یه پیرمرد حدود ۷۰ ساله بود. از دیروز تفت گذاشتن سر کوچه؛ آمبولانس اومده؛ صدای گریه و جیغ شنیدیم. صدای سوره الرحمن. بالای در خونهشون پارچه مشکی زدهن... کوچعمون همهش شلوغه. تا نیم ساعت دیگه هم مراسم خاکسپاریشه...
و همه اینا حال منو بد میکنه چون یه بار همهش رو تو خونه خودمون دیدهم... چون خاطرات بدی زنده میشه... چون یادم میاد اون لحظه اولی که آدم نفس نکشیدن یه نفر رو میفهمه، چه لحظه سنگین و ترسناکیه
- سه شنبه ۷ دی ۰۰ , ۰۸:۴۸