کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

از دفترچه خاطرات یک خاله و عمه (۶)

۱. بابا حدود ساعت ۱۱ شب می‌خواست برای پیاده‌روی بیرون برود، سارا و زینب، که خانه‌ی ما بودند، گفتند ما هم می‌اییم. من به شوخی بهشان گفتم: "پس همین طور که دارید توی کوچه و خیابون راه می‌رید دو نفری با هم بلند جیغ بکشید و بگید: آهااااای مردم شهر! آسوده بخوابید... شهر در امن و امان است." گفتند: "باشه! بذار الان یه بار بگیم!" گفتم: "یککککک... دوووووو.... سه!" و قبل از هر چیزی ناگهان صدای جیغ خیلی بلند سارا گوش فلک را کرد و بعد من و زینب بودیم که روی زمین افتاده بودیم و می‌خندیدیم و سارا که با تعجب و عاقل اندر سفیه نگاهمان می‌کرد و می‌گفت: "خاله خودت گفتی اول جیغ بزنید بعد بگید"🤣🤣🤣

+ بعدتر که مساله "اول جیغ بزنید" یا "باجیغ بگید" حل شد، سارا می‌گفت: "آی مردم شهر! آسوده بخوابید تا شهر در امن و امان باشد." 😅 یعنی قشنگ داشت به مردم شهر می‌رساند که عامل هر ناامنی خودشان هستند و بهتر است بخوابند و توی دست و پا نباشند! 🤦‍♀️


۲. نزدیک مغرب، یک نفر دو تا غذای نذری آورد. برنج و مرغ بود و سارا و مهدی گفتند ما همین‌ها را می‌خوریم. نرجس و زینب گفتند ما علاوه بر غذاهای مامان‌جون‌پز، مرغ هم می‌خواهیم. سارا که طبق معمول گفت من غیر از خاله شارمین و مامانم به کسی چیزی نمی‌دهم. اما مهدی بزرگوارانه و لبخند به لب گفت: "بچه‌ها نازش رو نکشید. خودم بهتون می‌دم. من الان مرغ خودم رو به سه قسمت مساوی تقسیم می‌کنم." و بعد وسط تحسین و تشکرهای زینب و نرجس، با همان لبخند مرموز ادامه داد: "استخوناش مال نرجس، پوستش واسه زینب، گوشت‌هاش هم واسه من... به نظرم خیلی عادلانه‌س!"😐🤦‍♀️


۳. مهدی یک بازی تنهایی و من‌درآوردی دارد که دعوا است! در این بازی، وانمود می‌کند که در حال زد و خورد با یک نیروی برتر غیبی است!!! وقتی این موجود نامرئی با مشت توی صورت و شکم مهدی می‌زند، او صورت و بدنش را طوری به این ور و آن ور تکان می‌دهد و کج و کوله می‌کند که من شک دارم واقعا موجود نامرئی‌یی در حال کتک زدنش نباشد!!! 😐 یعنی قشنگ می‌توانی بنشینی نگاهش کنی و تصور کنی که داری فیلم ترسناک می‌بینی!😖😄 واقعا نمی‌فهمم این بازی را از کجایش درآورده است.


۴. سارا یک روز در میان روزه‌ی کامل می‌گیرد و خیلی هم از این بابت راضی و خشنود است. جمعه روزه بود و داشت حسابی با زینب بازی می‌کرد و این ور و آن ور می‌دوید، آخ هم نمی‌گفت. ولی همین‌که دید خاله آمده است و آن طرف ایوان نشسته است، از جلویش رد شد و در حالی که مستقیم به او نگاه می‌کرد، مثلا خطاب به جمع گفت: "وای چقد گشنمه." و همین که مطمئن شد خاله فهمید که او روزه است و پریروز هم روزه گرفته خیالش راحت شد و رفت ادامه بازی! 🤦‍♀️

  • ادامه مطلب
خودت باش
۰۲ ارديبهشت ۰۰ , ۰۱:۰۰

چقدر این مهدی ناقلاس! خدا حفظش کنه...

پاسخ :

:)))
سلامت باشی عزیزم. خدا وروجکای شما رو هم حفظ کنه
طیبه تی تی
۳۰ فروردين ۰۰ , ۱۹:۲۸

😂

یاد بازی های تنهایی نیکان افتادم

تازه نیکان تنهایی فوتبال هم بازی میکنه، خودش هم بازیکن این تیم میشه، هم میره اون طرف بازیکن تیم مقابل، هم گزارشگر،هم داور...خیلی هم عالی اجرا می کنه( به چشم ننه اش😂😂😂)

پاسخ :

عزیزم 😂
چند سالشه؟
خدا حفظش کنه
یاسی ترین
۳۰ فروردين ۰۰ , ۱۰:۰۶

خیلی خوبن 😂😂😂😂

خدا حفظشون کنه ❤❤❤

پاسخ :

خوبی از خودته 😅
مرسی عزیزم. خدا گل‌دخترای نازنینت رو حفظ کنه 😘😘😘
نیــ روانا
۲۹ فروردين ۰۰ , ۲۱:۲۵

وای سارا سارا سارا

یاد دو تا پسرعموهام افتادم (پسر دو تا عموی متفاوت)

همسن هستند

اون موقع ابتدایی بودن برده بودنشون راهپیمایی

اومده بودن تعریف میکردن

محمد گفت ما مرگ بر اسماعیل هم گفتیم

علیرضا زد زیر خنده و گفت واااای اون مرگ بر اسماعیل نبود که باید میگفتی مرگ بر اسلامی

😂😂🙄🙄🙄

 

پاسخ :

🤣🤣🤣
خیلی بانمک بودن پسرعموهات...

سارا از بچگی متخصص این طور اشتباهات بود. اینو فک کنم قبلا تو یه پست‌ها نوشته‌م. اون زمانی که حمید هیراد تازه "شوخیه مگه" رو خونده بود سارا ۵ سالش بود؛ این آهنگ رو عاشقانه دوس داشت! فقط هر وقت خودش می‌خواس بخونه می‌گفت؛ شوخیه مگه بذاری بری بمونی!!!! بهش میگفتم خاله آخه اگه بذاره بره که نمی‌مونه. باید بگی نمونی. می‌گفت نه خود آهنگ اینو می‌گه. آهنگ رو براش گذاشتم که با دقت گوش کنه متوجه اشتباهش بشه؛ همچین رفت تو حس و با صدای بلند با هیراد همخوانی کرد که باز اصلا متوجه نشد میگه نمونی! گفتم خاله تو نخون. فقط گوش بده. و یه بار دیگه براش گذاشتم. این بار متوجه شد ولی کاملا مطمئن و حق به جانب گفت: "ولی رو گوشی بابای من می‌گه بمونی!!!!" 🤣
هوپ ...
۲۹ فروردين ۰۰ , ۱۶:۴۶

من غلام بزرگ منشی مهدیم :-))) شیطونکیه واسه خودش

پاسخ :

دس بوس شوماس :)))
یاقوت
۲۹ فروردين ۰۰ , ۱۲:۰۸

ای جانم برای همشون .. اگه لپ دارن لپ همشونو از طرف من بکش اگه گاز بگیری که به صواب نزدیک تره بعدش بوسشون کن .. خدا حفظشون کنه 

پاسخ :

جانت سلامت عزیزم...
من با گاز گرفتن مخالفم کلا! خودم غالبا یا بغل و بوسشون می‌کنم یا پس گردنی دوستانه‌ی یواش می‌زنم (وقتی خیلی سر به سرم می‌ذارن)😌
سین دال
۲۹ فروردين ۰۰ , ۱۲:۰۴

الهی... :))😆😆

 

درمورد ۳- باید بگم که همه‌ی بچه‌ها از این بازی‌ها دارن

نداشته باشن باید تعجب کرد😅

پاسخ :

:)))

اره بازی خیالی همه‌شون دارن. ولی بازی خیالی مهدی رو فقط باید ببینی! 😅
x
۲۹ فروردين ۰۰ , ۰۳:۱۴

فقط اونی که فداکارانه می‌خواسته مرغش رو سه قسمت کنه و پوست و استخونش رو تقسیم کنه،:))

پاسخ :

:))))
Divine Girl
۲۹ فروردين ۰۰ , ۰۲:۳۱

چقدر کیوت :))))

پاسخ :

:)))
آبلو موف
۲۹ فروردين ۰۰ , ۰۲:۳۱

آخیش، بعد مدتها یه چیزی خوندم که حس زندگی توشه :)

پاسخ :

:)
گوارای وجودت
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan