۱. ارتمیس: داری چی کار میکنی؟
مامانم: دارم واسه بابا چای درست میکنم.
آرتمیس: واسه منم کاپوچینو درست کن.😎
۲. دارم باها آرتمیس بازی میکنم. سارا میگه:
آرتمیس من دارم میرم اتاق عمه شارمین. تو نمیای؟
آرتمیس بازی رو ول میکنه میره. اتاق عمه رو بیشتر از خود عمه دوست داره.😅
۳. کلا هر بار میبینه من دارم میرم سمت اتاقم میدوه دنبالم. یه بارم پشت سر من راه افتاده بیاد، مامانش بهش گفته:
تو کجا؟
مامانش رو زده و اومده. 🙄
۴. هر چهقدر آرتمیس اجتماعیتر میشه موقعیت من متزلزلتر میشه 😂 این سری رفته بود بغل عمه نوشین منو پس میزد!
۵. آرتمیس تو اتاقم، رو میز، تخمه دیده. میگه:
تخمه میخوام.
دادم دستش. پس میده و میره سر کشو و میگه:
نه پسته مخوام.
قشنگ میدونه عمه شارمین کجای اتاقش چی داره و کدومش رو باید بخواد 😅
۶. من: آرتمیس برا عمه شعر میخونی ازت فیلم بگیرم؟
آرتمیس: وقتی رفتم خونه برا مامانم میخونم😐😂
۷. آرتمیس داره آب میخوره. بابا انار میخوره و میگه:
آب نداره (منظورش اناره).
ارتمیس با تعجب میگه:
چی گفت؟
میگم:
گفت انار آب نداره.
به بطری اب روی کابینت اشاره میکنه میگه:
من براش اب گذاشتم.😁
بعد لیوان خالی آب خودش رو میده دستم و میگه:
بازم میخوام.
دوباره براش اب میریزم میره سمت جعبه انار میگه:
میخوام به انارا آب بدم😂
۸. سارا خیلی دوست داره هماهنگ با هم نماز بخونیم. میایستیم کنار هم، ۱، ۲، ۳ میگیم و نیت میکنیم!
یه روز که میخواستیم با هم نماز بخونیم واسش جانماز آوردم. آرتمیس گفت:
این مال منه؟
رفتم واسه اونم آوردم. ایستاد کنارمون و هر کاری ما کردیم کرد. پیس پیس هم میکرد که یعنی داره ذکرهای نماز رو میگه. بعد مثلا میرفتیم رکوع، اون قبل ما بلند میشد یه نگا میکرد میدید ما هنوز رکوعیم دوباره برمیگشت.😂
من از بس خندهم گرفته بود چادرم رو کشیدم تو صورتم. بعد دیدم خواهرام دارن غش غش میخندن. آرتمیسم داشته سعی میکرده چادرش رو بکشه تو صورتش. قشنگ ۷ رکعت نماز مغرب و عشا با ما خوند.
۹. یه بار دیگه داشتم نماز میخوندم به نوشین گفت:
منم میخوام بخونم.
نوشین براش جانماز اورد. آرتمیس ایستاده بود میگفت:
اونم میخوام.
نوشین میگفت:
چیو میخوای؟
آرتمیس دوباره تکرار میکرد:
اونم میخوام. 😳
تهش فهمیدیم منظورش چادره. اسمش رو بلد نبود.😂
۱۰. تنها کسی که (جز مامانش) این افتخار نصیبش میشه که ببرتش جیش کنه منم! واقعا که تو روح عمهش!:/ :))))
۱۱. یه مدت بود سارا و مهدی روی تعریفایی که از بقیه میکردیم حساس شده بودن. مثلا فرض کن من میگم:
دختر فلانی چهقدر قشنگ شده.
سارا فوری میگه:
منظورت اینه که من زشتم؟
یا میگم:
دلم برای سپی تنگ شده.
مهدی میگه:
یعنی برای من نشده؟
توضیح این که ربطی نداره فایده نداشت. منم مقابله به مثل کردم.😅 مثلا سارا میگفت:
میخوام برم خونه اون مامانجونم.
من میگفتم:
منظورت اینه که خونه ما رو دوست نداری؟
مهدی میگفت:
با کیان خیلی خوش گذشت.
من میگفتم:
یعنی با من خوش نمیگذره.
و اونقدر این کار رو ادامه دهدم که یه روز گفتن:
خاله ولمون کن. فهمیدیم دیگه!😂
۱۲. مهدی داره یه صحنه خشن از فیلمی که دیده رو برام تعریف میکنه. میگم:
وای خاله واسه من از این چیزا تعریف نکن.
میگه: باشه.
بعد گوشیش رو درمیاره اون فیلم رو باز میکنه میرو رو صحنه خشنش، پلی میکنه و میگیره جلوم! و در برابر چشم.های گردشده من میگه:
خودت گفتی تعریف نکن!😑😶🙄😅
۱۲. خوشگل عمه کیه؟
من من من
ناناز عمه کیه؟
من من من
یخمک عمه کیه؟
من من من. بریم یخمک بخوریم.