کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

از دفترچه خاطرات یک استاد خیلی جوان: ترم اول ۱۴۰۰

۱. جلسه اول، از دانشجوهایم خواستم خودشان را معرفی کنند. بعد از آن‌ها، خودم شروع کردم به معرفی خودم. در مورد سن و تحصیلات و رشته و شغل‌هایی که تجربه کرده‌ام و کتاب‌هایی که نوشته‌ام برایشان گفتم. بعد از کلاس، مامان پرسید: "واسه کی این‌قدر از خودت تعریف می‌کردی؟"😳 گفتم: "مامان تعریف چیه؟ جلسه اول بود داشتم خودم رو معرفی می‌کردم." گفت: "من که هر چی گوش دادم فقط تعریف از خود بود! گفتم لابد یه مصاحبه استخدامی‌‌ای چیزی داری! وگرنه چه دلیلی داره این همه از خودت تعریف کنی؟!" 🤦‍♀️😂 کلاً مامانم معتقد است آدم نباید هیچ چیز مثبتی در مورد خودش بگوید. من فقط رزومه‌ام را گفتم! چه کار کنم رزومه‌ام خوب است؟! 😂😂😂


۲. جلسه‌ی اول یکی دیگر از کلاس‌هایم، موقع معرفی، گفتم: "متولد ۲۰ تیر فلان سال هستم ولی اگه منو ببینید فکر می‌کنید هم‌سن و سال خودتون باشم." گفتند: "استاد مشتاق شدیم ببینیمتون. لطفاً وب‌کم روشن کنید." حالا من با موهای خیس و شانه‌نکرده (من هیچ وقت داخل حمام به موهایم برس نمی‌کشم. بعد از حمام هم اول می‌گذارم موهایم خشک شود و البته از سشوار هم استفاده نمی‌کنم) جلوی لپ‌تاپ نشسته بودم و برایشان توضیح می‌دادم که روشن شدن وب‌کم سامانه را دچار مشکل می‌کند. 

بعد از این گفتگو حس کردم سامانه در سکوت عجیبی فرو رفته است. کمی حرف زدم و بعد گفتم: "بچه‌ها هستید؟" دیدم یکی یکی عکس خنده و گل و قلب می‌فرستند و می‌گویند: "استاد ما دیدیمتون. خیلی کنجکاو شده بودیم!" اسمم را سرچ و پیجم را پیدا کرده بودند!


۳. یکی از دانشجوهایم چند روز یک بار، در گروه واتساپی که مخصوص درسی است که با من دارد پیام می‌دهد که: "بچه‌‌ها شما تونستید وارد کلاس بشید؟" بعد بقیه بهش می‌گویند: "امروز این درس رو نداریم سر کلاس فلان درس هستیم، بیا!"🤷‍♀️


۴. ترم تابستان یک سری درس عمومی، با دانشجوهای رشته‌های مختلف داشتم؛ روز آخر آیدی پیجم را گرفتند تا دنبالم کنند. یکی از پسرها که تقریباً هم‌سن خودم بودم، بلافاصله دایرکت داد و به انگلیسی درخواست شماره تلفن کرد! اکسپت نکردم. شبش خواب دیدم پسره فکر کرده چون انگلیسی نوشته من متوجه نشده‌ام و پیامش را پاک کرده و به فارسی نوشته است! 😂



+ الان دیگر می‌توانم بگویم آخرین ساعات آخرین تابستان قرن را طی می‌کنیم؛ بدون این که سیل پیام‌های "امسال اخرین سال قرن نیست" به سمتم سرازیر شود! ولی ترجیح می‌دهم بنویسم اولین تابستان قرن هم تمام شد! می‌دانید که من پارسال را آخرین سال قرن می‌دانم! 🤷‍♀️😂


  • ادامه مطلب
افق بهبود
۰۹ مهر ۰۰ , ۱۱:۵۶

من ترسیدم که وبکم روشن باشه

فکر کردین جلوی کنجکاوی  این نسل جدید رو میشه گرفت؟

پاسخ :

همه همین فکر رو کردن.😂
نه والا 🤦‍♀️
هوپ ...
۰۱ مهر ۰۰ , ۲۳:۵۳

وای شارمین قلبم ریخت فکر مشابه بقیه رو داشتم! 

کلا مامان بابای من رو ساختن تا از من تعریف کنن و من حرص بخورم

پاسخ :

🤦‍♀️
چه اشکالی داره ازت تعریف کنن؟
من منظورم کلاس گذاشتن و تو سر بقیه زدن نیست البته.
هانی هستم
۰۱ مهر ۰۰ , ۱۶:۳۷

منم پرتقال دم دستم نیست :))

+موفق باشید در ترم جدید :)

پاسخ :

:))
+ ممنون از محبتتون 🌺
ربولی حسن کور
۰۱ مهر ۰۰ , ۱۶:۰۲

سلام

1. من و مامان هم درست عکس شما و مادرتون بودیم!

2. نظری ندارم!

3. ایشون چطور کنکور قبول شدن؟!

4. حالا چرا این قدر به این ماجرا فکر کردین که حتی خوابشو هم دیدین؟!

پاسخ :

سلام.
۱. چه جالب! من همیشه دلم می‌خواد مامانم ازم تعریف کنه!🤭
۳. متاسفانه تو دانشگاه عیرانتفاعی این طور موارد زیاد هست. یه وقتایی واقعا ناامید می‌شم!🤦‍♀️
۴. لزوما این طوری نیس که آدم خواب چیزی رو که ذهنش خیلی درگیرشه ببینه. گاهی یه اتفاق خیلی بی‌اهمیت و گذرا، بعد چند وقت، میاد تو خواب. پیچیدگی‌های خواب دیدن زیاده.
ن. ..
۰۱ مهر ۰۰ , ۱۱:۰۷

من دقیقا حس یاسی ترین را داشتم 

پاسخ :

خیلی‌ها این طوری فکر کردن🤭
تسنیم ‌‌
۰۱ مهر ۰۰ , ۱۱:۰۱

منم مثل خانم یاسی، شوکه شدم، چون فکر کردم اشتباها وبکم روشن بوده :)))

پاسخ :

وای اگه این طوری می‌شد خودم از خنده غش می‌کردم!🤣
صبا ..
۰۱ مهر ۰۰ , ۰۳:۰۴

پس اون مامانایی که بچه شون رو میکوبند تو سر بقیه کجان؟ فقط واسه قصه هان؟

 

چه جالب که تاریخ تولد دقیقت رو بهشون گفتی :)

ولی منم وحشت کردم وقتی گفتن استاد دیدیمتون:| فقط تصویر موهای خیس تو ذهنم بود :)) 

 

 

پاسخ :

مامان من فقط یه جا بچه‌ش رو توسر بقیه می‌زنه؛ اونم وقتی یه پشت کنکوری می‌گه اونا که قبول می‌شن سهمیه دارن، رگ غیرتش می‌زنه بیرون و می‌گه شارمین ما هیچ سهمیه‌ای نداشت، خودش تلاشش رو کرد هر سه مقطع رو تو بهترین دانشگاه قبول شد 🤷‍♀️

من همیشه به دانشجوهام می‌گم چون نمی‌خوام فکر کنن زیادی جوونم! روز تولدم رو هم که همه جا جار می‌زنم! 🙄

چند نفر اینو گفتن. رفتم دوباره خوندم دیدم آره حق دارید واقعاً. فصاسازی ناخواسته همینو القا می‌کنه!
.. میخک..
۳۱ شهریور ۰۰ , ۲۳:۰۵

1- دقیقا در این مورد جای من و مامانم برعکسه. یعنی مامانم معتقده که خب من فلان فلان خوبی و استعداد و مهارت و... رو دارم چرا باید قایمشون کنم؟ و من میگم که نه بابا زشته چرا آدم الکی از خودش تعریف کنه؟ :/

 

2- راستش منم کنجکاو شدم ببینمتون :دی وبکم وبلاگ رو که با مشکل مواجه نمیکنه؟ :دی

 

3- عجب خوابی! :))

 

+ :/

پاسخ :

۱. زنده باد مامانت 🤚
۲. می‌ترسم دستاتون رو ببرید آخه! 😂😂😂 (هشتگ خودشیفته‌ی نخواستنی!!!🤭)
۳. تو خوابم حرص می‌خوردم😖
محمد حسین
۳۱ شهریور ۰۰ , ۲۲:۴۵

سلام 

بوی ماه مهر مبارکتون باشه با شادی و سرور

پاسخ :

سلام.
مرسی... شادی و سرور! 🤦‍♀️😁
مبارک شما هم باشه...


soofi ae
۳۱ شهریور ۰۰ , ۲۲:۳۴

منم کنجکاو شدم ببینمتون خب استاد🥲

پاسخ :

عزیزم 😁
خودت باش
۳۱ شهریور ۰۰ , ۲۱:۱۶

خوابات منو کشته دختر!!!

پاسخ :

😂

یاسی ترین
۳۱ شهریور ۰۰ , ۲۱:۰۹

سلطان ضدحال مادر 😂😂😂😂😂♥️♥️♥️

 

شارمین 

یک لحظه یخ کردم فکر کردم وب‌کم روشن بوده 😂😂😂😂 یه جوری بهم شوک وارد شد 

پاسخ :

واقعاً 😂😂😂😘😘😘

واااااایییییی نگووووو... 🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤣🤣🤣
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan