کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

خدا و من

با رفتن آرمین، خدا هم رفت! از خدا شاکی بودم و خسته و دوستش نداشتم و همه دعاهایم مرده بودند.

گذشت زمان، فروکش کردن طوفان هیجانات و دیدن ابعاد دیگر ماجرا، خدا را برگرداند اما دعاها مرده بودند... مرده‌اند!

خدا رو دوست دارم ولی هنوز شاکی‌ام! صبح به صبح با "الهی به امید تو" از خانه خارج می‌شوم ولی هنوز وقتی بحث خدا پیش می‌آید، شکایت‌های سر جایشان هستند.

داشتم فکر می‌کردم چه قدر حس‌های متناقض در مورد خدا دارم و ناگهان جرقه‌ای در من روشن شد:

من و خدا مثل دو تا دوست قدیمی هستیم. دوستی که به خلطر یک ماجرا و تنها همان ماجرا، به شدت از دستش دلخورم. ولی هم‌چنان دوستش دارم. حرف از آن ماجرا که می‌شود حسابی شاخ به شاخ می‌شویم؛ در بقیه مواقع با هم خوبیم ولی آن دلخوری هم سر جایش است!

برایتان پیش نیامده؟!




+ از سبک پست قبلی خیلی خوشم آمد. نظرتان چیست وبلاگ را به همین روش ادامه دهم؟! 😉
تیلوتیلو
۲۳ بهمن ۰۰ , ۱۳:۱۱

برایم پیش آمده

دقیقا میفهمم

پاسخ :

😔😔😔
خودت باش
۲۰ بهمن ۰۰ , ۲۱:۱۶

اصلاً ما آدما بعضی وقتا لازم داریم که به خدا غر بزنیم!

پاسخ :

افرین👏🏾👏🏾👏🏾
اتفاقا من هر وقت غر می‌زنم و مامانم دعوام می‌کنه می‌گم من این‌جوری با خدا راحت‌ترم خودشم خوشش میاد و مشکلی نداره😂
آرا مش
۲۰ بهمن ۰۰ , ۱۹:۴۹

ولی حس من نسبت به خدا یه حس پدر فرزندیه، نمیدونما ولی بیشتر مواقع مطمئن بودم چیزی که او خواسته بهترین بوده حتی وقتی تلخ‌ترین اتفاق‌ها تو زندگیم افتاد طور دیگه‌ای نتونستم ببینم...

پاسخ :

خوش به حالت آرامش 
جانان
۲۰ بهمن ۰۰ , ۱۹:۴۰

سلام و درود  شارمین خانوم عزیز 

چرا ! 

یادمه شبیه ضربۀ شما (برادر) رو ک خوردم ، ب مطالعۀ بیشترروانشناسی روآوردم و آرام آرام (بیش از یک دهه) مقولۀ خدا از ذهن و زبانم کم رنگ شد وعلم باوری خداناباور شدم ، تا روزی با وجود آگاهی کامل علمی از واقعه (مرگ) علم‌گرایی ندانم باور شدم ! 

شاد و سلامت باشی الهی 

پاسخ :

سلام.
روحشون در آرامش باشه.

ممنون از شما. بهترین‌ها سهمتون باشه

شادی
۲۰ بهمن ۰۰ , ۱۳:۴۶

منم با رفتن مادرم خدایم یواش یواش رفت و تبدیل شد به یه قدرت ماورایی احتمالی. الان چون دیگه انتظار و توقعی ندارم ادعا نمی‌کنم و در همه حوادث تلخ و سخت احساس می‌کنم باید فقط نگاه کنم و دستم رو به جایی آویزون نمی‌کنم. حتی دیگه نذر هم نمی‌کنم. و حس سبکی عجیبی رو تجربه می‌کنم و پذیرش و تسلیم . تلاش بدون چشم داشت به کسی یا چیزی

پاسخ :

خدا مادر رو رحمت کنه.
این فقط نگاه کردن رو قشنگ می‌فهمم. من دعا می‌کنم‌ها! ولی نه اون طوری از ته دلم. یه جورایی رها! تهش می‌دونم قرار نیست دعای من تاثیر خاصی داشته باشه. تلاشم هم مث قبل نیست. یعنی تلاش می‌کنم ولی دیگه خودم رو به آب و آتیش نمی‌زنم.
یاسی ترین
۱۹ بهمن ۰۰ , ۱۹:۵۶

میبینم که با خدا فاز رفاقت در حد دست در گردن انداختن برداشتی 😂

اون بالاها وصل بودی یاد ما هم بکن 😁

پاسخ :

همین‌جوری که نمیشه باید بیای پارچه سبز بهم ببندی، نیت کنی، پولم بندازی😂
مریم
۱۹ بهمن ۰۰ , ۱۶:۰۹

سلام عزیزم باز هم خدا رحمت کند داداش فرشته تان را ان شاالله و به شما و خانواده تان صبر عظیم عطا کند. خیلی زیبا انچه بین من و خدا وجود دارد را شما به قلم کشیدید.ممنون

پاسخ :

سلام مریم جان. خدا رفتگانتون رو بیامرزه. ممنون.


تازه وارد
۱۹ بهمن ۰۰ , ۱۴:۳۴

سلام

برای من دقیقا پیش اومده. وقتی 6 ماه لحظه به لحظه التماسش را کردم. با شفیع هاش با همه وجودم ولی اون ناامیدم کرد و مادرم را خیلی سخت و دردناک گرفت.....

 

پاسخ :

سلام.روحشون در آرامش باشه و خدا بهتون صبر بده
یاقوت
۱۹ بهمن ۰۰ , ۱۴:۲۶

منم همینطور .. با اینکه می دونم حق ندارم دلخور باشم ولی نمی تونم ادا هم میام که ازش دلخور نیستم و اینا 

پاسخ :

😥
هستی ...
۱۹ بهمن ۰۰ , ۱۳:۵۲

سلام. متاسفانه درک می‌کنم احساست و. 

من موقع بیماری بابا تمام کارهایی که تا اون‌روز احساس می‌کردم فقط به خاطر خدا انجام دادم گذاشتم تو یک کفه و تو کفه دیگه فقط سلامتی بابا رو خواستم و وقتی بابا رفت کل اعتقاداتم فروریخت، خالی شدم از اونروز دیگه دعایی نکردن، نخوندم و ارزویی نداشتم و این اصلا حال خوبی نیست.

پاسخ :

سلام عزیزم. خدا رحمتشون کنه
یاس ارغوانی🌱
۱۹ بهمن ۰۰ , ۱۱:۱۸

من رابطم با خدا همینه. سرزندگی و...

میدونید احساس میکنم هیچ وقت اون بنده لوه نیستم که خدا نازم رو بکشه.

ازش همیشه دلخورم سرچیزایی که فقط دست اون بوده.

ولی خب دوست نبودن باهاش حالت بدی به ادم میده.

پاسخ :

من و خدا تا حالا خیلی ماجرا داشتیم با هم. اون روزا می‌گفتم دیگه خود خدا هم بیاد دلم باهاش صاف نمیشه. ولی الان دوباره دوسش دارم و این بار بر حسب تجربه تلخم، یه جور دیگه س
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
۱۹ بهمن ۰۰ , ۱۱:۱۱

متاسفم که باعث یاداوری شدم..

خدا رحمتشون کنه♡

پاسخ :

نه عزیزم چیزی نیست که فراموش شده باشه. 

زنده باشی‌. خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه
صبا ..
۱۹ بهمن ۰۰ , ۱۰:۵۴

ما اکثرا دعوامون میشه :)) 

پاسخ :

دعوا که نمک زندگیه 😁
De Sire
۱۹ بهمن ۰۰ , ۰۹:۴۷

سلام 

عزیزم... نمیتونم بگم درکت میکنم ولی با خوندن نوشته های قدیمیت سعی کردم کمی از احساساتت رو بفهمم. چه سخت گذشته بهتون... الهی که روح برادرتون شاد باشه و دل شما و خانواده تون آروم. انقد اتفاقات قشنگ براتون بیفته که همیشه لبخند روی لبتون باشه

پاسخ :

سلام عزیزم. مرسس از همدلیت.
خدا همه عزیزانت رو برات حفظ کنه و در کنار هم شاد باشید
محمد حسین
۱۹ بهمن ۰۰ , ۰۹:۴۲

سلااام

نه برای من پیش نیمومده.
چون من تا حدودی حرف اسپینوزا را قبول دارم که بهتره خدا را دوست داشته باشی اما انتظار نداشته باشی که اون هم تو را دوست داشته باشد. از نظر اون چون که مساوی طبیعته و از نظر من چون که آدم نیست و اصلا اون طور که ما فکر میکنیم باید باشه نیست و چون العالی لا یلتفت الی السافل. چیز دیگه اگر کسی گفته یه جور دیگه باید تعبیرش کرد.

پاسخ :

سلام.
من نظر شما رو قبول دارم ولی ترجیح می‌دم خدام کمی‌انسان‌وارگی داشته باشه تا بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم!
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
۱۹ بهمن ۰۰ , ۰۸:۵۱

ببخشید میشه بپرسم آرمین کیه؟ 

پاسخ :

برادرمه. برادری که برام مث بچه‌م بود. حدود یک سال و نیم پیش، تو سن ۲۱ سالگی، یک شب خوابید و دیگه بیدار نشد 😭
میرزا مهدی
۱۹ بهمن ۰۰ , ۰۸:۳۶

سلام

آره دیگه هممون با خدا دوست قدیمی هستیم.

فقط اغلب دوستیِ من و خدا یه طرفه ست. اون دوستی میکنه و من  فقط اداش رو در میارم.

پاسخ :

سلام.
نه بعضی‌هامون باهاش پدرکشتگی قدیمی داریم :)



+خوش برگشتید
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan