۱. چند وقت پیش در گفتگو با یک همدانشکدهای قدیمی و همکار فعلی، خبری دریافت کردم که تا مدتها بعدش روی ابرها سیر میکردم. اگر شرایط آن طوری که برای او پیش رفته بود برای من هم پیش میرفت، به زودی اتفاق فوقالعادهای میافتاد. اما حدود سه هفته بعد، اصل ماجرایی که برای من صد در صدی بود، رفت روی هوا و هنوز هم روی هوا است. به اندازه آن ذوقی که کردم، صدمه روحی دیدم!🙄 دعا کنید درست شود و اگر صلاح نیست، خودم دل بکنم.
۲. به خاطر مورد بالا و چند اتفاق ناخوشایند دیگر، حسابی خلقم پایین بود. جلسات رواندرمانیام هم نیمهکاره رها شد. روانشناسم برای یک موضوع کاری تماس گرفت. صحبتی پیش آمد که من گفتم خلقم پایین است و او رفت در نقش روانشناسم و کمی حرف زدیم و در برابر شوخی من که: همینجوری یه مشاوره آنلاین هم ازتون گرفتم گفت: فقط یه گفتگوی دوستانه بود. و نمیدانید بعد از این مشاوره دوستانه چهقدر حالم بهتر شد و انرژی گرفتم.
۳. دوستم عقد کرد. با کسی که انتخابش حماقت مسلم است و حتی خود دوستم هم این را میداند ولی زده است به سیم آخر. از حرص خوردنهای و تلاشم برای منصرف کردنش هر چه بگویم کم گفتهام. حتی بهش گفتم بین من و پسره یکی را انتخاب کند! و جداً تصمیم داشتم اگر عقد کرد برای همیش بگذارمش کنار. دلم نیامد. ولی ناخودآگاه ارتباطم با او کم شد. اصلا نمیدانم کی عقد کرده است و تبریک هم نگفتم و نمیگویم. قرار شده در مورد او هیچ حرفی نزنیم. یعنی بین خودمان وانمود میکنیم که وجود خارجی ندارد. یک کلمه که از او بگوییم به بحث و دلخوری میرسیم و اعصاب هر دومان خط خطی میشود. پسره طوری حساب پس داده که از الان منتظر اتفاقهای وحشتناکی هستم و کاری از دستم برنمیآید. ولی دوستم چسبیده به حماقتش و فکر میکند با ایشالا ماشالا همه چیز درست میشود!
۴. دیشب کسی به دیدنم آمد که زمانی آرمین در موردش حرف زده بود و با او در رابطه بود. نمیشناختمش. اولین بار بود میدیدمش. اما همین که خودش را معرفی کرد فهمیدم کیست. قلبم تند تند زد و به زحمت توانستم خودم را عادی نشان دهم. بعد از رفتنش و تمام دیشب، حال خوبی نداشتم. با کسی حرف زده بودم که زمانی سوژه حرفهای من و آرمین بود. صبح امروز، هنوز حس خوبی نداشتم؛ حس کسی را داشتم که شب قبل، اتفاق تلخی را پشت سر گذاشته است.
۵. حالم نسبت به گذشته خیلی بهتر است. ولی حجم کارهای متنوعی که روی سرم ریخته و مجبورم به تنهایی از پسش،برآیم و بار مالی سنگین مکان جدید کلینیک آزارم میدهد. البته از این که شماها هم نه مینویسید نه میخوانید نه کامنت میگذارید هم رنج میبرم! آیا زمان آن نرسیده که بروید به اتاقهایتان و به رفتار زشتتان بیندیشید؟!
- سه شنبه ۱۲ بهمن ۰۰ , ۱۸:۰۲
- ادامه مطلب