کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

هوو

وقتی زن با افسردگی وحشتناکِ بعد از اولین زایمانش دست و پنجه نرم می‌کرد، شوهرش عاشق دختری ۱۷ ساله شد! با هم دوست شده بودند و به دخترک گفته بود زنم مریض است و همین روزها طلاقش می‌دهم. دخترک به وعده‌های مرد دل بسته بود. اما هیچ وقت چیزی که می‌خواست نشد.

در همان روزهای عشق و عاشقی، مادر مرد، به دخترک گفته بود تو اگر شوهر می‌خواهی بیا خودم مورد مناسبی برایت معرفی می‌کنم و تو دست از سر زندگی پسرم بردار. دخترک اما عاشق بود یا دست کم این طور وانمود می‌کرد.

مدتی بعد، در میان همه‌ی اشک‌ها و مخالفت‌ها عقد کردند. اما مرد، همسر اولش را طلاق نداد‌. همان اوایل ازدوجشان، دخترک سراغ مادرشوهر رفته و پرسیده بود کیسی که گفتید هنوز هست؟! مادرشوهر گفته بود حالا دیگر خیلی دیر است!

به هر حال، دخترک (که پیش از آن هم یک بار طعم طلاق را چشیده بود) خیلی تلاش کرد تا خانواده شوهر او را در جمع خودشان بپذیرند و موفق هم شد.

خیلی زود هر دو زن باردار شدند. زن اول بچه دومش را به دنیا آورد و زن دوم، بچه‌ی اولش را. اما زندگی هم‌چنان روی خوشش را به هیچ کدام نشان نمی‌داد.

مرد بیکار بود یا به ندرت کار می‌کرد. معتاد شد. دیگر نتوانست زن‌ها را در دو خانه‌ی جداگانه نگه دارد. وسعش نمی‌رسید. خانه‌ای کوچک با دو اتاق، یک هال، یک اشپزخانه و حیاطی کوچک، در شهری دورافتاده خرید. حالا هر زن یک اتاق کوچک برای خودش و بچه‌(هایش) داشت و زندگی سخت‌تر شده بود. اما همین زندگی سخت، سالیان سال ادامه داشت و جالب این که هر دو زن ماندند.

زن دوم بعد از این که پای خودش را به خانواده شوهر باز کرد، سعی کرد با خانواده زن اول هم ارتباط بگیرد. اگر زن اول خانواده‌اش را دعوت می‌کرد، زن دوم از اول تا آخر مهمانی در اتاق می‌ماند و همه سعیش را می‌کرد تا با آن‌ها گپ بزند. 

همیشه از زن اول می‌خواست او را با خودش به مهمانی‌ها و عروسی‌های فامیلی‌شان ببرد. هر جا خانواده و فامیل زن اول را می‌دید، با وجود رفتار سرد آن‌ها، کلی تحویلشان می‌گرفت و مخصوصاً برایش مهم بود که جلوی دیگران با آن‌ها گرم بگیرد یا وانمود کند که رابطه‌اش با هوو و بچه‌هایش عالی است؛ در حالی که واقعیت این نبود. آن‌ها همیشه جر و بحث و دعوا داشتند. 

خانواده زن اول از او خوششان نمی‌آمد. دوست نداشتند آن‌قدر خودش را به آن‌ها نزدیک کند و وانمود کند صلح و صفا و صمیمیت بینشان برقرار است. ولی حفظ ظاهر می‌کردند و چیزی نمی‌گفتند.

هفته پیش، وقتی زن اول در آشپزخانه مشغول بود و زن دوم در حال بافتنی بافتن، با عروسش (که یک هفته‌ی دیگر بچه‌ای به دنیا می‌آورد) حرف می‌زد، ناگهان جمله‌اش ناتمام ماند و میل‌های بافتنی از دستش افتاد! 

زن بیچاره، به همین راحتی، در سن ۴۲ سالگی بر اثر سکته قلبی از دنیا رفت!

برایش مراسمی نگرفتند. این طور به نظر می‌آمد که خانواده‌اش تمایلی به این کار ندارند. حرف‌هایشان شبیه بهانه بود. زن جوانی مرده بود و هیچ کس حاضر نبود وقت بگذارد تا در مراسمش شرکت کند، حتی مادرش. هر کس رفته بود پی کار خودش (فقط امروز مراسم هفتمین روز را برگزار کردند).

و من تمام این یک هفته، به این فکر کردم که حالا می‌فهمم چرا دختری ۱۷ ساله باید با یک تجربه طلاق، فریفته مردی ۸_۲۷ ساله و متاهل که یک بچه کوچک هم دارد بشود و چرا باید آن همه تلاش بکند تا خانواده هوو تحویلش بگیرند و جای خودش را بین آن‌ها باز کند.

دختری که خانواده رهایش کرده بود که برای دومین بار، انتخاب اشتباهی بکند و مجبور باشد سر اشتباهش بماند و در خانواده‌ای دیگر، که دشمنش هستند، دنبال دوست و همراه و به دست آوردن محبت و توجه باشد...


بعد از همه نفرت‌هایم، برای اولین بار دلم برای آن زن سوخت...
  • ادامه مطلب
غ ز ل بانو
۰۲ فروردين ۰۱ , ۲۰:۰۸

:|

حرف تکراری همه مردهای هوس باز

زنم مریضه، میخوام طلاقش بدم

با هم خوب نیستیم

به زور ازدواج کردیم

و ....

 

اصلا نمیفمم چرا بعضیا بچه دار میشن که اینطور تردش کنند حالا به هر دلیلی

پاسخ :

😔😔😔
صخره نورد
۲۸ اسفند ۰۰ , ۲۳:۱۱

و باز هم این داستان تکراری و غم انگیز

کاش هیچ زنی تو زندگی یه زن دیگه دنبال خوشبختی نگرده که عین بدبختیه! و البته همینطور مردها!

پاسخ :

کاااااشششش
یاس ارغوانی🌱
۲۸ اسفند ۰۰ , ۲۲:۳۶

خیلی غمگین بو و تلخ. واقعا خیلی حالم گرفته شد. 

میدونید فهمیدن داستان  آدمایی که در ظار سیاه مطلق نشون داده میشن مثل همین زن که هوو شد و ... نشون میده عمل آدما حتما از ذات بدشون نیست، یجایی از روحشون و یه مشکل روحی آب میخوره. :(

پاسخ :

اره خیلی دردناکه 🙁


ذات هیچ ادمی بد نیست به نظرم. ولی به قول تو مشکل روحی و شرایط سخت باعث تصمیمات اشتباه میشه. هر چند بازم نمیشه منکر نقش اراده بود
ربولی حسن کور
۲۸ اسفند ۰۰ , ۱۴:۰۳

هورا

بالاخره شروع کرد به تائید کامنتها!

پاسخ :

اقای دکتر دو ساعت نیست کامنت گذاشتید 😂
ربولی حسن کور
۲۸ اسفند ۰۰ , ۱۲:۳۸

سلام

تا به حال ندیدم زندگی که روی خرابه های یک زندگی دیگه بنا شده پایدار بمونه

همه شون مشکل دارند و اکثرا به طلاق ختم میشن

پاسخ :

سلام.
منم ندیدم. ولی کاش درس عبرت می‌شد. مخصوصا برای خانم‌ها
یاسی ترین
۲۸ اسفند ۰۰ , ۱۱:۴۴

دلم خیلی سوخت 😔😔😔

 

میگما آقا چرا دبل اسپرسو زد 😂😂😂 چرا با هم حامله شدن :/

پاسخ :

😔😔😔

😂
والا زن دوم باردار شد که جاپای خودش رو محکم کنه. زن اول هم برای این که از اون کم نیاره و بچه‌دار شدن اون باعث نشه شوهره بره اون طرف!!!!!😶
لیلی
۲۷ اسفند ۰۰ , ۱۵:۱۸

زندگی ای که در تلاش برای درست کردن اشتباهی بزرگ گذشت و فرزندانی که رنگ آرامش ندیدند.همه افراد این زندگی از آرامش محروم هستند و فقط باید برید و رفت که دیگه چیزی نشنید. بعضی اشتباهات زندگی خیبی بزرگ و وسیعند

پاسخ :

بله متاسفانه همین‌طورن. تک تک اعضای این خونواده عذاب کشیدن تو زندگیشون
Amy :)
۲۷ اسفند ۰۰ , ۱۰:۱۴

این داستان‌ها رو سر همین دوست دارم..

خیلی تلخن، ولی خیلی پیچیده، اونقدری که میتونن شخصیت بد داستان رو تبرئه کنن.

امیدوارم توی اون دنیا آرامش داشته باشن. :)

پاسخ :

درسته. واقعا پیچیده‌ن.
به نظرم هیچ چیز نمی‌تونه از اشتباه بودن کارشون کم کنه ولی همین پیچیدگی اوضاع، باعث میشه ادم جلوی خودش رو بگیره و کم‌تر قضاوت کنه
آتنه
۲۷ اسفند ۰۰ , ۰۲:۴۰

بله،کاملا قبول دارم،گاهی ادم خودش تو اون درموندگی میمونه.

ممنون از احوال پرسی:-)،خوبم،در تلاش برای حفظ کردن تعادلی که مدتیه دارمش،شما خوبید؟:-)

پاسخ :

خدا رو شکر که خوبی💚 تعادلت مستدام😊
فدات... منم خدا رو شکر خوبم
آتنه
۲۷ اسفند ۰۰ , ۰۱:۳۶

روحش تو ارامش باشه...

جدیدا خیلی خیلی سخت میتونم از کسی بدم بیاد،همه یه جوری درمونده‌ایم،دلیل نصف رفتارهایی که ماها پیش خودمون میگیم چرا اینجوری کرد،همین درموندگیه...کاش محبت خانواده‌ش رو داشت،قضیه خیلی فرق میکرد.

پاسخ :

ان شالله...
حرفت رو قبول دارما... ولی بازم به نظرم این همه ماجرا نیست. بعضی وقتا ما انتخاب می‌کنیم که تو این درماندگی بمونیم. فراتر رفتن از درماندگی‌ها کار سختیه ولی اگه بخوایم تا حد زیادی شدنیه. معمولا زود تسلیمشون می‌شیم.
البته منظورم این مورد خاص نیست. کلی میگم.


خودت چه‌طوری آریانه؟
سین
۲۷ اسفند ۰۰ , ۰۱:۱۵

قسمت تلخ ماجرا برای من این است که تمام این رفتارها کاملا قانونی و شرعی انجام شده‌اند! دم این شرع و قانون نشئت گرفته ازش گرم 

پاسخ :

تا جایی که اطلاع دارم زن اول هیچ وقت رضایت نداد و زن دوم جنبه قانونی نگرفت. ولی نمی‌دونم چه طوری قضیه رو جمع کردند.
در مورد شرع هم به نظرم اگه براشون شرع مهم بود با هم دوست نمی‌شدن. پس حتی اگه شرع هم حمایت نمی‌کرد اینا به یه نحوی کار خودشون رو می‌کردن
ن. ..
۲۷ اسفند ۰۰ , ۰۰:۵۲

هفده سالش بوده خانم هانا

مطلقه در وسط نوجوونی و رهاشده ی عاطفی از سمت خانواده 

اون مردک د ی و ث باید توبیخ شه و نفرت انگیز

پاسخ :

واقعا قضاوت سخته. ولی منم تو این جور اتفاقا بیشتر مرد رو مقصر می‌دونم. 
ن. ..
۲۷ اسفند ۰۰ , ۰۰:۴۹

خدا 

خدا کجاست؟

فکر کن هفته ی بعد قرار بود چشمش به یه موجودی روشن بشه! به یه فرشته!

قرار بوده برای خودش خانواده ای داشته باشه و دورش شلوغ بشه 

اشکم داره میره و می نویسم 

وقتی میگن خدا درست می کنه 

توکل کن 

خدا جای حق نشسته 

خدا گر ببندد دری باز کند دروازه را!!! 

پاسخ :

منم خدا رو نمی‌فهمم
هانا
۲۷ اسفند ۰۰ , ۰۰:۳۹

معذرت میخوام خب که چی؟چه ربطی داشت؟ این چه توجیهی بود؟  ‌الان زن دوم شدن چرا و چطور توجیه شد؟چرا دلتون سوخت و بازهم چه ربطی داشت؟

نگاه و نظراتتون همیشه دوست داشتم اما این حرفها از شما بعید بود خانم دکتر

نمیگم باید نفرت داشت از این زن میگم قضاوت کار ما نیست. واقعیت تصمیمات دیگران در زندگیشان هم بر ما روشن نیست

مرگ ادمها ارتباطی با داستان زندگی انها نداره اینکه چطور و در چه سنی فوت کرده ان یا مراسمشان  بوده یا خلوت بوده

پاسخ :

من اصلا منظورم این چیزایی که شما گفتی نبود.
درسته دلم براش سوخت و درک کردم که چه‌طور وارد زندگی یکی دیگه شده و با همه سختی‌هاش مونده؛ ولی هیچ کدوم از اینا به معنی این که بهش حق بدم یا دیگه از خودش و مرد ماجرا بدم نیاد نیست. 

و بیشتر سعی کردم چیزی که اتفاق افتاده توصیف کنم. برام جالب بود که این توصیفات شما رو به چنین نتایجی رسوند که اصلا تو ذهن من نبود.
ن. ..
۲۷ اسفند ۰۰ , ۰۰:۳۹

وای

 

پاسخ :

😢
x
۲۷ اسفند ۰۰ , ۰۰:۱۵

زن دوم مرد ؟! 

طفلی هر دو زن که هیچ وقت چیزی که باید رو به دست نیاوردند از عشق و احترام و رفاه ....

:( 

روحش شاد

پاسخ :

بله :(

واقعا هر دو و بچه‌های هر دو خیلی اذیت شدن
غزل سپید
۲۷ اسفند ۰۰ , ۰۰:۱۳

نمی‌دونم چی بگم...خدا رحمتش کنه و عاقبت همه مون رو بخیر کنه.

پاسخ :

عاقبت به خیری خیلی مهمه
محمد حسین
۲۶ اسفند ۰۰ , ۲۳:۵۱

ای بابا

این مثال فشار فرهنگه که میگم

یه نمونه وحشتناکشه 

نقش زن معمای همه فرهنگ ها باقی مونده و برای ما که بدتر و هزار تیکه تر

یه قسمت مهمش که مربوط به ازدواجه و روابطه و یه قسمت دیگه که اینجا مطرح نبود زیاد مربوط به کاره 

البته برای همه این الگوها نه یکسانه و نه اثر یکسانی داره

خانواده و خودش هم مهمند

اما خب گاهی همه چیز اینطور جهت میده به خواسته های یه آدم، به اینکه کی چجور و چرا دوست داشته بشو و دوست داشته باش و ...

و واقعا خواسته ها اکثرا ناخواسته اند و اینجور موارد بیشتر

از یه طرف خوداصیلشون دست پیدا نمیکنند از یه طرف هم پر از تعارضات آشکار و نهان با همه

و این مشکلات به انحا مختلف سرایت پیدا میکنه به بچه یا بچه ها و اطرافیان  

پاسخ :

سلام.
یه مدته خیلی تحلیل‌هاتون پخته شده :)
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan