صبحانهام را با انیمیشن «سارا و اردک» خوردم که از شبکه پویا در حال پخش بود و بسی شگفتی در من ایجاد کرد. یک انیمیشن خردسالانه چند دقیقهای با طراحی به شدت ساده ولی جذاب برای مخاطبش (و البته من!).
وقتی من تلویزیون را روشن کردم، سارا و یک چتر قرمز داشتند در مورد رفتن به نمایشگاه چترها حرف میزدند و چتر قرمز ذوق میکرد که آنجا میتواند چتر آبی را که دوستش است و برایش نامه مینویسد ببیند. با شوق فراوان، راه افتادند رفتند نمایشگاه تا دنبال چتر آبی بگردند. اما همان شروع کار، چشم چتر قرمز، به یک چتر سفید با مژههای بلند و لبهای صورتی افتاد و چنان محوش شد که خورد زمین! و حتی وقتی سارا بهش گفت بیا برویم آن طرف دنبال دوستت بگردیم هنوز چشمش دنبال چتر سفید بود!
بعداً شرایط طوری پیش رفت که چتر سفید تصمیم گرفت در پیدا کردن چتر آبی به چتر قرمز کمک کند. راه افتادند تا کل نمایشگاه را بگردند. چتر سفید مدام آنها را به جاهای جذاب نمایشگاه میبرد تا شاید چتر آبی را آنجا پیدا کنند. ولی هیچ کس در این قسمتها نبود و آنها فقط محو زیباییهای هر قسمت میشدند. بعد هم میگفتند: «خب اینجا که نبود.» یک بار هم گفتگویی شبیه این انجام شد که چتر سفید گفت خب برویم جای دیگری را بگردیم و چتر قرمز پرسید: «دنبال کی بگردیم؟!»
در نهایت، بعد از رفتن به 2-3 قسمت نمایشگاه، یک دفعه چتر سفید گفت خب بیا با خودم دوست باش! چتر قرمز ذوقمرگ شد و پرسید یعنی برام نامه هم مینویسی؟ و چتر سفید قول نامه داد. بعد با خوشحالی از هم خداحافظی کردند و چتر قرمز در حالی که توی دلش جشن عقد به پا بود، خوش و خرم به خانه برگشت تا منتظر نامه دوست جدیدش باشد! دوست قدیمی هم به جهنم! :/
- سه شنبه ۲۶ مرداد ۰۰ , ۱۲:۱۲
- ادامه مطلب