آرمین ۳_۲ سالهش بود هر وقت میخواست از جاش بلند شه یا از در و دیوار بالا بره با اون صدای نازنازی بچگونهش میگفت: یا علی مولا! تازه ل رو هم ی میگفت. وقتی یه کاری رو که براش سخت بود با گفتن یا علی مولا انجام میداد میگفت دیدی علی مولا کمکم کرد؟!
+ دلم برای لبخندی که دیگه فقط تو عکساش هست تنگ شده... برای لبخندی که شب آخر، توی ماشین بابا بهم زد؛ وسط خواب و بیداریش، سرش رو از روی شونهم برداشت، تو چشمام نگاه کرد و لبخند زد. بعد دوباره خوابید. این آخرین باری بود که تو چشمام نگاه کرد. آخرین لبخند زندگیش بود...
- چهارشنبه ۱۸ اسفند ۰۰ , ۱۴:۴۶
- ادامه مطلب
- |