از یازده ماه و یک روز پیش تا الان، هیچ وقت حرفهایی از قبیل «صبر حضرت زینب»، «خواست خدا» و ... آرامم نکرده بود. اما همین چند وقت پیش، وقتی از این حرف میزدم که در اوج دعا، تلاش و توکل من، خدا در سکوت مطلق نگاهم میکرد و خداییاش را فراموش کرده بود، مشاور معنویام از «او» حرف زد! کسی که نورچشمی خدا بود و در اوج دعا و تلاش و توکلی که با مال من قابل قیاس نبود، نتوانست مشک آبش را به کودکان تشنه برساند؛ ولی چیزی از خدایی خدا کم نشد! انگار پردهای از مقابل چشمهایم فروافتاد!
- چهارشنبه ۲۷ مرداد ۰۰ , ۱۰:۴۸
- |