پست دفترچه خاطرات خاله/ عمه قبلی فقط در مورد آرتمیس بود. تصمیم گرفتم در مورد هر خواهرزاده هم یک پست مستقل بگذارم؛ از کوچک به بزرگ! این داستان سارا (۹ ساله)
۱. کیک و بستنی و فالوده گرفتهایم و مشغول خوردنیم که مامان میرسد. میپرسم: "مامان بستنی میخوری؟" جواب میدهد: "میل ندارم." سارا فوری میگوید: "سالخوردهها از این چیزا دوس ندارن!"😳
کمی بعد، پیامی را که در گروه باشگاه مامان آمده برایش میخوانم. سارا میپرسد: "چرا پیامهای مامانجون روی گوشی شما میاد؟"
برایش توضیح میدهم که مامانجون، روی گوشی خودش واتساپ ندارد و به خاطر همین با شمارهی من عضو گروه باشگاهشان شده است. میگوید: "یعنی بقیه پیرزنها واتساپ نصب کردهن ولی مامانجون نکرده؟!" 😐 مامان من فقط پنجاه و چند سال دارد!
۲. دارد سریال مورد علاقهاش را می بیند: قصههای جزیره. در یک سکانس، پسرکی از پیرزن ۹۰ سالهای میپرسد که چرا هرگز ازدواج نکرده است و پیرزن جواب میدهد که خیلی سختگیر بوده. سارا بلافاصله رو به من میکند و میگوید: "فکر میکنم منم وقتی بزرگ شم خیلی سختگیر بشم." میپرسم: "مثلاً چه جوری؟" میگوید: "مثلا هی بگم این اینجاش اینجوریه، این اونجوریه"!🙄😅
۳. بدون این که اصلاً از اینجور حرفها در خانهی ما یا خودشان باشد، تازگیها در مورد این حرف میزند که نمیخواهد برود دانشگاه. تصمیم دارد برود هنرستان، رشتهی نقاشی (قبلاً عاشق دوبلوری بود). بعد هم کنکور ندهد و در عوض ازدواج کند!🙁 مامانش کلی حرص میخورد و سعی میکند نظرش را عوض کند. اما حتی زندگی موفق خاله شارمینی که عاشقش است هیچ تاثیری روی او ندارد!😂
۴. موهای سارا تا پایین کمرش است و باید بگویم او عاشق موهای خودش و البته بقیه است! به طوری که قادر است روزانه ۳_۴ ساعت را جلوی آینه بگذراند و هزار جور مدل روی موهایش پیاده کند؛ از مدلهایی که من یا مامانش در اینستا نشانش دادهایم تا مدلهای مندراوردیاش. جمعهها هم حتماً باید موهای من و خاله نوشینش را شانه کند و ببافد. هر بار هر کدام از خانمهای موبلند خانواده را میبیند، چک میکند که موهایش را با کدام کش یا موگیرش و با چه مدلی بسته یا بافته است و اگر زیاد سفت نبسته باشد یا کمی درهمبرهم شده باشد با اصرار، او را وادار میکند موهایش را باز کند و دوباره ببندد یا اجازه دهد خودش این کار را برایش انجام دهد. روی سفت و صاف بودن موهای خودش موقع بستن یا بافتن هم خیلی حساس است و هزار جور کش مو و گیر سر و تل و... در اقسام و انواع و رنگهای مختلف دارد و هر روز هم یک مدل جدید به مادر هنرمندش سفارش میدهد. همیشه بهش میگوییم تو آخرش با این کارهایت همه ما را کچل میکنی!😂 بچهتر که بود و هنوز خودش نمیتوانست از پس موهای بلندش بربیاید، همیشهی خدا با مامانش سر این موضوع درگیری داشت. مامانش با کلی اداب موهای او را میبست و بعد او کلی غر میزد یا حتی گریه میکرد که: شل بستی یا کجه یا خط فرقم صاف نیست! و به هیچ صراطی هم مستقیم نبود!
