۱. امروز بعد از سالیان دراز رفتم دندونپزشکی. البته قرار بود پیش یه نفر دیگه برم که هوپ معرفی کرده بود؛ ولی حقیقتا انقد این مدت با دندونام بدرفتاری کرده بودم، که روم نشد برم! ترجیح دادم برم یه جایی که ناشناس باشم و حداقل طرف چیزی از مدرک تحصیلی و شغلم ندونه! تمام مدتی که منتظر نشسته بودم نوبتم بشه، به جای ترس از دندونپزشکی، فقط استرس اینو داشتم که با چه رویی دهنم رو جلوی خانم دکتر باز کنم!🙈
۲. وقتی وارد اتاق شدم و بهم گفت بشینم روی یونیت، حواسم بود اول باید ماسکم رو بردارم بعد دهنم رو باز کنم!!!!
۳. همین روزا خانم دکتر تو وبلاگش یه پست میذاره با عنوان "سامیه و بیماران در هفتهای که گذشت" و یکی از مورداش اینه که:
دختر جوون وقتی روی یونیت دراز کشید، سرش یه کم بالاتر قرار گرفت. بهش گفتم کلیپس زدی؟ سرخوشانه گفت: نه موهام رو با کش بستم! گفتم فرقی نمیکنی با چی بستی. باز کن که سرت قشنگ روی یونیت قرار بگیره😂😂😂
۴. خوشبختانه خانم دکتر خیلی صبور و خوشاخلاق بود. اصلا دعوام نکرد. فقط مهربانانه یه سری توصیه کرد و گفت بیشتر مراقبت کن. همهش یاد هوپ بودم که میگه بیمارهام بهم میگن خوش اخلاقی! حتی وسط کار منتظر بودم خانوم دکتر پاچههای شلوارش رو بکشه بالا جورابهای تابه تای زنبوریش رو نشونم بده!😂
۵. من که هیچ وقت نفهمیدم وقتی روی یونیت دراز کشیدیم، این دندونپزشکا دقیقا چی ازمون میخوان. دهنت دیگه داره جر میخوره هنوز میگه باز... باز... سرت رو هی میچرخونه و اگه نیم درجه تکونش بدی میگه تکون نخور و دوباره برت میگردونه به حالت قبل. هر چند دیقه یه بار میگه این ور... بیا بالاتر... سرت رو کج نکن... خودت نیا این ور سرت رو کج کن و.... ادم هر چی سعی میکنه دختر خوبی باشه باز یه ایرادی میگیرن!😄
۶. این که هوپ میگه وقتی سرش تو حلق مردمه یادش میره به این دندون یه آدم گنده وصله رو قشنگ امروز به چشم میدیدم. خانم دکتر چراغ بالای سرم رو جوری تنظیم میکرد که من داشتم کور میشدم. اون آقای آبپاشش! هم که همه صورت و چشم و جارم رو خیس کرده بود. ولی خانم دکتر اصرار داشت چشمام رو نبندم! (غیر از این که از آب و نور اذیت میشدم، من همیشخ زیر دست دندونپزشک خوابم میگیره!). یا مثلا برای جرمگیری یه چیزی رو روی دندونام میچرخوند که من حس میکردم فرچه برقیه! و چون سرعتش بالابود زبون و لبهام رو اذیت میکرد ولی خانم دکتر اصلا مراقب نبود به لبها یا زبونم نخوره. خلاصه که اگه اون کلمات و عبارات بند ۵ رو هی تکرار نمیکرد، حس میکردم یه تیکه چوبم زیر دستش نه انسان!
- يكشنبه ۲۶ دی ۰۰ , ۱۴:۵۰
- ادامه مطلب