۱. هنوز هر وقت صبحها کمی از وقت معمول بیدار شدنم گذشته باشد و در رختخواب باشم، مامان با نگرانی در اتاقم را باز میکند تا مطمئن شود زندهام!
۲. برای اولین بار، نگفتم: "یه برادر دارم..." گفتم: "یه برادر داشتم..."
۳. بعد از چند ماه که بالاخره با خودم کنار آمده بودم و به جز یکی، همه عکسهایش را از اتاقم جمع و تصویر زمینه گوشیام را هم عوض کرده بودم، دوباره عکسها را برگرداندم به اتاق و روی گوشی، کنار یکی از عکسهایش نوشتم: آن نیستی که رفتی، آنی که در ضمیری. این عکس شد تصویر زمینهام و این شعر هی در ذهنم تکرار میشود.
۴. نمیداند چهقدر روزهای خوب و خندههای از ته دل، به من و خانوادهمان بدهکار است...
- يكشنبه ۸ آبان ۰۱ , ۱۰:۳۶