کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

قبل رفتن بنشین خاطره ای تازه کنیم

کامنتهای این پست کم کم رفت به سمت خاطرات خنده دار من و گندم و دختر معمولی از اصفهان و شیراز. گندم پیشنهاد داد یک پست بگذارم و از شما ملت همیشه در صحنه دعوت کنم که خاطرات خنده دار خودتان از سفر به استانها و شهرهای دیگر را کامنت کنید و من اضافه می کنم که اگر خاطره خنده داری از حضور مردم سایر استانها و حتی کشورها در شهر خودتان دارید هم بنویسید.

فقط لطفا لطفا لطفا بیایید حواسمان را جمع کنیم و در بیان خاطراتمان هیچ گونه توهین و تحقیری نسبت به قومیتها و شهرها نداشته باشیم و یادمان باشد در هر شهر و استان و قومیت و نژاد و کشوری همه جور آدمی پیدا می شود. وقتی ما چیزی در مورد برخورد مردم یک شهر می نویسیم که خوشایندمان نبوده، به این معنی نیست که آن ویژگی را به کل مردم آن نسبت می دهیم.

بانی خیر: گندم بانو 😁😍

+شاعر عنوان: سید تقی سیدی
حامد سپهر
۳۰ آذر ۹۸ , ۱۷:۰۴

پس حداقل راه حل تعویض حال این روزهارو داری:)

پاسخ :

از دونستن تا عمل کردن خیلی راهه. ولی سعی می کنم بهش عمل کنم. =)

حامد سپهر
۳۰ آذر ۹۸ , ۱۰:۴۵

همیشه به این فکر میکنم که آرایشگرا واسه اصلاح موی سرشون چیکار میکنن یا حتی روانشناسها واسه مشکلاتشون:)

پاسخ :

=)
والا خواهر من و دخترخاله م هر دو آرایشگری بلدن قشنگ نوبتی کارهای هم رو انجام میدن. این موی اونو رنگ می کنه اون موی اینو. این صورت اونو بند میندازه اون صورت اینو. =)

روانشناسها هم میرن پیش روانشناسهای دیگه! من خودم یه دوره می رفتم پیش یه روانشناس. بعد خیلی خوب بود؛ قشنگ اطلاعاتم رو با هم مرور می کردیم! یه وقتایی می گفتم خیلی مایه ی حرصم که همه اینها رو خودم می دونم و تا شما نگی انجام نمیدم؟ می گفت نه کاش همه مثل شما بودن. واسه شما فقط یه یادآوریه دیگه علت این که چرا باید فلان کار رو انجام بدی رو هم میدونی نیازی نیس من کلی وقت بذارم قانعت کنم هفته بعد آخرش انجام نداده باشی! 
Reyhane R
۳۰ آذر ۹۸ , ۰۸:۲۶

من خیلی خاطره ای به اون صورت یادم نمیاد چون خیلی وقته مسافرت طولانی و راه دور نرفتیم(:

ولی در کل چیزی که برام خیلی جالبه اینه که جایی که میریم مردم اون شهر با لهجه خودشون صحبت کنن.من عاشق لهجه های مختلف شمالی و مشهدی و اصفهانی و ... هستم.یه جورایی اصالت و هویتشون رو نشون میده.اون هفته یزد بودیم.مردم یزد شهرت دارن به درستکاری و دین داری.اصن تو شهرشون آدم احساس امنیت میکنه.

تو استان ما ولی مردم بیشتر سعی میکنن جوری صحبت کنن که لهجه شون مشخص نباشه.نمیدونم چرا خودمون از لهجه خودمون خوشمون نمیاد!

پاسخ :

آره منم لهجه های مختلف رو خیلی دوست دارم؛ حتی وقتی اونقدر غلیظ باشه که متوجه حرفشون نشم =)
منم یه سفر تنهایی رفتم یزد. قشنگ آدم فکر می کنه تو خونه خودشه از بس مردمش چشم پاک و درستن. با راننده تاکسی صحبت می کردم می گفت اینجا قشنگ می تونی نصف شب بیای تو خیابون مطمئن باشی هیشکی مزاحمت نمیشه. 
البته یکی از دوستام که ارشدش رو دانشگاه یزد خوند می گفت یزدیها فوق العاده مردسالار هستند و دخترهای اصفهانی اصلا نمی تونن باهاشون کنار بیان =)

لهجه شهر شما رو نمی دونم چه جوریه. ولی یکی از شهرهای استانتون هست ما فامیل داریم اونجا. لهجه شون خیلی قشنگ و بانمکه. 

به منم اصفهانیها میگن لهجه نداری ولی غیراصفهانیها دو کلمه که باهاشون حرف میزنم فورا میگن اصفهانی هستی؟
من عاشق اینم برم اون قسمتهایی از بازارهای میدون امام که فروشنده هاشون پیرمردن بشینم فقط حرف زدنشون رو گوش بدم. یه لهججه غلیظ اصفهانی خوبی دارن آدم غش میکنه براشون =)
فرنوش
۲۹ آذر ۹۸ , ۰۱:۴۳

سلام ما هم وقتی اولین بار اصفهان رفتیم یجوری ادرس میدادن که ... چطوری بگم مثلا چهل ستون با باغش یک مستطیل فرض کنید سال 83 گوگل مپ واینا نبود که ... یه جایی بودیم اگر ده متر میرفتیم ضلع بعدی در چهل ستون بود ..یجوری آدرس دادن که دو ضلعشو پیاده رفتیم خسته شدیم دربست از دوضلع دیگش اومدیم ..بعد فهمیدیم یکساعت دور خودمون گشتیم...

راستی میهمونم بودیم کلی گفتن حلیم بادمجون واینا... اخرش خیلی بیمزه بود 

.ببخشید البته ..شاید مابیمزشو خوردیم 

پاسخ :

من خودمم تا حالا با آدرس گرفتن از همشهریام گم شده م =)

وای من عاشق حلیم بادمجونم. اتفاقا تنها غذاهای بادمجونی که میخورم حلیم بادمجون و کشک و بادمجونه. حالا یا اون غذا بد بوده یا کلا به دل شما ننشسته. آخع سلیقه ها هم فرق داره. مثلا خورش ماست که انقد همه عاشقشن، من حاضر نیستم بهش لب بزنم =/ نمی دونم خوردی یا نه. تو اصفهان خیلی معروفه و طرفدار داره.
محمد ..
۲۸ آذر ۹۸ , ۲۱:۵۰

والله خاطره خنده دار بخوام بگم اینجا جاش نیست بعضی جمله هارو نمیشه گفت اما میگم اگه دوست داشتی تایید کن

من و پسر عموم سال ها پیش سنمون کم بود تصمیم گرفتیم با اتوبوس بریم اصفهان

بوشهری هستیم خلاصه رسیدیم و توی اصفهان خونه فامیلامون اونجا روبروی سی و سه پل مجتمع بلوار هست یه روز تنهایی رفتم جلوی زاینده رود روی صندلی نشستم یه پیر مرد اومد کنارم نشست ، من کلا عادت دارم آدم های سن بالا که میبینم بحث اجتماعی و سیاسی میکنم 

هرچی بحث کردم طرف همراه نمیشد به جاش هر دختری رد میشد به اونا تیکه مینداخت حالا کلمات رو نمیشه بگم و اصل خنده دار بودن خاطره ام به اون تیکه ها جملات پیر مردست 

خلاصه من که دیدم بحث سیاسی فایده نداره همراه نمیشه بلند شدم و خداحافظی کردم دیدم ول کن نیست گفت منم تا بالاتر پیاده باهات میام خلاصه گفتم دیدم حاجی گیر داده به خود من :)) گفتم پدر جان برو عزیز من سنت بالاست مگر نه میزنم میترکونمتا 

ول نمیکرد لامصب میگفت حداقل اگه فیلم تو گوشیت داری بده ببینم :))

وای خداییش 2 ساعت می خندیدم به زور در رفتم از دستش دست بردار نبود

 

راستی پست جدید گذاشتم خوشحال میشم سر بزنی و بخونی

پاسخ :

ای بابا!


چشم می خونم.
حمیده
۲۸ آذر ۹۸ , ۱۹:۴۶

عرضم به حضور که ما رفته بودیم مشهد، با جمعی از اقوام که همه خانوم بودن. من و دختر ِ یکی از خانوما با پسر ِ یکی دیگه از خانوما که تنها مذکر جمع ایشون بود، مسئول گرفتن اسنپ به اینور اونور بودیم! یه سری جمع شدیم بریم مرکز خرید آلتون. برگشتنی هر سه اسنپ گرفتیم. برا من زودتر از همه پیام داد که دییینگ، رسید :)) منم یه تعدادو جمع کردم رفتیم سوار شیم. دم در دو تا ماشین بود. یه پرشیا، یه پراید. من اول نگا به پرشیا کردم، دیدم گوشی دستشه، داره منو می‌جوره :)))) (از تو یادگرفتما اینو :-"" ) گفتم آقا همینه. سوار شین. سوار شدیم خیلی تحویل اینا گرفت. بعد یه چند متر رفتیم جلو، من به نقشه نگاه میکردم هی. آقاهه هم همزمان با من نگا میکرد به گوشیش. هی من میدیدم چرا ماشینه حرکت نمی‌کنه پس؟ گفتم حتما سرعت اینترنت پایینه یا مثلا برنامه هنگ کرده اینا. یهو آقاهه نگه داشت گفت خانوم شما مقصدتون کجاس؟ بلوار کشاورز؟ گفتم آره دیگه. نرسیده به اون دور برگردون، سر فلکه آب هم باشه پیاده میشیم. گفت خانوم. اشتباه سوار شدین که :))))) منم کم نیاوردم، گفتم خب بلوار کشاورز و فلکه آب که همش ۱۰۰ متر فاصله دارن، اون اول مارو پیاده کن، بعد برو دنبال اون یکی :)))))) دیگه مرده دید هرچی بگه من نمبفهمم، کنسل رو زد مارو رسوند :))))) دمش گرم خدایی ولی، وسط راه پیادمون نکرد :-""

پاسخ :

=)))
به هر حال تو هم مسوولیت خطیری داشتی حق داشتی :)
هوپ ...
۲۸ آذر ۹۸ , ۱۹:۱۰

چقدر کامنتا بامزه است :-)))

ما یه بار رفتیم بازار شیراز، بعد واسم جالب بود که فروشنده هاش حال نداشتن اصلا اجناس رو بهمون نشون بدن. میگفتن اگه واقعا میخوای بخری، بیارم پایین!

یه مغازه اش هم تمام اجناس و با قیمتاش ضبط کرده بود پخش میکرد که کسی ازش قیمت نپرسه!

 

دندون گردی راننده های مشهد هم به شدت رو اعصابم بود. مسیری که در حالت عادی نفری هزار تومن بود رو دم اذان و بعد از اذان ١٥ میگرفتن. در کل فروشنده هاش خیلی رو اعصابن.

خاطره زیاد دارم از شهرمون و رفتارهای مردم با شهرمون ولی چون نمیخوام بقیه بدونن کجایی ام نمیتونم بگم! :-//

پاسخ :

=)

وای اون که صدا رو ضبط کرده بود عالی بود =))

یا خداااا... هزار تومن کجا 15 تومن کجا...


بیا یواشکی برا من و گندم تعریف کن فقط =)
گندم بانو
۲۸ آذر ۹۸ , ۱۱:۱۳

چرا هیشکی دیگه اینجا کامنت نذاشته؟!! :)))

پاسخ :

فکر کنم خاطراتشون خیلی توهین آمیز باشه 😂
دخترمعمولی
۲۸ آذر ۹۸ , ۱۱:۰۳

اون دختره که گفته بود اصفهانی ها یه میوه بیشتر جلو مهمون نمیذارن واقعا جوابش عالیییی بود :))))).

پاسخ :

خیلی حاضر جواب بود 😂
گندم بانو
۲۷ آذر ۹۸ , ۲۳:۱۱

حرف از قومیت شد یاد دانشگاهمون افتادم... تو یه روز با یه استاد تو یه ساعت؛ تو دو تا ساختمون مختلف کلاس گذاشته بودن!!! یعنی استاده کلاسش تداخل داشت!!! :/

کلا از این چیزا خیلی دیدم اونجا... خییییلی :))

پاسخ :

یکی از استادهای اصفهانی من، تو دوره دکتری، روز آزمون پایان ترم نیومد. زنگش زدیم. گفت مگه آزمون دارید؟ من الان نوک کوهم! یادش رفته بود گندم 😐

یکی دیگه شون شیرازی بود. باز اونم تو دوره دکتری. برای ما کلاس اضافه گذاشته بود، رفتیم تو کلاس دیدیم ورودیهای سال قبلمونم هستن (برا یه درس دیگه) . گفتن دکتر فلانی این ساعت رو با ما هماهنگ کرده بود که! بعد خود استاد نیومد. یادش رفته بود 😐
شارمین امیریان
۲۷ آذر ۹۸ , ۲۲:۴۵

سلام.

خودمم خاطراتم رو بگم.

(آخرشم فقط خودمون سه تا خاطره میگیم :/  )

 

 

یه بار با همکارام یه ماموریت کاری ارومیه رفته بودم؛ بعد، روم به دیوار، ما هر چی میدیدم هر هر و کرکر می کردیم که: وای خدا جوکهایی که تا حالا شنیدیم رو داریم با چشم خودمون می بینیم :/ (خدایا ما رو به جوونی و جهالتمون ببخش!) تا این که روز آخر شد. تصمیم گرفتیم بریم یه بنای تاریخی به اسم سه گنبد رو ببینیم. رفتیم. یه بنای خیلی بلند و ساده بود. ولی قشنگ بود‌. به محض این که از ماشین پیاده شدیم رفتیم جلوی بنا ایستادیم دوربینمون رو هم دادیم به یه آقای رهگذر که بیا از ما جلوی این بنا عکس بگیر. آقاهه با یه نگاه عاقل اندر سفیه و یه لبخند محو ازمون عکس گرفت و رفت. ما هم رفتیم یه دوری اون اطراف بزنیم. یه کم که رفتیم جلوتر دیدیم پشت بنا چه قشنگه! اصلا چه قشنگتر از جلوی بناست که ما عکس گرفتیم! اصلا جلوی بنا همین جاست! ما پشتش عکس گرفته بودیم! 😱 دیگه هیچ وقت به هیچ جوک ترکی نخندیدم 😐

سه گنبد

 

تو همین سفر ارومیه، یکی از همکارهای ارومیه ای، یه جورایی برادرانه هوای منو داشت. روز آخر، موقع خداحافظی بهش گفتم آقای فلانی ان شالله تشریف بیارید اصفهان خدمتتون باشیم مهمون نوازیتون رو جبران کنیم. پسره نه گذاشت نه برداشت با خنده گفت: ما که شنیدیم اصفهانیا خیلی خسیسن! یه لحظه به ذهنم رسید بگم باز خوبه ما با یه ویژگی معروف شدیم که بشه چشم تو چشممون بگید. ولی نگفتم. گفتم دس شوما درد نکونه! 😐

 

کرمان بودم با دو تا همکارهام (بازم ماموریت کاری). همون شب اول از محل اقاتمون زدیم بیرون. یه جایی بودیم خیلی پرت به نظر میرسید. از یه رهگذر پرسیدیم چه جوری میتونیم بریم تو خود شهر؟ گفت اینجا تو خود شهره. با تعجب گفتیم پس چه جوری می تونیم بریم مرکز شهر؟ گفت همینجا مرکز شهره! فهمیدیم نباید اونجا رو با اصفهان مقایسه می کردیم 😐

همون روزا که ما کرمان بودیم یه انتخاباتی ام بود؛ یادم نیس چه انتخاباتی. ما یه کم رفتیم تو یه حوزه انتخاباتیا. هیشکی تو صف نمی ایستاد! تازه مدام به هم بد و بیراه می گفتن و دعواشون میشد. بعد پلیس دخالت میکرد اونم بد و بیراه می گفت! تو اصفهان من هر چی دیدم انتخابات خیلی با آرامش انجام میشه و پلیس خیلی جدی و باجذبه س. 😐

 

چند بار خودم و فک و فامیل تجربه کردیم فروشنده های مشهدی همین که از روی لهجه میفهمیدن اصفهانی هستیم قیمت رو بیشتر میگفتن! می دونستن اصفهانیا خرید بدون تخفیف گرفتن بهشون نمی چسبه!😐 یه بارم با دوستام مشهد بودیم یکیشون با کلی چونه زدن قیمت یه پیرهن رو به نصف رسوند و خرید. برگشتیم اصفهان مامانش بهش گفته بود همین لباس رو اینجا دارن ارزونتر 😐

 

تو دوره لیسانس یه همکلاسی داشتم از یکی از استانهای سرسبز و زیبای کشورمون و از یه قومیتی. خیلی ام رو قومیتش تعصب داشت. بعد هی میگفت روز اول که اومده اصفهان، از بس اصفهانیا بد آدرس میدادن دانشگاه رو پیدا نکرده و دیگه داشته از شهر خارج میشده و گم شده و اینا. هی می گفت و می خندید و مسخره می کرد. یه دفعه یکی از همکلاسیای اصفهانیمون غیرتی شد برگشت گفت: خب خودت فلان قومیت بودی آدرس رو نمی فهمیدی.🙄 باهاش قهر کرد! 

 

دوره لیسانس یه پسر شیرازی بود تو دانشکده مون ترم بالایی بود ولی یه سری درساش رو با ما می گرفت. اصلا هم از اصفانیا خوشش نمی اومد و همیشه تیکه مینداخت. یه بار استاد درس بهداشت در مورد علل شیوع یه سری بیماریها می گفت، علت یه بیماری رو گفت شیری که به اندازه کافی نمیجوشنن. این پسره برگشت گفت پس احتمالا این بیماری باید تو اصفهان زیاد باشه. چون اصفهانیا شیر رو زیاد نمیجوشنن که کم نشه!😐

 

یه بار تو دوره لیسانس بحث از اصول پذیرایی از مهمون بود. یکی از بچه های اصفهانی گفت ادم نباید اول میوه ترش رو به مهمون تعارف کنه. چون ترشیش باعث میشه دیگه نتونه از بقیه میوه ها بخوره. یه پسر لر داشتیم خندید و گفت اتفاقا اصفهانیا همین کار رو می کنن. یه دختر اصفهانی حاضر جواب فوری گفت: اصلا اصفهانیا بیشتر از یه میوه جلو مهمون نمیذارن. 😐

 

باز تو همون دکره لیسانس، سر کلاس یکی از استادها بحث خسیسی اصفانیا شد، استاده هم از اون اصفانیای اصییییل با لهجه. برگشت گفت شماها حتما چشتون پی مالی ماس که فکر میکونین خسیسیم! 😐

تهران از هر کی می پرسیدم مترو کجاست می گفت برو جلو! حالا از کدوم طرف و چقد برم جلو معلوم نبود. یکیشون هم فقط سرش رو به سمت جلو تکون داد 😐

 

یه چیز دیگه م از خودمون بگم که از خودمون بیشتر گفته باشم! تو میدون نقش جهان، مسجد امام از صبح تا ظهر بلیطیه. یکی میشینه جلوی در بلیط می فروشه.اذان که شد پا میشه میره. میتونی بدون بلیط بری تو. بعد اذان دوباره بلیطی میشه! کوه آتیشگاه هم فقط جمعه ها بلیطیه! 😐

گندم بانو
۲۷ آذر ۹۸ , ۱۱:۵۰

واااای دوازده شد!!! :/

هزار تا کار دارم دختر! :/

پاسخ :

یادم افتاد به همکلاسی دوره لیسانسم. یه بار انقد تو گروه غرق چت شده بود غذاش سوخت.
گندم بانو
۲۷ آذر ۹۸ , ۱۱:۴۹

ها ... مشهد رفتن ما، خب دنبال دادگاه و بدبختیامون رفته بودیم. تفریحی نبود که. یه خونه گرفتیم که صاب خونه طبقه پایین بود.

