من و سپهر و مهدی کنار هم دراز کشیده ایم و سرمان تا گردن توی گوشی است که یک دفعه مهدی می گوید گلویش درد می کند. آن قدر هم با مسخره بازی و ادا درآوردن که ما اصلا باورمان نمی شد. خب گلویش درد می کرد ولی نه آن قدری که سعی می کرد نشان دهد و از آنجایی که مهدی صداقتی تر از خاله اش است، آن قسمتهایی که می خواست تظاهر به درد کند قیافه اش حسابی خنده دار می شد. من و سپهر و نوشین می مردیم از خنده و خود مهدی هم خنده اش می گرفت.
رسید به آنجا که برگشت با حالت گریه و صدای لوس به مامانش گفت: "مامان فکر کنم نخاع گلویم شکسته. باید مرا ببری پیش دامپزشک!!!" من که فقط پشتم را به مهدی کرده بودم و از شدت خنده اشکم سرازیر شد.
بالاخره وقتی فهمید دامپزشک دکتر حیوانات است اعلام کرد که باید برود پیش روانپزشک! یعنی اگر همین طور پیش می رفت، فکر کنم به پیش متخصص زنان و زایمان رفتن هم می رسید!
بعد از یک دور خندیدن دیگر، نشسته ام برایش توضیح داده ام که روانپزشک برای کسانی است که فکرهایشان مریض است نه بدنهایشان. بعد هم جهت روشنگری بیشتری به زبان خیلی ساده و همراه شوخی بعضی از نشانه های اسکیزوفرنی و وسواس را برایش گفتم تا بفهمد گلوی او ربطی به روانپزشک ندارد. اما تازه بیشتر مصمم شده که حتما باید برود پیش روانپزشک؛ به خاطر این که او هم مدام دارد به این فکر می کند که دنیا اول اولش چه جوری بوده است!!!
بهش گفتم: "خاله جان این که سوال مریضی نیست. بچه ها فیلسوفهای کوچولو هستند و به خاطر همین به این چیزها فکر می کنند. مثلا تو خودت فکر می کنی دنیا اولش چه جوری بوده؟" گفت : "فکر می کنم خدا بوده و بقیه اش فقط تاریکی. همه جا تاریک بوده و هیچی نبوده. اما بعدش دوباره فکر می کنم خود خدا اولش چه جوری بوده و چه جوری به وجود اومده!" و با گفتن این جمله، در برابر چشمهای حیران من زد زیر گریه و یادآوری این که باید برود پیش روانپزشک و اصلا از بس به این سوال فکر می کند مغزش زغال شده است!
این جور حرفها از این فسقلی سر به هوای بازیگوش و شاد و شنگول و شیطون بعید بود. آن قدر هم بامزه می گفت و اشک می ریخت که من به زور جلوی خنده ام را گرفته بودم و سپهر هم آن طرف تر به خودش می پیچید از خنده. به مهدی گفتم فلان درخت را یادت هست که خیلی بزرگ بود و هیچ کس یادش نمی آم چه کسی و چه زمانی آن را کاشته است؟ خدا هم مثل همان درخت است. هیچ کس نمی داند کی و چه طور به وجود آمده است.
خلاصه که در نهایت ترجیح دادیم به همان نخاع شکسته ی گلو و متخصص زنان و زایمان بپردازیم و بیشتر از این وارد حیطه روانپزشکی و فلسفه و مابعد الطبیعه نشویم!
- پنجشنبه ۱۹ ارديبهشت ۹۸ , ۱۵:۱۹
- ادامه مطلب