- جمعه ۹ فروردين ۰۴ , ۰۲:۲۹
سلاااام...
به قول لوسبازیهای قدیمی: هنوزم کسی اینجا رو میخونه؟!😅
همون طور که از عنوان پست پیداست، اومدم برم تو جلدتون که وسوسهتون کنم به تلگرامیون بپیوندید! 😈 تجربه شخصی خودم تو کانالنویسی اینه که راحتتر و بیدغدغهتر و یهوییتر مینویسم، ارتباطها نزدیکتر و صمیمیتر و گستردهتر میشه، کامنتدونی جالبتر و شلوغتره و تعامل دوستان بیشتره. ضمن این که اگه بخواید به راحتی میتونید حریم خصوصیتون رو حفظ کنید. (در مورد هر کدوم از اینا سوالی داشتید کامنت بذارید)
خلاصه که خیلی خوبه. تشریف بیارید در خدمت باشیم. 🥰
یه تعدادیتون رو هم به طور خاص دلم میخواد کانال بزنید ولی ترجیح میدم اسم نیارم و به همین فراخوان عمومی اکتفا کنم :)
اگه کانال زدید لطفا بیخبرم نذارید.
اگه هم آدرس کانالم رو خواستید و میشناسمتون، کامنت خصوصی بذارید تا لینک بدم.
پیشاپیش سال جدید مبارک. 🥰😘
- شنبه ۲۷ اسفند ۰۱ , ۱۲:۲۱
- پنجشنبه ۱ دی ۰۱ , ۲۳:۲۳
۱. دیدید یخچالها گاهی یه صدایی میدن؟ آرتمیس اولین باری که متوجه این صدا شد پرسید: صدای چی بود؟
گفتیم: یخچال.
پرسید: چی گفت؟
گفتیم: گفت تشنمه.
حالا دیگه هر بار صدا رو میشنوه میخنده میگه یخچال گفت تشنمه.
۲. عمه نوشین بهش میگه: عشق عمه!
میگه: من عشق بابا نیستم؟
عمه جواب میده: چرا. هم عشق عمه هم عشق بابا.
حالا دیگه یاد گرفته. هم ببعی، موفرفری، ناناز، خوشگل، موش کوچولو، قشنگ،عشق و غیرهی عمهس هم بابا :)))
۳. مامان واسش یه شلوار خریده، خیلی خوشش اومده. همون وقت پوشیده. موقع رفتنشون مامانش میخواست روش شلوار گرم بهش بپوشونه. چنان کولیبازی درآورد که هیچ کس از پسش برنیومد و با همون شلواره رفت :)))
۴. براش یه جفت جوراب عروسکدار خریدم خیلی دوسشون داره. همون وقت که نشونش دادم، سریع جوراباش رو درآورد گفت اینا رو بهم بپوشون. بعد که پوشید، یکی یکی به همه نشون داد و ذوق کرد. موقع رفتن، باباش جوراب قبلیاش رو برداشت، آرتمیس میگفت دیگه اونا رو نمیخوام. دفعه بعد باز جوراب عروسکیها رو پوشیده بود. بهش گفتم جورابات چه خوشگله عمه. خندید و گفت: تو خریدی.
۵. یه عروسک بافتنی دارم، موهاش رو مث آنه شرلی دو تایی بافته. یه بار سارا موهای منم دو تایی بافته بود. آرتمیس از مشابهت موهای من و عروسک ذوقزده شد. هی موهامون رو میگرفت میچسبوند به هم میگفت: نیگا! عین توئه!
دفعه بعد که اومد اینجا، دوباره عروسک رو برداشته به موهاش دست میزنه و به من که موهام رو گوجهای بستم می گه: موهای تو کو؟
و بعد اصراااار که موهات رو مثل صغری خانوم (اسم عروسکه😐) بباف.
۶. میگم: میخوام صغری خانوم رو بندازم دور. ببین چهقدر زشت شده.
دست میکشه رو موهای عروسک و با ذوق میگه: نیگا چه خوشگله!
۷. بابا نزدیک خونه مامان بزرگ، آرتمیس رو با مامانش دیده و بهش گفت بیا بغلم. ارتمیس هم سریع و با خوشحالی رفته بغل بابا. بابا رفته سمت خونه مامان بزرگ. ولی همین که رسیدن و خواسته بره تو، ارتمیس خودش رو تو بغل بابا جمع کرده و مقاومت کرده که نرن تو و با لحن اعتراضی گفته: منو ببر پیش عمه شارمین!😅😍
۸. یه بارم مامانم قبل مسجد رفتنش رفته خونهشون. بعد به آرتمیس گفته: میای ببرمت مسجد؟
آرتمیس گفته: عمه شارمین اونجاست؟
و وقتی گفته نه قبول نکرده بره!:)))
- پنجشنبه ۱۷ آذر ۰۱ , ۱۴:۳۷
۱. مامانش گذاشتتش پیش من و داره باهاش خداحافظی میکنه که بره. آرتمیس یهو یه جوری که انگار مامانش حضور نداره، برمیگرده به من میگه:
کجا میخواد بره؟
میگم:
نمیدونم. باید از خود مامان بپرسی.
بازم مث این که مامانش اونجا نیست، میگه:
میخواد بره شنا.😁
گویا وقتشه که مامانش با پدیدهای به اسم "به عمه نگیا" آشناش کنه!😂
اخه یه بارم همین که در رو باز کردیم بلافاصله گفت:
ما خونه پارسا اینا بودیم😅
۲. به سارا که داره میره سوپری میگم:
خاله لطفا یه چیپس خلالیام بگیر.
آرتمیس که بغلمه حرفمو تکرار میکنه. سارا که میاد به آرتمیس میگم:
چی میخوایم بخوریم؟
میگه:
چیپس خالخالی!😂
۳. مگه بچهها نباید آدامس رو قورت بدن؟ پس این بچه چه طوری از قبل ۲ سالگی آدامس میجوید و هنوزم هر بار میبینیمش داره آدامس میجوه و موقع خوردن خوراکی هم قشنگ درمیاره میده که بندازیم تو سطل؟
نوشین بهش میگه:
چرا همهش داری آدامس میخوری؟
جواب میده:
میرم به مامان میگم ادامس بده اونم میده!😉
۴. دو سه ساعت که از رفتن مامانش گذشت، میبینیم در سکوت نشسته یه گوشه، سرش رو انداخته زیر و لپهاش بااااد.
ارتمیس چی شده عمه؟
دلم واسه مامانم تنگ شده!
کلی سرگرمش کردیم تا یادش بره. ولی یه لحظه که ساکت میشدیم دوباره بغض میکرد. اصرار به غذا خوردن هم بیفایده بود. بعد که مامانش اومده، دویده جلوش میگه:
مامان تو نبودی من گشنهم شد دلم گفت غور!😂
یعنی ما نخواستیم غذا بهت بدیم خودت پس زده باشی؟!😏
۵. بهش میگم:
موفرفری عمه!
میگه:
من موفرفری بابام.
میگم:
پس کییِ عمهای؟
میگه:
اوممممم... دختر عمه!🤣
چون باباش بهش میگه دختر بابا فکر میکنه همه برای ابراز محبت میتونن از کلمه دختر استفاده کنن :)))
البته بعدا از اینم پشیمون شد و گفت دختر باباست و تمام پیشنهادهای دیگهی من (خوشگل عمه، شکلات عمه، ناناز عمه و...) رو رد کرد چون همهی اینا رو واسه بابا میدونست. تهش خودش گفت:
من ببعی عمهم 😂
۶. گفتهبودم آخر حرفاش به جای این که مث ما اصفهانیها س بذاره، مث مامانش یه میذاره؟ مثلا به جای کجاست میگه کجایه.
امروز یه کتاب فارسی اول دبستان برداشته بود میگفت عمه برام قصه بگو. از روی تصاویر براش قصه تولید میکردم و میگفتم. بعد شروع میکردم به تک تک عناصر داخل تصویر اشاره کنم و بمرسم:
این چی چیس؟ توپِس!
این چی چیس؟ مدادس!
اونم بعد من و با تاکید فراوان روی س تکرار میکرد و من ذوق میکردم. ولی انقد زیادهروی کردم، از حوصله رفت. یهو برگشت گفت:
دیگه از من نپرس. از خودت بپرس 😂
۷. مث این لات و لوتا، میشینه با شور و هیجان دعواهاش با بچهها رو برامون تعریف میکنه و عملی هم نشون میده و تو همهشم وانمود میکنه اول طرف مقابل زده که اینم اونو زده. در حالی که تو اکثرش شروعکننده خودش بوده😐😐😐 هر چیام بهش میگیم نباید بچهها رو بزنی، میگه:
اون منو میزنه منم میزنم😐
نشسته کلی از دعواهاش با پسر داییش (آیدین) که چند ماه از خودش بزرگتره رو برامون تعریف کرده. بعدش بهش میگم:
با مهدیام دعوا میکنی؟
میگه:
نه.
میگم:
با سارا؟
میگه:
نه. فققققط با آیدین.😐
- پنجشنبه ۱۰ آذر ۰۱ , ۲۲:۰۶
۱. میپره تو بغلم و من در حالی که میچلونمش و بوسهبارونش میکنم، میگم:
تو عشق عمهای.و اون جواب میده:
نه، من عشق مامانم 😐😂
باباش میگه:
پس من چی؟
میگه:
من عشق بابام.
مامانش میگه:
عشق منم هستی؟
جواب میده:
همممممهش عشق بابا😍😂
- يكشنبه ۶ آذر ۰۱ , ۱۰:۴۵
واران قرار بود هوپ رو ببینه و برای این که تصمیم بگیره چی کادو ببره، از من کمک خواست و من پست قبل رو گذاشتم بلکه هوپ بیاد نظر بده که نداد! :/
ولی به هر حال نظرات شما خیلی خوب بود و به منی که تو خرید هدیه بیخلاقیتترینم و طرف رو برمیدارم میبرم بازار میگم هر چی دوس داری بردار، خیلی ایدههای خوب داد. انشالله تو قرار وبلاگی بعدی استفاده میکنم.😘
مرسی از همگی✋
- يكشنبه ۲۹ آبان ۰۱ , ۱۱:۴۲
- جمعه ۲۷ آبان ۰۱ , ۲۱:۲۲
۱. ارتمیس: داری چی کار میکنی؟
مامانم: دارم واسه بابا چای درست میکنم.
آرتمیس: واسه منم کاپوچینو درست کن.😎
۲. دارم باها آرتمیس بازی میکنم. سارا میگه:
آرتمیس من دارم میرم اتاق عمه شارمین. تو نمیای؟
آرتمیس بازی رو ول میکنه میره. اتاق عمه رو بیشتر از خود عمه دوست داره.😅
۳. کلا هر بار میبینه من دارم میرم سمت اتاقم میدوه دنبالم. یه بارم پشت سر من راه افتاده بیاد، مامانش بهش گفته:
تو کجا؟
مامانش رو زده و اومده. 🙄
۴. هر چهقدر آرتمیس اجتماعیتر میشه موقعیت من متزلزلتر میشه 😂 این سری رفته بود بغل عمه نوشین منو پس میزد!
۵. آرتمیس تو اتاقم، رو میز، تخمه دیده. میگه:
تخمه میخوام.
دادم دستش. پس میده و میره سر کشو و میگه:
نه پسته مخوام.
قشنگ میدونه عمه شارمین کجای اتاقش چی داره و کدومش رو باید بخواد 😅
۶. من: آرتمیس برا عمه شعر میخونی ازت فیلم بگیرم؟
آرتمیس: وقتی رفتم خونه برا مامانم میخونم😐😂
۷. آرتمیس داره آب میخوره. بابا انار میخوره و میگه:
آب نداره (منظورش اناره).
ارتمیس با تعجب میگه:
چی گفت؟
میگم:
گفت انار آب نداره.
به بطری اب روی کابینت اشاره میکنه میگه:
من براش اب گذاشتم.😁
بعد لیوان خالی آب خودش رو میده دستم و میگه:
بازم میخوام.
دوباره براش اب میریزم میره سمت جعبه انار میگه:
میخوام به انارا آب بدم😂
۸. سارا خیلی دوست داره هماهنگ با هم نماز بخونیم. میایستیم کنار هم، ۱، ۲، ۳ میگیم و نیت میکنیم!
یه روز که میخواستیم با هم نماز بخونیم واسش جانماز آوردم. آرتمیس گفت:
این مال منه؟
رفتم واسه اونم آوردم. ایستاد کنارمون و هر کاری ما کردیم کرد. پیس پیس هم میکرد که یعنی داره ذکرهای نماز رو میگه. بعد مثلا میرفتیم رکوع، اون قبل ما بلند میشد یه نگا میکرد میدید ما هنوز رکوعیم دوباره برمیگشت.😂
من از بس خندهم گرفته بود چادرم رو کشیدم تو صورتم. بعد دیدم خواهرام دارن غش غش میخندن. آرتمیسم داشته سعی میکرده چادرش رو بکشه تو صورتش. قشنگ ۷ رکعت نماز مغرب و عشا با ما خوند.
۹. یه بار دیگه داشتم نماز میخوندم به نوشین گفت:
منم میخوام بخونم.
نوشین براش جانماز اورد. آرتمیس ایستاده بود میگفت:
اونم میخوام.
نوشین میگفت:
چیو میخوای؟
آرتمیس دوباره تکرار میکرد:
اونم میخوام. 😳
تهش فهمیدیم منظورش چادره. اسمش رو بلد نبود.😂
۱۰. تنها کسی که (جز مامانش) این افتخار نصیبش میشه که ببرتش جیش کنه منم! واقعا که تو روح عمهش!:/ :))))
۱۱. یه مدت بود سارا و مهدی روی تعریفایی که از بقیه میکردیم حساس شده بودن. مثلا فرض کن من میگم:
دختر فلانی چهقدر قشنگ شده.
سارا فوری میگه:
منظورت اینه که من زشتم؟
یا میگم:
دلم برای سپی تنگ شده.
مهدی میگه:
یعنی برای من نشده؟
توضیح این که ربطی نداره فایده نداشت. منم مقابله به مثل کردم.😅 مثلا سارا میگفت:
میخوام برم خونه اون مامانجونم.
من میگفتم:
منظورت اینه که خونه ما رو دوست نداری؟
مهدی میگفت:
با کیان خیلی خوش گذشت.
من میگفتم:
یعنی با من خوش نمیگذره.
و اونقدر این کار رو ادامه دهدم که یه روز گفتن:
خاله ولمون کن. فهمیدیم دیگه!😂
۱۲. مهدی داره یه صحنه خشن از فیلمی که دیده رو برام تعریف میکنه. میگم:
وای خاله واسه من از این چیزا تعریف نکن.
میگه: باشه.
بعد گوشیش رو درمیاره اون فیلم رو باز میکنه میرو رو صحنه خشنش، پلی میکنه و میگیره جلوم! و در برابر چشم.های گردشده من میگه:
خودت گفتی تعریف نکن!😑😶🙄😅
۱۲. خوشگل عمه کیه؟
من من من
ناناز عمه کیه؟
من من من
یخمک عمه کیه؟
من من من. بریم یخمک بخوریم.
- جمعه ۲۷ آبان ۰۱ , ۰۹:۱۲
۱. دانشجوم با یه لحن حماسی داشت میگفت:
نسل الان فرق کردهن و دانشاموز و دانشجو راحت از معلم و استاد انتقاد میکنن و مث قدیما نیست که بترسن.
منم با اون لحن مخصوصم که معلوم نیست شوخیه یا جدی، گفتم:
باشه همین الان شما از من یه انتقاد کن تا از این درس بندازمت!
یه لحظه موند؛ بعد همه با هم خندیدیم. :)))
۲. دانشجوهام گفتن:
استاد چرا شما رنگی نمیپوشید؟
یه مانتوی چهارخونهای سفید و مشکی پوشیده بودم و بقیه تیپم مشکی بود. بلافاصله بعد از دانشگاه رفتم دو تا مقنعه رنگ روشن خریدم :) یه همچین استاد پایهایاما!😁
۳. دانشجوم گفت:
استاد یه چیزی بگم ناراحت نمیشید؟
یه کم استرس گرفتم ولی با لبخند گفتم:
نه عزیزم. بگو.
گفت:
دکمه پایینی مانتوتون رو اشتباه بستین.😐
۴. یه وقتایی کلاسم مث کافه میشه😅 به دانشجوهام گفتهم به شرطی که حواس بقیه رو پرت نکنن و بو تو کلاس راه نیفته میتونن خوراکی بخورن. حالا این ور کلاس رو نگاه میکنی یکی داره نسکافه میخوره؛ اون ور یکی کیک و شیر کاکائو دستشه. اصن یه وضی! خودم که راضیام.
۵. با یکی از همکارها تازه اشنا شده بودم. فامیلم رو که گفتم با لبخند گفت:
عه پس استاد امیریان شمایید. اتفاقا میخواستم بشناسمتون. آخه دانشجوهای یکی از کلاسام همهش میگن ما فلان درس رو با استاد امیریان داشتیم و خیلی راضی بودیم و خوب بود. ولی درسمون رو دادن به یه نفر دیگه.
- يكشنبه ۲۲ آبان ۰۱ , ۱۵:۱۷
-
فروردين ۱۴۰۴ ( ۱ )
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
آذر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۲۳ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۱۳ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳۴ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۱۵ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۱۴ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۱۶ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۱۸ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۲۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲۱ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲۶ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۱۵ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۲۰ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۲۳ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۴۴ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳۲ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۱۴ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۷ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۸ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱۷ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۱۳ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۲۵ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۱۳ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱۵ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۱۷ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱۲ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۲۳ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۸ )