۱. دارم تلفنی با آرتین حرف میزنم که صدای آرتمیس به گوشم میخورد و آرتین سکوت میکند. ارتمیس وسط حرف زدن من، گوشی را از بابایش گرفته! ذوق میکنم و باهاش حرف میزنم. میگوید عمه و غش غش میخندد. من حرف میزنم و او میخندد. آرتین بهش میگوید: به عمه بگو خدافظ. صدای آرتمیس قطع میشود. آرتین میگوید با دستش باهات بای بای کرد!
۲. دو هفته پیش، وقتی آمدند من داشتم نماز میخواندم. همه دور آرتمیس را گرفتند و سرگرم بازی با او شدند. بعد از نماز و سلام و احوالپرسی با آرتین و بانو، گفتم آرتمیس بیا پیش عمه. قشنگ بلند شد و بیتوجه به تلاش بقیه برای سرگرم کردنش آمد پیش من!
۳. هفته پیشهم، وقتی آمدند من نماز میخواندم. نمازم که تمام شد برگشتم سمت آرتمیس و فقط نگاهش کردم. خودش بلند شد و تند و تند آمد طرفم. ذوق کردم و گفتم: عزیز دلم! بدو بیا بغل عمه! برگشت نشست سر جاش!😶😂
۴. یکی از شوخیهایش این است که برایمان اخم میکند؛ آن هم چه اخم پرابهتی! البته شوخیاش خیلی جدی است. ولی جدیدا خودش وسط اخم خندهاش میگیرد.
۵. یک شب هم در خواب میگفته عمه! (واااای قلبم!!!!😍😍😍)
۶. دادا عکس سبیلوی بابا را به آرتمیس نشان داد. آرتمیس بلافاصله انگشت اشارهاش را گذاشت پشت لبش! (به نشانه سبیل).
۷. نمیدانم این را قبلا نوشتهام یا نه. یک بار آرتمیس رفته بود سر کیف سارا و سارا که به شدت روی این کیفش حساس بود آن را از آرتمیس گرفت. آرتمیس گریه افتاد. ارامش کردیم ولی از آن به بعد دیگر به سارا محل نمیگذاشت! یعنی همین که صدای سارا را از دوروبرش میشنید دستش را جلو میبرد تا او را بزند!🙄 برایش یک کیف عین کیف سارا خریدم. اولش به آن دست نزد. برایش توضیح دادم که مال خودش است نه سارا. چشمهایش برق زد و با لبخندی که روی لبها و توی چشمهایش بود کیف را برداشت و دیگر هم از خودش جدا نمیکرد. سارا را بخشید؟! نه. ما چه کار کردیم؟ تنها چیزی که به ذهنمان رسید این بود که از نقطه ضعف آرتمیس استفاده کردیم: خوراکی!😂 سارا یک بسته بیسکوییت داد دست آرتمیس و آرتمیس شکمو همه چیز را فراموش کرد!😂😂😂
+ فردا ۱۱/۱۱/ ۱۴۰۰ است.لاکچری باشید و حداقل یک بچه بزایید!😒🤭
- يكشنبه ۱۰ بهمن ۰۰ , ۲۱:۲۵
- ادامه مطلب