کل موبایلیهای این خیابان و آن یکی خیابان را زیر پا گذاشتم و از تک تک فروشندهها پرسیدم:
"گارد فلان مدل گوشی را دارید؟"
و تک تکشان طوری نگاهم کردند که انگار من از عصر پارینهسنگی آمدهام.😕
حتی بعضیهایشان، چشمهایشان گرد شد؛ 😳
یک نفرشان نیمچهپوزخندی زد که من گذاشتم به حساب بیتربیت بودنش.😒
و یک نفر دیگر هم گفت:
"همونوقتاشم گارد این گوشی نبود؛ چه برسه به الان". 😦
در دلم گفتم:
"چهقدر بدم میاد از فروشندههایی که وقتی یه چیزی رو خودشون ندارن میگن کلا نیست!" 😠
زنگ زدم آرتین که مدل گوشیاش عین خودم بود. گفت:
"الکی میگه. برو فلان مغازه من خودم تا حالا ۵_۶ تا گارد ازش خریدم کلی هم تنوع داره." 😌
ولی فروشندهی آن مغازه هم تعجب کرد و گفت:
"ما اصلا از سونی چیزی نداریم."😲
با ناامیدی از مغازه خارج شدم و بعد اولین جرقه در ذهنم زده شد:
"سونی؟! گوشی من که سونی نیست." 🙄
و اینجا بود که پردهها از جلوی چشمهایم کنار رفت و متوجه شدم به دلیل نامعلومی، به آن همه آدم، مدل گوشی قبلیام را گفته بودم که حدود ۵ سالی میشد که دیگر نداشتمش!😳😳😳😳
راستش را بخواهید آن لحظه آن قدر از دست خودم عصبانی شدم و حرص خوردم که اصلاً نمیتوانستم برای کسی تعریف کنم چه سوتی دادهام و فکر میکردم هیچوقت هم نمیگویم!😡 ولی امروز برای خواهرها و داداش تعریف کردم و خودم از خنده رودهبر شده بودم!🤣
+ شاعر عنوان: صائب تبریزی
- جمعه ۱ مرداد ۰۰ , ۲۳:۱۳
- ادامه مطلب