۴. از جمله هنرهای دیگر سارا: تغییر دادن مدل لباسهایش با استفاده از سنجاق و گره و بند و...، ایفای نقش در کلیپهای پیج مامانش، اختراع مدل روسری بستن، بافت دستبند مکرومه، دوخت عروسک نمدی ساده، دوخت جادستمالکاغذی چرمی و..
۵. اوایل که تکلیف شده بود، همینکه یکی از شوهرخالههایش یا سپهر (خواهرزاده ۱۶ ساله.ام) وارد خانه میشد یا حتی زنگ خانه را میزد، سارا با صدای تیزش چنان جیغی میزد که انگار هیولا دیده است بعد با آخرین سرعت میدوید به اتاق ته خانه و از آنجا داد میزد: "سپهرررررر.... نیای تو این اتاقها!" و ما غش میکردم از خنده و میگفتیم تو اگر سپهر را صدا نزنی او اصلا کاری به این اتاق ندارد! این اوضاع ادامه داشت و "جیغ مواجهه با نامحرم!" برای ما تبدیل به جوک شده بود و سارا هم کوتاه نمیآمد تا این که یک روز موقع تماشای عکسهای روی لپتاپ،به عکسی از جشن تولد ۵ سالگی سارا رسیدیم که نشسته کنار سپهر و دستش را دور گردن او انداخته است! همهمان یاد جیغهای فعلی سارا در مواجهه با سپهر افتادیم و کلی خندیدیم. به سارا گفتیم ببین چهطوری با سپهر عکس میگرفتی حالا اینجوری میکنی! باید این عکس رو بزرگ چاپ کنیم بزنیم پشت در اتاقی که میدوی توش تا هر وقت دویدی سمت اتاق چشمت بیفته بهت و یه کم تعدیل بشی! 😅 حالا درسته ما این کار را نکردیم ولی از همان روز، سارا دیگر این رفتارها را گاهی و آن هم فقط از سر شوخی و مسخرهبازی انجام میدهد و خودش هم کلی میخندد.
۶. (این خاطره مربوط به ۴ سل قبل است که آرتین تازه عقد کرده بود. در یادداشتهای گوشیام پیدایش کردم و نمیدانم قبلا نوشتهام یا نه) نگاه سارا و مامانش به طور اتفاقی به هم گره خورده و هر دو بی هیچ حرفی برای هم لبخند زده اند. بعد سارا گفته است: مامان مثل عروس دامادها شدیم! مامانش پرسیده چه طور و او جواب داده خب به هم نگاه کردیم و لبخند زدیم. مامانش فکر کرده سارا با تماشای دایی آرتین و خانمش این کشف را کرده. ولی خود سارا گفته در کامپیوتر خاله شارمین دیدم! حالا فکر می کنید چه دیده است؟ تصویر هدر این وبلاگ را! =/ (گویا قصد داشتهام موقع انتشار این خاطره، وبلاگ را لینک کنم ولی الان تعطیل شده و امکانش نیست. تصویری بود از فیلم سینمایی "شب من در خانه مو" که در آن زن و مرد جوانی که یکیشان روی تخت نشسته و آن دیگری یادم نیست کجا، به هم لبخند میزنند)🙁
۷. جدیدا فیلمی هم از ۲ سالگی سارا پیدا کردهام که در آن کلی جیغ میزند و در برابر شلوار پوشیدن مقاومت میکند و همینطور با پوشک این طرف و آن طرف میدود و از دست مامانش فرار میکند. آخر سر، مامانش خسته میشود و شلوار را یک گوشه میگذارد و دیکر اصرار نمیکند. من به سارا میگویم بیا بریم ماهیا رو بهت نشون بدم. و او که در حالت قهر به سر میبرد، ناگهان در یک چرخش ۱۸۰ درجهای، گل از گل میشکفد و باصدای تیز بچگانهاش میگوید: بذار شلوارمو بپوشم! بعد هم خوش و خرم میرود شلوارش را برمیدارد و سعی میکند بپوشد! 😂
- چهارشنبه ۱۷ شهریور ۰۰ , ۲۱:۱۱
- ادامه مطلب