کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

روایت فتح 3

آمد که بنشیند کنار من. در کندوی چشمهای تو، دو کاسه عسل، رنگ به رنگ شد. نمی شناختمش، همین قدر از او گفته بودی که در تاریخ زندگی ات، مهم ترین فردی است که یک تنه، به سان لشگری نیرومند، در برابر هجوم همه ی دردها ایستاده و با همه بی کسیها جوری جنگیده که گویا بزرگترین ارتشهای دنیا، متفقاً در او قیام کرده اند.


آمد که بنشیند کنار من و آن قدر درد در پاها و کمرش بود که ننشست؛ فروریخت و من به کوهی در آن طرف شهر فکر کردم که هزاران سال، آتشکده اش خاموش مانده بود. اما در چشمهای او دو آتشکده ی روشن پیدا بود. آن قدر گرم و دلنشین که حتی اگر می شناختمش، همین قدر ساده و صمیمی به او دل می دادم و از کمرکش آتشگاهش بالا می رفتم! 


داشتم به قله، به آتشکده ای که آن بالا، وسط چشمهایش بود نزدیک می شدم که ناگهان، مرا در آغوش کشید و با فاتحانه ترین لحن دنیا گفت: «عجب سلیقه ای دارد پسرم!» و این بار من بودم که فروریختم و کندوی چشمهای تو بود که یک آن دود شد.


چطور توانستی فرمانده پیر و پرافتخاری را که بعد از سالها جنگیدن، هنوز دو آتشکده در بالاترین قله ی چشمهای عسلی اش سو سو می زند، برای فتح ناکجاآباد خرابه ی از دست رفته ای بفرستی که پایانش چیزی جز شکست نیست؟! چطور توانستی... آه... تو نمی دانستی... در سرزمین قلب من، هیتلری است که در آستانه سقوط، بدون شک، شقیقه اش را نشانه خواهد رفت...


+ این پست را ۱۵ فروردین نوشته بودم و حالا منتشر می کنم.

از سری نوشته های الکی پلکی

+ روایت فتح ۲

  • ادامه مطلب
خودت باش
۰۴ ارديبهشت ۹۸ , ۲۲:۱۶
خیلی خوبه!خیلی قشنگه

پاسخ :

خودت خیلی خوبی، خیلی قشنگی 😁😘

چقد به این بیرون رفتنِ امروز نیاز داشتم. خیلی خوب بود
غ ز ل
۰۴ ارديبهشت ۹۸ , ۰۶:۵۳
چطور میتونی اینقدر خوب و چالش برانگیز بنویسی
خیلی ثشنگ و دلچسب بود
از اونا که هی بخونی
وهربار یک تصور جدید تو ذهنت نقش ببنده

پاسخ :

وای مرسی غزل جونم.
چه قدر بهم حس مثبت دادی.
بوس بوس =)
مهدی
۰۳ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۰۶
وقتی بغض داری چقدر نوشته هاتون دلبر میشن ..

پاسخ :

مرسی. پس بغضم رو حفظ کنم =)
حمیده
۰۳ ارديبهشت ۹۸ , ۱۳:۲۶
بغلت نکنم کوچک و غمگین میشه؟ :-؟ چه فرمولاسیون پیچیده‌ای :> :))))))

پاسخ :

آره دیگه! الان کوچک و غمگینه. بدو بدو بغلم کن 😁
مهربانو
۰۳ ارديبهشت ۹۸ , ۱۲:۱۱
ااای جااانم به این نوشته ی الکی پلکی ... 
شارمین چقدر قشنگ بود و چقدر تهش شوک آور . 

جااان من بیا بگو اسم واقعی که برام کامنت میذاشتی چی بود ؟ من با خاطراتم زنده م (آیکون قلب تپنده)

پاسخ :

جانت سلامت مهربانوی عزیزم.

مرسی مهربانو جان؛ لطف داری. انقد با اون بند آخر سر و کله زدم که یه جوری هیتلر رو بچسبونم بهش و شوک بدم😅

منو باش فکر می کردم اکثرا اسم واقعیم رو می دونن. باید یه چالش "کی از من چی می دونه" راه بندازم😁 باشه عزیزم میام میگم. تیر ماهیه و خاطراتش😍
مجله اینترنتی چفچفک
۰۳ ارديبهشت ۹۸ , ۱۰:۵۲
سلام...

ایا خبر داری وبلاگ های برتر 97 رو اعلام کردن یا نه؟؟؟؟

چون دوستانی که وبلاگ دارن میان از من میپرسن و منم خبر ندارم ایا شما اطلاعی دارید؟؟/

چون وبلاگ شما قبلا وبلاگ برتر 96 بوده هست..

پاسخ :

سلام.
اطلاع ندارم. ولی با یه سرچ ساده میشه فهمید.
حمیده
۰۳ ارديبهشت ۹۸ , ۱۰:۲۰
بیا بغلم :(

پاسخ :

بغلم کن که جهان کوچک و غمگین نشود =)
بانوچـ ـه
۰۳ ارديبهشت ۹۸ , ۰۰:۱۸
به به چه قلم خوبی.
کم پیش میاد در همون ورود اولم به وبلاگی اینطوری خوشم بیاد از قلم نویسنده. آفرین :)

پاسخ :

مرسی بانو جان. لطف داری. به پای قلم تو که نمیرسه قطعا 😘
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan