یک مراجع کوچولوی پنج ساله دارم به اسم سپنتا که از آن مراجع‌های به شدت سخت است. بعد از ۵_۶ جلسه بازی‌درمانی، هنوز حاضر نیست بدون پدر و مادرش به اتاق بیاید و ترجیح می‌دهد با آن‌ها بازی کند تا من. البته نسبت به جلسات اول خیلی بهتر شده و حتی به گفته‌ی پدر و مادرش، هر جا می‌رود با خوشحالی در مورد من حرف می‌زند؛ ولی هنوز مسیر قابل توجهی پیش رو داریم.
تولد سپنتا، اوایل تابستان بود و این را خودش با ذوق فراوان بهم اطلاع داد و فردای تولدش هم گفت که جشن خیلی خوبی داشته و...من هم به او گفته بودم که مثل خودش تیر ماهی هستم و روز دقیق تولدم را هم بهش گفتم.
هفته پیش قرار بود مامان و بابای سپنتا را تنها ببینم تا بتوانیم در مورد پیشرفت کار و... حرف بزنیم. برای دو روز بعد از تولدم نوبت داده شد. وقتی آمدند گفتند برای اولین بار، سپنتا اصرار داشته که او هم بیاید چون می‌خواسته روز تولدم را تبریک بگوید. می‌گفتند حتی ۲۰ تیر هم گفته امروز تولد اون خاله است که با هم بازی می‌کنیم!
اصلا فکر نمی‌کردم این فسقلی تولدم را به یاد داشته باشد، چه برسد به این که ذوق کند و بخواهد حضوری تبریک بگوید 😍 نمی‌دانید چه قدر ذوق کردم...
- شنبه ۲۶ تیر ۰۰ , ۱۳:۴۳
- ادامه مطلب
