کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

از دفترچه خاطرات یک خاله: سارا (۱۶)

۱. می‌پرسد: "وقتی چشمامون رو می‌بندیم که بخوابیم و یه چیزی تو ذهنمون هست، می‌شه برای کسی تعریف کنیم و بگیم خواب دیدیم؟" 

جواب می‌دهم: "نه اون خیالبافیه." 

می‌گوید: "باشه." 

و چشم‌هایش را می‌بندد.بعد لبخندی پر لذت و طولانی روی لب‌هایش نقش می‌بندد. 

می‌پرسم: "داری خیالبافی می‌کنی؟" 

می‌گوید: "اره"

_ میشه واسم تعریف کنی؟

+ حتتتتتتتتما... صبر کن ببینم بعدش چی می‌شه!!!😂


۲. خیالبافی‌اش این بود که خودش و مامانش خرگوش هستند. مامانش تپل است (در واقعیت این طور نیست) و خودش مو بلند و عینکی (در واقعیت همین‌طور است). دارد تلویزیون می‌بیند که یک خرگوش از توی تلویزیون برایش دست تکان می‌دهد!


۳. سوال فیلسوفانه‌ی سارا: اگه به هیچی فکر نکنیم، تو ذهنمون چی کار می‌کنیم؟


۴. صبح که شیرین داشت برای سارا املا می‌گفت، بهش گفتم که شیوه‌ی املا گفتنش درست نیست. باید تکه‌های بزرگ‌تری از جمله را انتخاب کند، چند بار تکرار نکند و این همه منتظر نماند. 

سارا گفت: "خاله به خاطر همین حرفاته که نمی‌خوام شما برام املا بگیا!" 🙄 

شب داشتم برایم چیزی تعریف می‌کرد، یک دفعه با ذوق بغلش کردم. خودش را از آغوشم بیرون کشید و گفت: "مامانم گفته هر وقت من نمی‌خوام می‌تونم به دیگران اجازه ندم بغلم کنه."😐 

گفتم: "پس بهت نگفته نباید با کسی حمام بری؟" (سارا یک بار با من و چند بار با مامانم حمام رفته است. کلاً هر وقت خانه‌ی ما باشد دوست دارد با ما حمام برود.)

 گفت: "شما مث خودم خانومید. اشکالی نداره." 

من شروع کردم سربسته به مامانش بگویم که در کل بهتر است یاد بگیرد جز خودت با کسی حمام نرود. 

وسط سخنرانی مشاورانه‌ام بودم که ناگهان سارا با چهره‌ی این‌طوری😒 گفت: "شما مشاورام یه وقتایی واقعاً شورش رو درمیارین دیگه! اون از صبح که می‌گی املا را این‌جوری بگو اون‌جوری بگو اینم از حرفای الانت!" 

من و شیرین آن‌قدر خندیدیم که سارا مانده بود مگر چه گفته است.


۵. با سارا و دوستم رفتم میدان امام. دنبال یک نیمکت در سایه می‌گشتیم که بنشینیم. وقتی بالاخره پیدا کردیم و داشتیم به سمتش می‌رفتیم، سارا گفت: "بریم بیشینم آ بِزِنیم زیر اختلاط!" 😂


۶. معلم سارا تعداد زیادی سوال ریاضی فرستاده بود که باید در دفتر می‌نوشت و جواب می‌داد. کار سختی بود. من سوال‌ها را برایش نوشتم تا خودش جواب دهد.

 فردای آن روز، تکلیفی داشت که خودش باید انجام می‌داد و حوصله نوشتنش را نداشت. 

یک دفعه برگشت گفت: یه نسیمی تو چشمای خاله شارمینه که انگار نشون می‌ده خاله می‌خواد تکالیف منو بنویسه


۷. پرسید: خاله میشه آدم تو دفتر خاطراتش از خاطرات تلخ هم بنویسه؟

گفتم: بله عزیزم. وقتی خاطرات تلخ رو می‌نویسی دلت سبک می‌شه. 

مامانش پرسید: خاطره تلخت چیه؟

 و چتد تا حدس خفن زد که همه اشتباه بودند و در نهایت سارا با چشم‌های اشکی گفت: تو چرا وقتی من کوچیک بورم گذاشتیم و رفتی سر کار؟ تو اصلا نصف بزرگ شدن منو ندیدی!

بگم که مامانش فقط چند ماه رفته بود کار؟!🤕😂 


۸. سارا بهم  میگه تو اصلا بهت نمیاد ازدواج کنی. جون وقتی میری تو کوچه چادر سرته و انقد رو می‌گیری که کسی نمیاد طرفت...😂

 البته من اصلا رو نمی‌گیرم چون حدود ۱۵ ساله که فقط انواع مدل‌های چادرهای آستین‌دار را استفاده می‌کنم. فکر کنم منظورش حجاب داشتن است.


۹. گفته بودم که می‌گوید نمی‌خواهد برود دانشگاه؟ مامانش هی پیگیر شده تا علتش را بفهمد. در نهایت سارا گفته آخه می‌ترسم تو دانشگاه یکی عاشقم بشه! 😳😂



هانیه
۲۲ دی ۰۰ , ۱۰:۰۶

سلام ..چقدر بامزه و نکته سنج..  دید وانتخاب های شما از این نکته ها بسیار ماهرانه و کارگردانی شده بودا.. خیلی جالب یور ..نمک  داشت.. انشالله سلامت باشند.. اون لهجه اصفهانی پست قبل..بوخودا.. خیلی باحال بود...

پاسخ :

سلام.
مرسی خیلی لطف داری عزیزم.
🌺🌺🌺😘
یاسی ترین
۲۱ دی ۰۰ , ۲۱:۵۷

واقعا در حیرتم 😂😂😂😂

خدا حفظتون کنه برای هم 😘😘😘😘😘😘♥️♥️♥️♥️♥️♥️

 

چه قالب نازی 🌺🌺🌺🌺

پاسخ :

حیرت از کدومش دقیقا؟!🙄😂😂😂
سلامت باشی عزیزم. خدا گل‌دخترات رو حفظ کنه😍😍😍

نگاهت نازه😘😘😘
حیات ..
۲۰ دی ۰۰ , ۱۲:۳۲

عزیزمم، ماشاالله چقدر شیرینه😍😂چند سالشه؟

پاسخ :

سلامت باشی‌. دست‌بوسه😘 کلاس چهارمه :)
خودت باش
۱۹ دی ۰۰ , ۲۱:۳۲

خیلی خوب بود،مخصوصا قسمت املا کفتن...

پاسخ :

تو کلا دوست داری این بِچِه مِچا منو ضایع کنن😂
یاقوت
۱۹ دی ۰۰ , ۲۰:۰۹

  یاللعجب ، خاله ی سارا یه نسیم تو چشماته .. آقا من هی دارم لبامو گاز می گیرم .. روم به دیوار نسیم تو چشم ول نمی خوره یه جا دیگه ... :)))))))))

پاسخ :

🤣🤣🤣🤣
اون باده یاقوت... نسیم نیست😏
گندم بانو
۱۹ دی ۰۰ , ۱۷:۵۸

😂😂😂😂

عامو یه قدرتی نسیبتون شده، استفاده کنید 🤭🤭

پاسخ :

😐😂😂😂
صبا ..
۱۹ دی ۰۰ , ۱۴:۱۶

چقدر خوب بودن همه موارد.

 

ماشالله بهش.

 

فقط حالا چرا می ترسه یکی عاشقش بشه؟😆 یعنی مورد ۸ ، ۹ یه کم تناقض داشت با هم😀 

پاسخ :

خوبی از خودته عزیزم😍

سلامت باشی.

از بس تو فیلم کره‌ای‌ها می‌بینه عشق‌ها آخر و عاقبت ندارن😂

سارا که مث من نیست حجابش... حتما عاشقش می‌شن😂😂😂
گندم بانو
۱۹ دی ۰۰ , ۰۹:۳۵

میدونم که دیدگاه شخصیت نبوده... ولی اگه بود مامان سارا از کجا میفهمید؟ 😅 واسه خودم میگم که بچه نمیدوسم... مثلا به این دوستم بگم خییییلی برا بچه بده که عادت کنه با کسی غیر مامانش حرف بزنه:)))  یا خییییلی بده بچه تو خونه مردم شیطونی کنه:))) 

پاسخ :

گندم به تشویش اذهان عمومی نپرداز!!!😁
حالا نه این که خیلی گوش به حرف مشاورها هستن، دیگه حرف تو هم می‌ره یه گوشه ذهنشون هر چی از مشاور می‌شنون می‌کن نکنه نظر شخصیش باشه 😂
Reyhane R .
۱۸ دی ۰۰ , ۲۲:۵۹

سلام (:

ای جانم.چه باحال بودن.با لبخندخوندم😊

4.من دیگه جدیدا به نهال املا نمیگم.کتابو میزارم جلوش میگم خودت بنویس🤭

 

 

پاسخ :

سلام عزیزم
جانت سلامت😍

می‌خوای برای تو هم یه منبر برم شورش رو دربیارم؟!😂
گندم بانو
۱۸ دی ۰۰ , ۱۸:۴۶

نگا چه خوبه آدم مشاور کودک باشه! قششششنگ میتونه هر چی خواست بگه به والدین بچه‌ها... کاااااش منم مشاور کودک بودم:))))) البته خب قطعا سر کار نمیرفتم که هر روز بچه ببینم.... ولی از موقعیتم خیلی استفاده میکردم:)))

پاسخ :

الان فکر کردی من دیدگاه شخصیم رو به مامان سارا القا کردم؟! 🙄 برو تو اتاقت به رفتار زشتت فکر کن😒🤭

هوپ ...
۱۸ دی ۰۰ , ۱۴:۵۸

فقط دارم تصور میکنم زبون ارتمیس هم به شیرینی مهدی و سارا میشه یا نه؟

پاسخ :

خواهرزاده‌ها که این‌طوری ما رو می‌شورن وای به برادرزاده 😁
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan