سلام
(چند تا پست در میان یادم میآید که قرار بوده اول هر پست سلام کنم! باید نخی چیزی به انگشتم ببندم تا یادم نرود! 😁)
.
.
.
تمام مدتی که با هم در اتاق تنها بودیم این طور پیش رفت که من دو ساعت پیوسته و مستمر حرف میزدم و او در سکوت مطلق گوش میداد. حرفهایم که تمام میشد، یک جمله میگفت که میتوانست شروع یک عالم توضیحات و حرفهای دیگر باشد. مشتاقانه نگاهش میکردم و آماده شنیدن بودم. اما در نهایت ناباوری حرفش تمام میشد! 😵
یعنی فقط همان یک جمله را میخواسته بگوید و نیازی به توضیحات بیشتر نمیدیده است!🤫 ولی این حجم از کمحرفی و سکوت، اصلا در باور من نمیگنجید و به خاطر همین سکوتش را به پای این میگذاشتم که میخواهد کمی نفس بگیرد و ادامه دهد!🤭
پس با همان حالت اشتیاق، تماس چشمیام را ادامه میدادم؛ و وقتی او معذب میشد و سرش را پایین میانداخت، تازه میفهمیدم حرفش تمام شده و قرار نیست توضیح بیشتری بدهد.😧 آن وقت بود که دلم میخواست چشم ببندم روی به خطر افتادن کیان اسلام! و موهای سرم را دانه دانه بِکَنم و همان وسط کُپه کنم!🤯
واقعا بعضی از آدمها چه قدر جالب کمحرف هستند!😷 حتی جایی که آمدهاند تا اطلاعات بدهند، آنهم در مورد خودشان، و درک میکنند که ارائهی این اطلاعات چه قدر ضروری است، باز هم نمیتوانند بیشتر از چند جمله حرف بزنند. 🙄 آن وقت من... در شرایط معمولی هم حرف نزنم قطعاً میمیرم! 🤪
- چهارشنبه ۸ ارديبهشت ۰۰ , ۰۸:۵۵
- ادامه مطلب