صدای خانم صاب خونه که به شوهرش میگفت یه زن و مردن، هیچی هم همراهشون نیست! :))))))

فک کرده بودن اومدیم مکان :)))))

پاسخ :

😂😂😂😂😂😂 وای خیلی خوب بود
گندم بانو
۲۷ آذر ۹۸ , ۱۱:۴۷

داشتیم از رشت رد میشدیم که همسر گفت من دوست رشتی دارم برم ببینمش. خلاصه تو این چند دقیقه دیدار یهو دوستش گفت فلان جا رفتین؟؟‌گفتیم نه! فرصت نداریم دیگه داریم میریم. گفت " نهههه خیلی قشنگه خارجیا میان عکس میندازن" (با لهجه غلیظ رشتی) گفتیم اوکی بریم ببینیم. آقا شیرازیا شاید دلباخته جنگل و دریا و اینا بشن... ولی ابنیه و اینا خیلی باید خاص باشه که به چشممون بیاد! خلاصه ما حال نکردیم با اون مکان ولی گفتیم حالا تا اینجا اومدیم یه آبمیوه بخوریم. که همسر گفت میل نداره من فقط خوردم. چشمت روز بد نبینه... مردم!!! چنان مریض شدم که از رشت تا اصفهان جونم در اومد تا بالاخره رفتیم میمه یه آمپول مامان زدم تا خوب شدم! :/

 

نمیدونم همه بیمارستاناتون اونقد خفنه یا اون بیمارستانه که ما رفتین اینقد عالی بود... خیلی کادر خوبی داشت.

پاسخ :

چی بوده اون آبمیوه ☹
نه بابا! همه جورش رو داریم.
گندم بانو
۲۷ آذر ۹۸ , ۱۱:۴۰

یه روز دیگه ذوباره تو همون مشهد... میخواستیم بریم یه جای پر ترافیک، با موتور رفتیم! من چون پشت همسر نشستم زیرم آهن بود دیگه!! این آقاهه یه پرشایی میکرد رو دست اندازا که نگو! :/ بعد خودش عقیده داشت که هر کی بتونه تو مشهد رانندگی کنه از پل صراط هم میتونه رد شه :))

پاسخ :

😂😂😂😂
من یادمه مشهد از رو خط کشی عابر پیاده هم که رد می شدیم راننده ها سرعتشون رو کم نمی کردن هیچ، سرمون هم دهد می زدن. بعد خواهر من با آرامش تو چشمشون نگا می کرد و اشاره میکرد به خطوط عابر پیاده!😂
گندم بانو
۲۷ آذر ۹۸ , ۱۱:۳۷

وای حالا از کجا شروع کنم؟!! :))))

 

آقا ما رفته بودیم مشهد... دیگه همه میدونن!! :)))

اسنپ گرفتیم، گفتیم ما جلو خروجی ترمینال ایستادیم. وقتی رسید زنگزد گفت من دور میدون ایستادم بیاین!!!!! میدونشم خیلی بزرگ بود :/

#اسم_شیرازیا_بد_در_رفته :)))

پاسخ :

😊
 دور میدون چه جوری ایستاده بود😂😂😂😂😂😂
دخترمعمولی
۲۷ آذر ۹۸ , ۱۰:۴۳

آخ جون! پس من میتونم خاطرات اصفهان و شیرازمو ادامه بدم اینجا :D

(دقت کن که ما کلا سرجمع ۴ ۵ روز اصفهان و شیراز بودیم، با این همه خاطره :D).

ما تو اصفهان سوار تاکسی شدیم، مثلا کرایه اش شد ۹۰۰ تومن، من ۸۵۰ خورد داشتم، بقیه ی پولام هم مثلا ۱۰ تومنی. گفتم آقا اینقدر خورد دارم، خورده ها رو بدم یا ۱۰ تومنی؟ گفت ۱۰ تومنی. با خودم گفتم واقعا الان اگه تهران بود، همون ۸۵۰ رو می گرفت ولی خب به هر حال، حقشه دیگه. خدا رو شکر حالا گیر نداد که پولات درشته و خورد کرد.

پیاده شدیم و رفتیم یه جا نشستیم. یادم نیست کجا می خواستیم بریم،‌ولی درش هنوز بسته بود و گفتیم خب پس روی نیمکت های همین جا می شینیم. بهار بود رفته بودیم. یه چیزی از روی درخت افتاد روی صورت همسرم، گفتم روی گونه تو پاک کن. نتونست اون چیزی که افتاده بودو بندازه با دستش. منم خودم دستمو بردم، از روی گونه اش پاک کردم اونو. یه آقایی رد میشد، مسن هم بود، سر و وضع خوبی هم داشت. خندید و گفت ماشاءالله، همیشه خوشحال باشین، همیشه بخندین. از این جور چیزا. فکر کرد ما یه زوج خیلی عشقولانه ایم و من نشستم دارم صورت همسرمو ناز میکنم تو اون هوای دل انگیز بهاری :D. ما هم خندیدیم، بعد دستشو دراز کرد و گفت یه پولی هم به ما بدین!! حالا جمله اش دقیقا یادم نیست ولی خب مجبور شدیم و یه هزاری ای چیزی بهش دادیم. اونجا گفتم خب خدا رو شکر راننده تاکسی هاشون با متکدی هاشون ست ان! وگرنه الان باید ۱۰ تومنی میدادیم :D.

--

شیراز هم ما یه صبح تا شب رفتیم. صبح زود راه افتادیم و صبح زودتر رسیدیم :D. هنوز همه جا بسته بود. ما هم صبحانه نخورده راه افتاده بودیم. وقتی رسیدیم، درست همونجا که پیاده شدیم، یکی بود آش می فروخت. منم انقدررر گرسنه ام بود و بوی آش خوب بود که به همسر گفتم بخریم. گفت نه بابا، اینجا کنار خیابونه، اصلا نمیشناسیم،‌معلوم نیست چطور باشه. گفتم بابا سخت نگیر،‌بخریم دیگه. یه کاسه خریدیم. بلافاصله بعد از خوردنش، من در به در -گلاب به روتون البته- دنبال دستشویی می گشتم!! انقدر هم زود رفته بودیم که هیچ جایی باز نبود. ولی به محض اینکه در اونجایی که میخواستیم بریم باز شد، من اول رفتم دستشویی،‌بعد رفتم گشت و گذار تو اون محل!!

--

یه هم اتاقی شیرازی داشتم که یه بار از خونه با خودش کلم پلوی شیرازی آورده بود. ما هم خوابگاهی و ندیده و گرسنه، اون (و دوستش که شمالی بود و خیلی وقت با هم دوست و هم اتاقی بودن) هم هی تعریف که خیلی خوشمزه است کلم پلوی شیرازی و اینا. خلاصه، ما نشستیم سر سفره، من لقمه ی اولو خوردم دیدم انقدرررر تلخه از زیادی سبزیش که اصلا مزه اش برام قابل تحمل نیست. به زور اون یه کفگیری که کشیده بودمو تموم کردم و هرچی هم بهم گفتن چرا نمی خوری، خوشمزه است که، گفتم خوشمزه بود،‌عالی بود،‌سیر شدم، اصلا زیاد گرسنه ام نبود!! از اون به بعد هم هرررر شیرازی ای میگه ما کلم پلو داریم، یه بار بیاین خونه مون واسه تون کلم پلوی شیرازی درست کنیم، میگم نه نه،‌خیلی ممنون. من این یکی رو علاقه ای ندارم دوباره امتحان کنم.

--

اما خداییش به لحاظ اخلاقی بگم، من تمام آدمای شیرازی ای که تا حالا باهاشون برخورد نزدیک داشتم (به جز یکی) خیییییلی خوب بودن،‌واقعا خییییلی. اصفهانی فقط یه نفرو میشناختم که اونم خیلی دختر ماهی بود.

پاسخ :

آره بیا همه خاطراتت رو بگو برامون. باحالن باحال هم میگی😁

اِ من فکر میکردم راننده تاکسیها همه شون اینجورین. پساین خاص اصفانیاس. یعنی طرف ممکنه ۵۰۰ تومن بیشتر بگیره که ۱۰۰ تومن کمتر نگیره.
در مورد خاطره بعدیت، اولا که عشقولانه تون خیلی باحال بود😂 بعد این که بارها و بارها برام پیش اومده تو خیابونهای بالای شهر یهو یه خانم یا آقا با سر و وضع ظاهری خوب،صدام میزنه، خیلی مودب سلام و احوالپرسی میکنه بعد به یه بهونه ای پول میخواد! مثلا میگه مسافرم و تو راه موندم و کیفم رو زدن یا برا داروی بچه م! بعد نمیدونم بین اون همه آدم، رو چه حسابی منو انتخاب می کنن😂


اوهوم شیرازیا خیلی خوش اخلاقن. 

برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan