با دخترهای خواهرها جرات_حقیقت بازی کردیم؛ ولی نه از آن جرات_حقیقتهایی که با شما بازی کردم و آنقدر پیچاندم که ازم قطع امید کردید و مرا به خدای مهربان سپردید (یا بهتر است بگویم واگذار کردید)!
جرات_حقیقت ما آنقدر جدی بود که زینب فلفل سیاه خورد و کلی بالبال زد، نرجس با چشم بسته موهای مرا بافت، سارا بابت گاز نگرفتن دست نرجس، به پرداخت جریمه محکوم شد و من که باید زنگ میزدم به یکی از مخاطبین تلفنم و ۳۰ ثانیه برایش شعر میخواندم، زنگ زدم به خودت باش و در حالی که بقیه دور و برم از خنده غش کرده بودند و خودم هم سعی میکردم خندهام را کنترل کنم، "بهمن خونین جاویدان" را تا هر کجا که بلد بودم خواندم!😂😂😂
خودت باش چه کار کرد؟! در کمال آرامش سکوت کرد تا من شعرم را بخوانم و قطع کنم و تا این لحظه هیچگونه واکنشی نشان نداده است!😅
ولی من دارم با خودم فکر میکنم کاش "دختر ایرونی" را برایش خوانده بودم!!!!
- جمعه ۵ آذر ۰۰ , ۱۸:۱۵
- ادامه مطلب