونی من بشه؟!). به خاطر همین همیشه ته دلم می گفتم کاش چنین فردی پیدا نشه!»
تفاوت حرف فعلی تو با جواب من در کامنت قبلیت در اینه که تو با اطمینان میگی اگر چنین کسی پیدا می شد من حتما ازدواج می کردم و من میگم می دونم به شدت دچار سردرگمی می شدم ولی اصلا و ابدا نمی تونم با اطمینان بگم نهایتا چه تصمیمی می گرفتم. یعنی درسته که من با فرد مناسبی مواجه نشدم ولی تضمینی وجود نداره که بشه گفت اگر می شدم قبولش می کردم (حالا بماند که از نظر بعضی از آشناها: "شارمین کیس مناسب داره ولی معلوم نیس دنبال چیه که جواب منفی میده!!!" =/ )!
نکته دیگه این که به نظر من یه مرد هر چه قدر هم خوب و همراه باشه، باز نمی تونه شرایط رو طوری فراهم کنه که همسرش بدون دغدغه و به راحتی ادامه تحصیل بده. به هر حال یه جاهایی شدنی نیست؛ بدتر از همه وقتی که بچه ای هم در کار بشه (مگه یه زوج تا کی می تونن بچه دار نشن؟ مخصوصا اگه دو نفر یا یه نفرشون مث من عاشق بچه باشه و بچه داشتن جزء معدود مواردی باشه که ممکنه به ازدواج ترغیبش کنه). حالا همسر رو میشه یه کاریش کرد! بالاخره وقتی مردی با کسی در شرایط من ازدواج می کنه از اول می دونه که زندگیش با زندگی مردی که همسرش خانه داره خیلی فرق داره و با آگاهی از این موضوع و پذیرش اون، وارد زندگی میشه. ولی اون طفل معصومی که وارد این زندگی میشه سرشار از نیاز به توجه و حمایت و نگهداری بی دریغه. و درس خوندن و شاغل بودن حداقل در سالهای اول زندگی کودک، باعث کم گذاشتن برای بچه میشه. یه سری چیزها هست که هیچ کس (حتی پدر) نمی تونه به بچه بده و فقط و فقط به مادر بستگی داره. من اگه ازدواج می کردم قطعا نمی تونستم از بچه داشتن چشم بپوشم (حتی به مدت چند سال) و به طور یقین نمی تونستم و نمی خواستم به خاطر درس و کارم از بچه کم بذارم.
پس اگرچه رد نمی کنم که نبود فرد مناسب بی تاثیر نیست، ولی تاکید می کنم که دلیل اصلی نیست. دلیل اصلی همون درس خوندنه. من حتی (فکر می کنم ) حدودا تا زمان کارشناسی ارشد، غالبا بدون این که بپرسم طرف کیه و چی کاره س، جواب رد می دادم. چون به ازدواج فکر نمی کردم و دلم نمی خواست مواجهه با فرد مناسب، منو متزلزل کنه.
مورد بعدی این که من برخلاف تو فکر نمی کنم تعداد پسرهایی که مناسب من هستن خیلی زیاد باشه (اصلا اگه باشه =) )
البته بازم میگم این حرفتم قبول دارم که خیلی وقتها، نوع رفتار من به پسرهای دور و برم این طور القا می کنه که حق ندارن بهم نزدیک بشن یا پیشنهادی بدن (هر چند شاید در خیلی از موارد، چنین چیزی مد نظر من نباشه). این چیزیه که همیشه دوستای نزدیکم بهم می گفتن و میگن. ولی خودم بیشتر از هر چیز فکر می کنم علتش اینه که هیچ وقت ازدواج کردن یا جذب جنس مخالف یا پیدا کردن همسر دغدغه ذهن من نبوده و مثلا ممکنه ساعتها نشسته باشم با پسر مجردی که همکارمه حرف زده باشم و یه صدم ثانیه هم به عنوان مردی که ممکنه بتونه منو خوشبخت کنه و باید نظرش رو جلب کنم بهش نگاه نکرده باشم و اصلا این طور مسائل برام مطرح نباشه! نه این که بخوام ادعا کنم وقتی با همکار آقا حرف می زنم برام هیچ فرقی با همکار خانم نداره. واقعا فرق داره. ولی نگاه من به مردهای مجرد دور و برم نگاه به افرادی که می تونن کیس های مناسبی باشن یا نباشن نیست.
در مورد بند آخر کامنتت باهات موافقم و اصلا نمی خوام بگم و تا الان هم نگفتم ازدواج برام مهم نیست. از اول گفتم هیچ وقت برام اولویت نبوده و هنوز هم نیست. اولویت نبودن یک چیز با مهم نبودنش فرق داره. وقتی چیزی برات اولویت باشه همه ی تلاشت رو براش می کنی. من چون ازدواج برام اولویت نبوده هیچ وقت به این فکر نکردم که مثلا ببینم کدوم رفتارم باعث شده پسرها در این بُعد ازم فاصله بگیرن یا پیشنهاد مناسب نداشته باشم برم اون رفتار رو اصلاح کنم تا موقعیت ازدواج برام فراهم بشه! چون اولویت من درسم بوده و بنابراین درس خوندن اولین گزینه ای بوده که ذهنم درگیرش بوده و فقط در نبود این گزینه، ممکنه به موارد دیگه فکر کنم نه در حضورش!
ازدواج کردن مهمه (خیلی هم مهمه) ولی نه اون قدر که من بخوام برای رسیدن بهش وقت بذارم و برنامه ریزی کنم و فکرم رو درگیرش کنم.
ازدواج مهمه و اگه ازدواج خوبی باشه قطعا بهتر از یه مجردی خوبه، ولی به هر حال هر ازدواجی هم سختی های خاص خودش رو داره و نمیشه گفت خروج از تجرد و ورود به تاهل تغییر خیلی خاصی برات به وجود میاره (در واقع آدمی که از درون احساس خوشبختی نداشته باشه و نتونه از تنهایی هاش لذت ببره، قطعا با حضور فرد دیگه و متاهل شدن هم نمی تونه خوشبختی رو لمس کنه و از بودن در کنار فرد دیگه هم هیچ لذتی نمی بره).
ازدواج خیلی مهمه ولی به نظر من نباید این قدر بزرگش کرد. مجرد موندن قطعا در جامعه ما با مشکلات و سختی هایی همراهه. ولی آخر دنیا نیست و حتی میشه در دنیای مجردی از زندگی کردن لذت برد.
هدف من اصلا و ابدا زیر سوال بردن ازدواج و ترویج مجردی نیست مینا. من به قشنگیهایی که ازدواج می تونه برای زندگی آدم به ارمغان بیاره بی اعتقاد نیستم، ولی فکر نمی کنم بدون ازدواج دنیا به آخر برسه و هیچ لذت و خوشی در کار نباشه و همه چیز طعم حسرت و تنهایی بده. البته بستگی به روحیات آدما و نوع نگاهشون به زندگی داره.