هدی، دخترخالهای که همبازی بچگیها و دوست نوجوانی تا الانم است، همان کسی که قبلاً برایتان تعریف کردم که سال ۷۵، در نقش سوباسا ازارا و تارو میثاکی برای هم نامه مینوشتیم خواب دیده است:
۴۰ سال بعد است و دور از جان همه باشد، کل فامیل ما به ملکوت اعلی پیوستهاند (حتی بچههای خودش که الان کوچکند!). نه این که اخیراً دست به مرگ فامیل ما خوب شده است، در خواب هم همه مرده بودهاند به جز من و هدی که دو پیرزن فرتوت و فقیر و گرسنه و کارتنخواب بودهایم و هیچکس را نداشتهایم!
تا این که ناگهان تصمیم میگیریم برویم پاکستان پیش داداشآرتین من! آرتین با همسرش و آرتمیس (که اسم دیگری داشته و ۵_۶ ساله بوده) و یک دختر ۲_۳ ساله، در پاکستان زندگی میکرده و جزء ثروتمندترینهای دنیا بوده! ما هم به او پناه میبریم تا از گرسنگی نمیریم! حالا این که با آن همه دربهدری و فقر چهطور خودمان را از اصفهان به پاکستان رساندهایم، خدا میداند!
در خانهی آرتین به شدت از ما استقبال و پذیرایی میشود و مخصوصاً همسرش خیلی خیلی هوای خواهرشوهر را دارد و با ما خوشرفتاری میکند. آرتین هم به شدت زنذلیل بوده است و کلاً هر چه خانمش میگفته اطاعت میکرده 😂
در نهایت بعد از چند روز پذیرایی از ما دو تا پیرزن، آرتین و همسرش یک عالم غذا و یک الماس گرانقیمت بزرگ در چمدانهای ما (که دو تا جعبهی مقوایی خالی بوده است!) میگذارند و ما را روانهی کشور خودمان میکنند تا سالیان دراز به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کنیم!😂😂😂
- يكشنبه ۲۱ شهریور ۰۰ , ۲۱:۲۹
- ادامه مطلب