یکی از قشنگترین اتفاقهای هر سالهی ماه رمضان برای ما (که دیگر هرگز تکرار نخواهد شد)، افطاری شب سوم، خانهی دایی محسن بود.
از وقتی یادم میآید ما سومین شب ماه رمضان، مهمان دایی محسن بودیم و حتی همیشه به شوخی میگفتیم دیگر عادت کردهایم! دعوت هم نکنید خودمان میآییم.
هر سال، ما دخترهای فامیل، از روز اول ماه رمضان، ذوق این مهمانی را داشتیم. همهی مهمانیهای دیگر یک طرف، مهمانی خانهی دایی محسن یک طرف. خودمان هم نمیدانستیم از بین آن همه مهمانی، چرا این یکی اینقدر میچسبد. اصلا انگار در و دیوار آن خانه، انرژی مثبت داشت. همیشه آنجا حال خوب و خندههای از ته دل را تجربه میکردیم.
سوم رمضان، تولد قمری دایی جان بود و او همین را بهانهی مهمانی هر سالهاش میکرد. نه این که تولد بگیردها! فقط افطاری میداد. و البته ما هر سال تصمیم میگرفتیم برایش کادو بگیریم و یادمان میرفت!🤦♀️ خودش هم که در قید و بند این چیزها نبود و هرگز از کسی انتظاری نداشت. تولد فقط برایش بهانه بود.
اما بالاخره ماه رمضان ۱۳۹۸ با خریدن کادوهای مختلف، غافلگیرش کردیم. واقعا خوشحال شد ولی آن قدر از ته دل راضی به زحمت نبود که حتی نمیخواست اجازه دهد پیراهنی را که کمی برایش کوچک بود ببریم عوض کنیم!
رمضان ۹۹ به خاطر کرونا، هیچ کس مهمانی نگرفت... اما دلمان قرص بود که همهی میزبانها، از جمله دایی محسن، در خانههایشان، کنار خانواده نشستهاند و میتوانستیم برای دورهمیهای سالهای بعد منتظر بمانیم.
اما حالا... سومین شب ماه رمضان ۱۴۰۰، مهمانیهای ثابت خانهی دایی جان، برای همیشه تمام شده است و من که ۹ ماه است نتوانستهام پایم را در خانهای بگذارم که او دیگر در آن نیست، دلم برای خودش و گوشه گوشهی خانهای که بوی نفسهایش را میدهد و تک تک خاطراتش تنگ شده است و نمیخواهم شب از راه برسد...
- جمعه ۲۷ فروردين ۰۰ , ۱۵:۲۷
- ادامه مطلب