کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

از دفترچه خاطرات یک عمه (۱۰)

۱. آرتمیس که معرف حضورتون هست که چه‌قدر به ما عمه‌ها ارادت داره 🤦‍♀️😄 جمعه وقتی اومدن خونه‌مون، من سرم رو از اتاق بیرون بردم و بدون حتی نیم‌نگاهی به آرتمیس که کنار مامانش ایستاده بود، به آرتین و خانمش سلام کردم. آرتمیس هم بلافاصله صورتش رو به حالت گریه درآورد و با گفتن "اِه اِه" خودشو چسبوند به پای مامانش!😶یه جوری که انگار من دارم اصرااااار می‌کنم بیاد بغلم! 😂 منم خندیدم گفتم کی به تو کار داره آخه بچه! و البته که آرتمیس خودش رو از تک و تا ننداخت و اینو تبدیل کرد به بازی! هر بار می‌رفتم طرفش یا صداش می‌زدم، با خنده‌ی بی‌صدا و ذوق در چشم‌ها، خودش رو به مامان یا باباش می‌رسوند و پرت می‌شد تو بغلشون و خودش رو قایم می‌کرد. منم باید با صدای بچه‌گونه‌ی لوس و پرهیجان می‌گفتم: الان آرتمیسُ می‌گیرمش! تا چشماش ذوقی‌تر بشه!


۲. بردمش تو کوچه. واسه اولین بار راحت از مامان و باباش جدا شد و با عمه اومد دَدَ! همین طور واسه خودش از این سر کوچه می‌رفت اون سر کوچه و منم باید مث بادیگارد پشت سرش می‌رفتم! با این که هم خونه‌ی خودشون هم خونه‌ی ما هم خونه‌ی اون یکی بابابزرگش، بزرگ و حیاط‌داره، انگار از قفس آزاد شده بود.


۳. هر خانمی رو که از دور می‌دید تند و تند پشت سر هم می‌گفت: مامان! هر چی می‌گفتم عمه اون که مامان نیست؛ خانومه. به خرجش نمی‌رفت.🤦‍♀️ بعد که نزدیک می‌شدن هم مث جوجه اردک پشت سرشون راه می‌افتاد می‌رفت تا دم در خونه‌شون. و اگه من نمی‌گفتم عزیزم بیا پیش عمه! معلوم نبود مجبور بشیم از خونه‌ی کدوم همسایه بکشیمش بیرون.😂 


۴. آخر سر وایساده بود وسط کوچه و بدون این که تو چهره‌ش ذره‌ای هیجان، حاکی از ناراحتی، نگرانی، دلتنگی، علاقه یا هر چیز دیگه‌ای دیده بشه، با آخرین توان داد می‌زد: ماماااان... ماماااان... خب همیشه وقتی مامانش جلو چشمش نبود و می‌گفت مامان، هر کسی بهش می‌گفت بیا ببرمت پیشش، می‌رفت بغلش. ولی اون روز هر چی بهش می‌گفتم همین طور تو چشمای من زل زده بود و فقط داد می‌زد مامان! دیگه من مرده بودم از خنده که مامانش اومد. بنده خدا تو خونه هر چی می‌گفته صدای آرتمیسه بقیه می‌گفتن نه بابا آرتمیس کی این‌جوری جیغ می‌زنه!😂


۵.. چند سری هم بردمش تو کوچه با شن‌های ساختمون در حال ساخت‌وسازه کنارمون هر عروسی‌ای داشت به پا کرد. هر بار یه ده دیقه بازی می‌کرد بعد می‌اومد بغلم می‌گفت مامان! می‌بردمش تو خونه دست و صورتش رو می‌شستم، شن‌های لابه لای فر موهاش رو می‌‌ریختم پایین، لباش‌هاش رو می‌تکوندم و عین دسته‌ی گل تحویل مامانش می‌دادم.💐 ولی یه کم بعد دوباره با هم تو کوچه بودیم و خاک بازی می‌کردیم! 


۶. سری آخری که رفتیم تو کوچه، انقد خسته شده بود دیگه از بغلم پایین نمی‌اومد. کلا وقتی می‌آد خونه ما، از ترس این که چیزی رو از دست نده، هر چه قدرم خسته باشه، مقاومت می‌کنه و نمی‌خوابه. خب این دفعه باید آرتمیس به بغل تو کوچه رژه می‌رفتم. بالای در خونه‌ی همسایه‌ی ته کوچه، یه بنر محرمی بزرگ زده‌ن که عکس تموم فوتی‌های فامیلشون و محل هم روشه. آرتمیس عاشق این بنر شده بود هی منو می‌کشوند اون‌جا وایسیم خانوم بنر تماشا کنه!😄 همه‌ش انگشت اشاره‌ش شمت این بنر بود.


۷. یه بچه گربه روی پشت بوم یکی از همسایه‌ها بود که هر بار می‌اومد لب بوم، آرتمیس انقد بال بال می‌زد و با کلمات مخصوص خودش باهاش حرف می‌زد و با سر و دست و کلمه بهش می‌گفت بیا بیا که بچه‌گربه می‌ترسید فرار می‌کرد. 

بعد آرتمیس با ناراحتی دست منو می‌گرفت و با زبون خودش بهم می‌فهموند که باید مثل خودش دستم رو سمت جایی که قبلا گربه بوده تکون بدم بگم پیشی بیا بیا! 😬😄

یعنی منی که یه عمر با ترس از گربه زندگی کردم، حالا مجبور بودم از گربه دعوت کنم تشریف بیاره! می‌ترسم دو روز دیگه زنگ در رو که می‌زنن برم باز کنم ببینم ارتمیس بچه‌گربه به بغل ایستاده😬 و دور باغچه‌های حیاط دنبالم بدوه تا گربه‌ش رو نشونم بده و منم از ترس غش کنم در نهایت! این‌جاست که شاعر می‌فرماید: برادرزاده کاو ندارد نشان از عمه/ نخوانش برادرزاده، بخوانش دختر زن‌داداش! 😂😂😂



+ می‌دونم اینایی که نوشتم خیلی معمولی بود ولی برای من که عاشق بچه‌هام و مخصوصا بچه‌های خودمون، و ۷_۸ سال بود تو خونواده نی‌نی نداشتیم همه‌ی اینا عین عسل شیرینه؛ مخصوصا که آرتمیس تازه یه کم یخش باز شده و داره تحویلمون می‌گیره. هیچ کدوم از خواهرزاده‌ها انقد کلاس برامون نمی‌ذاشتن که این نیم‌وجبی می‌ذاره 🙄😁😍

  • ادامه مطلب
خودت باش
۲۰ شهریور ۰۰ , ۲۳:۱۴

عمه بودن فقط اونجاش جذابه که با بچه های برادر میری بیرون. بعد با دوستان حرفشون میشه و عمه ی عزیزتر از جان بی نصیب نمونه...

پاسخ :

واااای😂😂😂😂😂😂
هوپ ...
۱۲ شهریور ۰۰ , ۱۴:۵۷

یعنی شاید اونایی که ارتمیس رو ندیدن، باورشون نشه ولی من هر بندی میخونم قیافه اخمالوش یادم میاد و میخندم. جدی بدقلقه :-)))

راستی صدا کردنش سختتون نیست؟ خیلی اسمش سخته به نظرم.

پاسخ :

🤭 جدیدا یه وقتا لحظه اول میاد آدم رو تحویل بگیره بعد انگار یهو یه چیزی یادش میاد، ول می‌کنه می‌ره یا غر می‌زنه.🙄 مث اینه که با خودش قرار گذاشته به عمه‌ها محل نذاره ولی هی یادش می‌ره دوباره یادش می‌آد 😂

نه عادت کردیم؛ داداشم از همون اوایل بارداری خانمش اسم بچه رو اعلام عمومی کرد و از جوونای فامیل خواست با والدینشون کار کنند که این اسم رو درست تلفظ کنند. 😂
لیلی
۱۱ شهریور ۰۰ , ۱۶:۵۴

بچه ها از یک سال و نیمگی خیلی شیرین میشن و تو سه سالگی عاشق خاله یا عمه مجرد

پاسخ :

به نظر من بچه‌ها از داخل رحم مادر شیرینن تااااا همیشه 😂
ارتمیس الان یک سال و دو ماهشه.
خواهرزاده‌های من زودتر از این سن بهم ارادت پیدا کن. ولی ارتمیس هنوز هیچ نشونه خاصی نشون نداده! 😏 
غزل سپید
۱۰ شهریور ۰۰ , ۲۲:۰۵

من هیچوقت خاله نداشتم...خودم هم خاله نمیشم، کاش حداقل همون عمه بشم😑🙄راستش اصلا نمی‌دونم حس آدم به خواهر زاده یا برادر زاده واقعی واقعی چطوریه؟

اما در مورد شما ،واقعا عمه ای با آگاهی های شما نسبت به ارتباط با بچه ها شانس بزرگیه...

خدا آرتمیس کوچولو رو حفظ کنه براتون...با اون تیکه ی گربه خیلییی ذوق کردم براش❤️

پاسخ :

برعکس تو من ۴ تا خاله دارم ۵ بار هم خاله شدم 😄😍
ان‌شالله به زودی طعم شیرین عمه شدن رو بچشی.‌ واقعا واقعا بچه خواهر و برادر، مث بچه خود آدمه. تو هم که از اون عمه‌های باحال و خوشمزه می‌شی که در واقع مث خاله‌هان 😂😂😂
.
‌.

.
عزیزم لطف داری :)
سلامت باشی. خدا گل‌پسر تو رو هم حفظ کنه 😍 اون تیکه‌ی گربه منو خیلی نگران کرده 😂



یاسی ترین
۱۰ شهریور ۰۰ , ۰۰:۵۰

منم عمه‌هامو خیلی دوست دارم و یگانه خاله‌ام را نه 🤣🤣🤣 ‌‌‌‌‌به نظرم عمه بودن خیلی خوبه 😍😍😍😍

 

پاسخ :

تو چون خودت خاله نمی‌شی 😄
من راستش خاله‌هام رو بیش‌تر از عمه‌هام دوس دارم ولی این چیزی از ارزش‌های عمه‌هام کم نمی‌کنه!😄


ولی در کل وقتی این یک سال و دو ماهی که عمه شدم رو با اون شونزده سال و یک ماهی که خاله شدم رو مقایسه می‌کنم می‌بینم واقعا عمه بودن سخت‌تره!🙄🤭
یاسی ترین
۰۹ شهریور ۰۰ , ۱۳:۴۶

ای جون دلممممممم خدا برای هم حفظتون کنه 

چه عمه خوبی هستی تو آخه 🥺🥺🥺😍😍😍😍😍 انقدری که کاش منم برادرزاده‌ت بودم 😁😁😁 

 

فقط اونجا که داد میزد مامان 🤣🤣🤣🤣

پاسخ :

جونت سلامت. مرسی عزیز دلم. خدا دخترای قشنگت رووبرات نگه داره 😍😍😍


لطف داری یاسی جون... عمه که دیگه حسرت خوردن نداره. حالا اگه خاله بود یه چیزی 😂😂😂 البته من عمه‌هام رو دوس دارم‌ها 😄


انقد من خندیدم 😂😂😂😂
ربولی حسن کور
۰۹ شهریور ۰۰ , ۱۰:۳۸

سلام

بچه ها توی این سن واقعا خواستنی میشن

پاسخ :

سلام.
بله خیلی :)
Reyhane R .
۰۹ شهریور ۰۰ , ۰۱:۱۳

ای جانم 😍😍😍

خدا حفظش کنه براتون😘😊

پاسخ :

جانت سلامت عزیزم 😍
خدا گل‌دخترای خوشگل تو رو هم حفظ کنه 😍
ماه توت‌فرنگی
۰۹ شهریور ۰۰ , ۰۰:۵۶

منم عمه‌ام‌. کاملا قابل درکه. 

تاااازه من صدای سکسکه‌ی باران رو ضبط کردم گذاشتم تو گروه خانوادگی و با اون صدا عششششق می‌کردیما. :))

 خیلی نامردیه خاله‌ها عزیزتر باشن چون مامانا از خواهرشوهر خوششون نمیاد. :دی

پاسخ :

خدا باران جون رو حفظ کنه براتون. 😍
صدای سکسکه‌هاش 😄
والا نمی‌دونم با جمله آخرت موافق باشم یا مخالف. چون تجربه خاله بودنم بیشتر از عمه بودنمه :)
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan