۱. گاهی حس میکنم آن طور شدهام که اجنبیها! اسمش را میگذارند cold fish! سطح همدلی کردن و گرم برخورد کردنم پایین آمده است (حتی در مورد دوستانم). و نکتهی اسفبارش این است که از این بابت متاسف هم نیستم! 😐
۲. دقیقا با این قصد و غرض آمده بود که مرا تبدیل به آن موجود سه حرفی کند! یک عالم مدح و ثنایم را گفت و مرا خاص و متفاوت نامید! دست روی نقطه ضعفها ونیازهایم گذاشت!از توانمندیهای سوپرمنطور خودش گفت! و من در برابر هیچ کدام کم نیاوردم و تسلیم نشدم. شاید در نهایت، چیزی که من میخواهم اتفاق نیفتد؛ ولی خوشحالم که تبدیل، با شکست مواجه شد. خوشحالم که در نهایت آرامش از موجودیت خودم دفاع کردم.
۳. میتوانم دیگران را فارغ از احساسی که به من دارند یا رفتارهایی که در قبالم انجام میدهند، دوست داشته باشم یا نداشته باشم و از هیچ کدام از اینها، حس بدی نگیرم. خودم را مجبور به دوست داشتن یا نداشتن نمیکنم. حسم را به حس دیگران گره نمیزنم. هر طور دلم بخواهد محبت میکنم و نگران واکنش دیگران نیستم. دنیا طولانی نیست. عمر آدمها کوتاه است. فرصت دوست داشتن از دست میرود. من وقت ندارم منتظر بنشینم تا کسی دوستم داشته باشد یا به من خوبی کند تا دوستش بدارم. وقتی به این فکر میکنم که قرار است کسانی را یک روز نداشته باشم، به این نتیجه میرسم که باید بیدریغ دوستشان بدارم حتی اگر این دوست داشتن را نفهمند یا قدر ندانند. فقط به خاطر خودم دوست میدارم؛ حتی گاهی فقط توی دلم!
۴. برای من احساس تنهایی، یکی از مقدسترین حسهای دنیا است؛ حسی که بخش مهمی از هویت آدمها را تشکیل میدهد و میتواند باعث معناداری زندگی بشود.
۵. از این که بهتر از دیگران میتوانم آدمها را بشناسم خوشحالم. از این که میتوانم نگذارم شناختی که به دست میآورم تاثیری بر رفتارم بگذارد، خوشحالتر؛ از این که معمولاً آدمها را با وجود این شناخت، قضاوت نمیکنم، خوشحالترتر!
۶. گاهی دلم میخواهد بزنم زیر همه چیز... دلم یک خیال راحت میخواهد!
- چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت ۰۰ , ۰۰:۲۲
- ادامه مطلب