۱. داریم به شوخی در مورد عمه و خاله بودن حرف میزنیم. یک دفعه مهدی میآید وسط و با لبخند بدجنسانه میزند زیر اواز که:
"نه عمه! نه خاله! فقط مامانه!"😳😂
اولش غافلگیر میشویم، بعد میخندیم، بعدتر سعی میکنم احساساتش را تحریک کنم! مظلومانه میپرسم:
"مهدییییی! یعنی منو دوس نداری خاله؟!"
میآید توی بغلم و در حالی که خودش را لوس میکند، آهسته میگوید:
"نه خاله! من خاله شیرین و خاله عسل رو گفتم!" 😳
و همین که متوجه میشود خاله شیرین دارد چپ چپ نگاهش میکند میرود به سمتش و طوری که من هم بشنوم، زمزمه میکند:
" خاله ناراحت نشو؛ من خاله عسل و خاله شارمین رو گفتم. ولی الکی به خاله شارمین گفتم منظورم تو نبودی که اسکلش کنم!"😳😳😳🤯🤯🤯
۲. به مهدی که برای اولین بار خانممعلمشان را دیده است میگویم "خاله! معلمتون چه طور بود؟"
_"خیلی خوشاندام بود!!!!"😳
+"یعنی چهطوری بود؟"
_ "بدنش لاغر بود!" 😶🙄
۳. شب پیشم خوابید و گفت:
"من عادت دارم مامانم قبل خواب بغلم کنه. یه جاییام خوندم اگه مامان یه فیل نتونه از بچهش نگهداری کنه، خالهش میکنه. خاله جون حالا تو به جای مامانم منو بغل کن."
بغلش کردم و پرسیدم:
" اون وقت فیل از کجا میفهمه خالهش کیه؟"
+" از همونجا که من میدونم تو خالهمی."😲
فردایش مامانش گفت من تا حالا قبل خواب بغلش نکردم!!!!
- سه شنبه ۱۶ آذر ۰۰ , ۱۳:۰۰
- ادامه مطلب