"خانم دکتر دو تا بسته پستی براتون اومده. گذاشتم رو میز تو اتاقتون."
این را خانم قاف، منشی کلینیک گفت. منتظر هیچ بستهی پستی نبودم ولی واقعیت این است که من از بچگی عاشق این هستم که پست برایم چیزی بیاورد! به خاطر همین با کنجکاوی و خوشحالی به اتاقم رفتم.
روی بستهها با یک خط خیلی قشنگ، آدرس کلینیک و اسم مرا نوشته بود. به آدرس فرستنده نگاه کردم؛ یک آدرس عجیب و غریب که اصلاً در مخیلهام هم نمیگنجید که کسی از آنجا برایم چیزی بفرستد. انگار این بسته از ته دنیا آمده بود! :)
اسم فرستنده، مرا به یاد گندم انداخت؛ اسم همسر او بود، ولی من فامیلیاش را نمیدانستم و آن لحظه در ذهنم نبود که کجا ساکن هستند. پس تند و تند جعبهی اول را باز کردم و قبل از هر چیز با این نامه خوشگل مواجه شدم:
لازم است بگویم همین نامهی چندخطی دستنویس چهقدر مرا ذوقمرگ کرد؟! دلم میخواست همان لحظه نیروانا و گندم آنجا بودند و من جفتشان را محکم بغل و ماچ خیس میکردم.😅🤦♀️
این یکی از دلچسبترین سورپرایزهای عمرم بود. در واقع باید بگویم هرگز اتفاق نیفتاده بود که اینطوری هدیه بگیرم؛ این قدر خاص و غیرمنتظره. کار دست یک دوست نادیده در آن سر ایران از طرف یک دوست نادیدهی دیگر، در این سر ایران!
تند و تند جعبهها را باز کردم و هدیههای خوشگلش را دیدم. من همیشه عاشق کارهای گندم بودم ولی از آنجایی که آدم خرید اینترنتی نیستم، هیچ وقت چیزی سفارش ندادم. البته که به کار گندم و همسرش کاملاً اطمینان دارم. ولی در کل سختم است بدون دیدن حضوری و کلی بالا و پایین کردن، چیزی بخرم. و حالا دو تا از قشنگترین هنرهای گندم در دستهای من بود!
مراجعم از راه رسیده بود و مجبور شدم تند و تند کادوها و لبخندم را جمع کنم و بگذارم برای بعد.
آخرین مراجع که رفت دوباره کادوهایم را نگاه کردم و بعد با یک نیش باز راهی خانه شدم. توی ذهنم داشتم حرفهایی که میخواهم به نیروانا و گندم بگویم را مرور میکردم و همانطور در حالت ذوقمرگ، کلید انداختم توی در خانه و ناگهان چیزی در ذهنم جرقه زد که لبخندم را به خنده تبدیل کرد و در دلم خطاب به نیروانا و گندم گفتم: بدجنسا!
موضوع از این قرار بود که گندم موقع ارسال بستههای مشتریان، عکس خریدشان را همراه اسم آنها استوری میکرد و یک کار بامزهاش هم این بود که روی این استوریها آهنگی مربوط به شهر یا استان گیرنده میگذاشت.
مثلاً هفتهی پیش، این را استوری کرد (کلیپش را گذاشته بودم ولی خیلی بیکیفیت شد. پس اسکرینشاتش را گذاشتم. حالا خودتان صدای اندی را روی این تصویر تصور کنید که دارد میخواند: چه خوش سر و زبونه، دختر اصفهونه، ازش وفا میریزه، شاید مال تبریزه...")🤦♀️
و خب این استوری خیلی به دل من نشست. مخصوصاً که "دختر ایرونی" ترانهی محبوب کودکیهایم بود و وقتی کلاس چهارم بودم و عروسی داییهای ارشدم بود و من، در عالم بچگی و جهالت، همهاش آن وسط بودم، همه میدانستند شارمین فقط با "دختر ایرونی" میرقصد و همخوانی میکند! 🤦♀️😂 کلی خاطره از این آهنگ داشتم!
رفتم برای گندم نوشتم:
دفعهی بعدی هم که وب گندم کامنت گذاشتم در جواب سلامم نوشت: سلام خانم امیریان از اصفهان و آیکون خنده گذاشت. نگو چه رازی را در سینه حبس کرده بود! 😂😂😂 در واقع خانم امیریان خود من بودم و نیروانا و گندم در پشت صحنه داشتند بهم لبخند ملیح میزدند و سعی میکردند سوتی ندهند!
خلاصه که وقتی رسیدم خانه، برخلاف همیشه که مثل جنازه میافتادم تا اذان تمام بشود و با یک پارچ! نباتداغ افطار کنم، شروع کردم به عکس گرفتن از هدیههایم و تعریف پر از ذوقِ کل ماجرا برای مامان و بابا.
البته عکسها زیاد خوب نشد ولی دلم نمیآید شما نبینید:
- چهارشنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۰ , ۱۶:۱۷
- ادامه مطلب