۱. امروز صبح با ناشر کتابهام جلسه داشتم. فروشگاهشان در یکی از بهترین قسمتهای شهر است و همیشه جلساتمان همانجا برگزار میشد. این بار به دلایلی رفتیم دفتر که به قول گندمبانو ته دنیا بود! به آقای ناشر میگویم: "امیدوارم به زودی شرایطتون اکی بشه یه جای بهتر بگیرید." خیلی جدی جواب میدهد: "همینجا مشکلش چیه؟" میگویم: "خیلی دوره." میگوید: "دوری و نزدیکی یه چیز نسبیه. دور از کجا؟" و با منشیاش تا میتوانند از مکانشان تعریف میکنند. با لبخندی که میزنم تسلیم میشوم. کمی بعد هر چه تلاش میکنم نمیتوانم اسنپ بگیرم. منشی میگوید: "تنها بدی اینجا همینه که اسنپ گیر نمیآد." ناشر با لبخند شیطانی میگوید: "که اونم تقصیر اسنپه! یه جوری میگی انگار عیب و ایراد از اینجاس!" هر سه میخندیم و من تازه متوجه میشوم تا الان داشتهاند سر به سرم میگذاشتهاند! من هم ساده و معصوم! 😏
۲. برای چندمین بار در یکی دو سال اخیر میگویم: "طرح جلد فلان کتاب رو اصلا خوب درنیاورده. این یکی رو هم من دوست ندارم. ولی فلان کتابمون خیلی خوب شده. من جای مردم بودم فقط از روی طرح جلد خوشگلش میخریدمش و..." البته که ناشر زیر بار خوب نبودن آن طرحها نمیرود. برایش دلیل میآورم و موارد را یکی یکی نشانش میدهم! کمی بعد میگویم: "چاپهای جدید، کاغذشون بیکیفیتشدهها." کمی بعدتر: "فلان تصویرگرمون خیلی خوب بود. من خیلی کارهاش رو دوست داشتم. ولی بهمانی دل به کار نمیداد." و.... در نهایت آقای ناشر میگوید: "خانم دکتر تعلقخاطرتون به کتابهاتون بیشتر شدهها! اوایل کار، هر چی براتون میفرستادیم فورا تایید میکردید. الان بعد از چاپ هم همچنان دارید انتقاد میکنید!"😂
۳. از چند سال پیش، برای یک مجموعه کتاب ۱۶ جلدی با ناشر قرارداد دارم و الان ۴ جلدش باقی مانده است. ولی یک سال اخیر که کلینیک زدهام، وقت نکردهام بنویسم (و خب ناشر حق دارد حسابی شاکی باشد.) امروز یکی از کتابهایم را که مدتی پیش چاپ شده بود ولی به خاطر اصلاحاتی که من مصرانه گفته بودم باید اعمال شود و کوتاه نیامده بودم، وارد بازار نشده بود را داد دستم. ورق زدم و نگاهش کردم و راستش را بخواهید دلم خواست بنشینم آن جلدهای باقیمانده را هم بنویسم. مثل خانمهایی که بچهای را توی بغلشان میگذارند تا هوس بچه کند! 😂
۴. میگوید از وقتی بچهاش به دنیا آمده است وقتش خیلی کمتر شده است. میگویم تازه شما باباش هستید! اگه مامان بودید چی میگفتید؟! کلی توضیح داد که ثابت کند نقشش کمتر از مامان بچه نیست! ولی من که میدانم ته تهش هیچکس مامان بچه نمیشود. مردها کمی که برای بچه وقت بگذارند فکر میکنند کولاک کردهاند و به اندازهی مادر کار کردهاند! مادر هم نمیشوند بفهمند مادرها چه میکننند!😉
۵. یکی از ویژگیهای منحصر به فرد ناشر ما این است که با سبیل کلا یک نفر دیگر میشود! در حدی که من اولین باری که با سبیل دیدمش نشناختمش و نگاهش هم نکردم! او هم کلا صدایش خیلی آرام است و من نشنیده بودم که چند بار سلام کرده است! و بعد هم که همکارم یواشکی گفت: آقای فلانی سلام میکنه! یک دفعه با حیرت نگاهش کردم و در حالی که هنوز هم معتقد بودم که او آقای فلانی نیست گفتم: ای وای ببخشید من نشناختمون." بعدها عکسهای باسبیل و بیسبیل پروفایلش را به مامان و خواهرها نشان دادم و هیچ کدام باور نمیکردند یکی باشد!
۶. بعضی از مردها ذاتا میفهمند که انتظار یکی سری کارها را نباید از یک خانم داشته باشند یا یک جاهایی باید کمک کنند، حتی اگر خود خانم از عهدهاش برآید (با کمی سختی). کلا رعایت حال خانمها توی خونشان است و در عین حال خیلی معمولی و غیرمعذبکننده رفتار میکنند. ناشرمان از همینجور مردها است. کلا آدم بااخلاقی است.
۷. شاید این را باید در چالش ده ویژگی عجیبم مینوشتم. من وقتی پای رفاقت در میان باشد، دور همهی آقایان را خط میکشم و ترجیح میدهم با خانمها معاشرت و رفاقت کنم. ولی پای کار که در میان باشد، مردهایی که تقریبا همسنوسال باشیم را ترجیح میدهم. مثلا همین ناشرمان، استاد راهنما و اساتید مشاور دوران دکتری، همکارهای دانشگاه و... حتی برای مراجعه به مشاور هم مشاور مرد را ترجیح میدهم؛ بدون اینکه طبق کلیشههای جنسیتی معتقد باشم کار مردها بهتر است؛ نه! فقط من در اینطور کارها با آنها راحتترم و بهتر میتوانم ارتباط برقرار کنم. ولی برای بیرون رفتن و یا دورهمی یا خرید یا چت، یا تفریح یا گپ زدنهای طولانی دوستانه خانمها خیلی بهترند. (یادم افتاد به این جوکه که ما همیشه میگوییم در مورد آرتین ما است؛ محتوایش چیزی شبیه این است که مردها اصلا آداب غیبت کردن را نمیدانند. مثلا بهشان میگویی: وای دیدی فلانی به بهمانی چی گفت؟ تا بگن: نهههه چی گفت؟! و بعد بشینیم کلی پشت سر فلانی و بهمانی حرف بزنیم. ولی انها میگویند: هر چی میخواد بگه؛ گور بابای جفتشون!😂).
+ سه تا وجعلنا میخوانم و این پست را منتشر میکنم تا غلطهای تایپی احتمالی از چشمهای تیزبین دکتر ربولی دور بماند! هی گفتید سوتیهای مریضها را ننویسند؛ بازارشان را کساد کردید؛ حالا سوتیهای ما را میگیرند! 😂😂😂
- شنبه ۱۲ تیر ۰۰ , ۱۴:۴۸
- ادامه مطلب