کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

در این سکوت/ حقیقت ما نهفته است/ حقیقت تو/ و من

سلام.😊


دارم تمرین می‌کنم برای دیگران توضیح ندهم؛ بحث نکنم؛ برای قانع کردنشان خودم را به زحمت نیندازم؛ به خیلی از سوال‌ها و دیدگاه‌ها واکنش نشان ندهم؛ سکوت کنم و بشنوم و باز هم سکوت کنم. 


این برای کسی که شغلش حرف زدن و توضیح دادن و قانع کردن و از اشتباه درآوردن و یاد دادن است، کار ساده‌ای نیست. ولی شدنی است. نمی‌دانم شاید شما هم این را در پاسخ‌هایی که به کامنت‌ها می‌دهم و تعاملات دیگری که با هم داریم حس کرده باشید. شاید هم نه. ولی خودم مثال‌های زیادی برایش دارم:


این‌ که دیگر سعی نمی‌کنم دوستم را قانع کنم که در رابطه اشتباهی قرار دارد و خودش باید آن را تمام کند؛ این‌که همه فکرهایی را که در مورد زندگی و مرگ خانم مجری دارم را برای خودم نگه داشته‌ام و حتی در حد یک کامنت هم در موردش ننوشته‌ام؛ این که به پاسخ مهرداد به استوری‌ام واکنشی نشان ندادم؛ این که برای خیلی از پست‌هایی که در موردش نظراتی داشتم، کامنت نگذاشتم؛ این که توانستم به راحتی، به یکی دو تا از دوستان بگویم که نمی‌خواهم در مورد فلان موضوع حرف بزنم؛ این‌که شروع کرده‌ام پست‌های آرمین را رمزی می‌نویسم و...


البته مثال‌های نقض هم زیاد است. مثلاً در همین پست که الان مشغول نوشتنش هستم، دارم خودم را توضیح می‌دهم؛ یا هنوز در پاسخ به کسانی که می‌گویند مرگ دست خدا است و ربطی به رعایت کردن یا نکردن پروتکل‌های بهداشتی ندارد، می‌گویم: "پس برو وایسا وسط بزرگراه. اگه خدا نخواد چیزیت نمی‌شه."؛ یا هنوز به مامان غر می‌زنم که چرا این‌همه غریب‌پسند است؛ و...


اما مهم این است که دارم تلاش می‌کنم. مثل حدوداً یک سال پیش که تصمیم گرفتم مسوولیت احساسات مثبت و منفی‌ام را به عهده بگیرم و کسی یا چیزی را بابت حس‌هایی که در من ایجاد شده است سرزنش نکنم و با ژست‌های غمگین و دلخور، به دیگران عذاب وجدان ندهم. این‌ها چیزهایی است که سال‌ها است دارم بابت یاد دادنش به این و آن، پول می‌گیرم، اما خودم هنوز جای کار دارم؛ اگرچه موفقیت‌های زیادی به دست آورده‌ام.


یا این که دیگر یاد گرفته‌ام که با هیجانات منفی‌ام نجنگم؛ بابت بودنشان عذاب وجدان نداشته باشم و به خودم برچسب ضعیف بودن نزنم. باور کرده‌ام که احساسات، فقط هستند. می‌آیند و می‌روند. مثل ابرهای سفید و ابرهای سیاه. همگی در گذرند و همگی کاملاً طبیعی هستند. چیزی که غیرطبیعی است، سرکوب کردن آن‌ها است. 


من حق دارم وقتی اشتباهی می‌کنم، احساس شرم کنم، وقتی کسی بهم توهین می‌کند، خشمگین شوم، وقتی به چیزی که می‌خواهم نمی‌رسم احساس ناکامی داشته باشم، وقتی کمبودی دارم غصه بخورم، وقتی کسی را از دست می‌دهم سوگواری کنم و...


این‌ها همه حقوق مسلم من است و خودم را بابت بودنشان سرزنش نمی‌کنم. به خودم فرصت می‌دهم. زمانی را برای تجربه‌ی بدون قضاوتِ شرم، خشم، ناکامی، غم و سوگ می‌گذارم و صبر می‌کنم تا کم کم بهتر شوم. برای بهتر شدنم زمان تعیین نمی‌کنم و می‌گذارم بدن و ذهنم خودشان تصمیم بگیرند. 


و این تجربه‌ای موفق است که بارها و بارها در زندگی‌ام تکرار کرده‌ام. وقتی به هیجاناتم احترام می‌گذارم و آن‌ها را می‌پذیرم، کم‌تر اذیتم می‌کنند.


همان طور که در مورد تجربه و پذیرش هیجاناتم، بعد از کمی تمرین، موفق شدم، مطمئنم که در مورد بیش‌تر سکوت کردن و کم‌تر توضیح دادن و در مورد مسوول ندانستن هیچ کس و هیچ چیز در قبال هیجاناتم هم موفق‌تر خواهم شد....



+ شاعر عنوان: مارگوت بیکل  (ترجمه احمد شاملو)

  • ادامه مطلب
مشکات ..
۱۵ فروردين ۰۰ , ۱۶:۲۹

بازم سلام😄

ممنونم واسه وقتی که گذاشتید🌷🌷

راست میگید مردم خودشون قبول میکنن که چی رو قبول کنن چی رو نه👍👍

 

من هیچوقت نخواستم غرض‌ورزانه مطلبی بنویسم یا نظری بدم ولی فکر میکنم اصول درست بحث کردن رو هم بلد نیستم‌.زود ناراحت میشم وقتی میبینم طرف مقابل نامنصفانه حرف میزنه:/

فکرم نمیکنم بتونم کامل سکوت کنم✋😑ولی جدیداً سعی میکنم بحث رو کش ندم.یعنی یبار که حرفمو زدم دیگه ادامه نمیدم.

ای کاش میتونستم کلاً چیزی نگم:/



پستتون رو خیلی دوست داشتم:)

پایدار باشید😊❤

پاسخ :

سلام :)
خواهش می‌کنم، کاری نکردم.

خیلی وقت‌ها غرض‌ورزانه حرف نمی‌زنیم ولی انقد درگیر پیش‌فرض‌های ذهنی‌مون هستیم که نمی‌تونیم درست قضاوت کنیم. کم و زباد همه‌مون همین‌طوریم.

همین که یه بار می‌گی و سکوت می‌کنی هم خوبه به نظرم. 😊

زنده باشی عزیزم 😘
گندم بانو
۱۵ فروردين ۰۰ , ۰۸:۲۶

مرسی عزیزم:**

پاسخ :

😘
مشکات ..
۱۵ فروردين ۰۰ , ۰۸:۰۳

ممنون بابت توضیح🙏🌷🌷

فقط یه مثالی الان به ذهنم رسید

تو یه گروه تلگرامی یا سایتی یا وبلاگی که درمورد موضوعات مختلف گفتگو میکنن،اگر یه نفر بیاد مثلاً مطلبی علیه زنان بگه(یا هر مطلب ناحق دیگه ای) و با مغلطه و زرنگ بازی برای تایید حرفش کلی رفرنس هم بیاره و یجورایی یه‌جانبه حرف بزنه،شما چکار میکنید؟؟

بنظرتون تو اون لحظه کار درست چیه؟؟با خودم میگم یه جاهایی اگه سکوت کنی یجورایی انگار توام داری تو ظلم اون آدم شریک میشی.

اگه اون آدم اون مطلب رو تو پی‌وی بفرسته بنظرم اصلاً ارزش یک خط جواب دادن هم نداره،ولی اگه تو یه جای عمومی همچین حرفی میزنه بهتر نیست وایسیم دفاع کنیم؟؟

ببخشید کامنتم طولانی شد.هروقت حوصلشو داشتید جواب بدید ممنون میشم

پاسخ :

خواهش می‌کنم. نظر شخصیم بود فقط :)

من قبلا تو این موارد اون بحث رو به چالش می‌کشیدم و در موردش گفت‌گو می‌کردم. اگه حس می‌کردم اصول درست گفت‌وگو رعتیت نمیشه (مثلا طرف مقابل پرخاشگره، صداقت نداره، مهارت گوش دادن نداره، پیش‌فرض‌های ذهنیش زیاده و...) سکوت می‌کردم یا می‌گفتم ترجیح می‌دم ادامه ندم.
ولی الان دیگه این کار رو نمی‌کنم چون به نظرم مردم خودشون انتخاب می‌کنن چی رو قبول کنن و چی رو نه و معمولا ربطی به محکم بودن یا نبودن دلایل و منطقی بودن یا نبودن بحث نداره. البته خیلی سعی می‌کنم اصول تفکر منطقی رو به دانشجوهام یاد بدم و خودم رو هم در این زمینه اصلاح کنم، چون در قبال خودم و اون‌ها وظیفه دارم. ولی در مورد بقیه نه. 
معمولا این‌جور بحث‌ها که مثال زدی، غرض‌ورزانه‌س و کسی دنبال کشف حقیقت نیست یا رسیدن به تفاهم نیست. پس بحث بیهوده‌ایه.
مشکات ..
۱۴ فروردين ۰۰ , ۲۲:۴۸

سلام

سال نورو تبریک میگم🤗🌷❤

پستتون و کامنتاش مثل یه کلاس درس بود👌👌

فقط یه سوال برام پیش اومد

این سکوت کردن و نظر ندادن، با اون ابراز احساسات و هیجانات، در تضاد نیستن؟؟

پاسخ :

سلام
ممنون. سال نو شما همبارک.😘
لطف داری مشکات جان.
منظورم از سکوت کردن و نظر ندادن اینه که با بقیه کل کل نکنم و نه درباره کارهای اون‌ها نظر بدم نه وقتی اون‌ها در مورد من نظر اشتباهی می‌دن یا کنحکاو می‌شن توضیحی بدم. بذارم هر کس هر فکری می‌خواد بکنه. مثلا ممکنه من بگم بابت فلان قضیه خیلی خوشحالم (ابراز احساسات) شما بگی وا این که خوشحالی نداره. من سعی نمی‌کنم قانعت کنم که چرا اتفاق خیلی خوبیه یا توضیح بدم که واسه من خوشحال‌کننده‌س حتی اگه واسه تو نباشه و... سکوت می‌کنم. اهمیتی نمی‌دم که به نظر بقیه من به دلیل درستی خوشحالم یا نه. یا بر عکس، اگه شما از چیزی خوشحالی که به نظر من اصلا خوشحالی نداره و مثلا در درازمدت به ضررته، این رو به زبون نمی‌یارم.

گندم بانو
۱۴ فروردين ۰۰ , ۱۸:۳۸

کاش منم میتونستم مث تو این احساساتو کنترل کنم:(

اما فقط بلدم حرص بخورم و حرص بخورم و ناراحت بشم و بحث کنم:/

انگار اصن بزرگ نشدم!  :/

پاسخ :

منم در حال تمرینم گندم.
بذار یه وقتی برات چند تا تکنیکی که به خودم کمک کرد رو بنویسم شاید خواستی استفاده کنی و نتیجه گرفتی :)
مهربانو
۱۴ فروردين ۰۰ , ۱۳:۰۱

من مدیریت همه ی احساساتم رو بدم ولی انگار تو اون یکی که از همه مهمتره (اونی که یکی داره کلا درموردت چیزی میگه که نیستی حرص نخورم) ناتوانم . 

خیلی سعی کردم درستش کنم فقط یکمی موفق بودم 

پاسخ :

چه خوب که مدیریت احساسات رو بلدی. عالیه :)
تا وقتی سن آدم پایینه و تغییر کردن راحت‌تره، اون قدر خودشناسی و بلوغ نداریم که تشخیص بدیم ضعف‌های شخصیتی‌مون چیه. وقتی به این بلوغ و شناخت می‌رسیم دیگه تغییر دادنش سخت شده. ولی به نظرم همین قدم‌های کوچیکی که برمی‌داریم هم خوبه. به قول شاعر: «هستم اگر می‌روم، گر نروم نیستم.» :)
جانان
۱۳ فروردين ۰۰ , ۲۳:۲۹

سلام و درود شارمین خانوم عزیز 

 

با خوندن پست‌ات و تائید راهی ک میخای درپیش بگیری یاد شعری از شیخ‌بهایی افتادم 

 

پشیمان ز گفتار دیدم بسی

پشیمان نگشت از خموشی کسی

صدف زان سبب گشت جوهر فروش

ک از پای تا سر همه گشت گوش 

 

سبز و سلامت باشی 

 

پاسخ :

سلام.
ممنون بابت شعر.

زنده باشید
خودت باش
۱۳ فروردين ۰۰ , ۲۳:۲۸

من هر چی تمرین کردم وسط جروبحث چشام پر اشک نشه،نتونستم!

من این سکوت رو میخوامش اما در لحظه ای که نباید از دستش میدم!

پاسخ :

مطمئنم با تمرین به دستش می‌یاری. 😘
x
۱۳ فروردين ۰۰ , ۱۸:۴۵

سال ها قبل تو وبلاگ یه دوست هنرمند خوندم : 

« ناراحت بودم حسابی اشک ریختم .... بعد هم صورتم رو شستم شروع کردم رقصیدن ! »

 

یکی از بزرگترین درس های زندگیم رو همونجا گرفتم ..... می‌دونی چی بود؟ این دوست من که اسم وبلاگیش «ماهی» بود غم و ناراحتی رو به عنوان بخشی از زندگیش پذیرفته بود و با این که آدم بسیار شاد و خوش انرژی بود یاد گرفته بود به موقع ناراحت باشه و خودش رو بیرون بریزه و بابتش خودش رو سرزنش نکنه یا فکر نکنه به خاطر گاهی ناراحتی باید به خودش برچسب افسردگی ٫ خشم و ... بزنه 

 

من که تا قبل از اون مدام خودم رو به خاطر عصبانیت یا ناراحتی هر از گاهی سرزنش می کردم ٫ ماجرا رو پذیرفتم .... حالا هر وقت ناراحت باشم میرم کارهایی که آرومم می کنه انجام میدم .... پیاده روی میرم شیرینی می خورم و تنها می مونم تا از حجم خشمم کم بشه و ماجرا حل شه...

و من امروز روان سالم تری دارم نسبت به گذشته ..... 

 

-------

تمام آدم هابی که من رو می شناسند می‌دونن نه راجع به زندگیشون نظر میدم نه جرات می کنن راجع به زندگیم نظر بدن .... 

من برای خودم زندگی می کنم اونها هم برای خودشون .....

پاسخ :

خدا رو شکر که چنین درس خوبی از دوستت گرفتی 😊

حامد سپهر
۱۳ فروردين ۰۰ , ۱۷:۳۸

همین دیروز توی پیجی میخوندم : هر وقت یکی بهت گفت که ماست سیاهه و تو باهاش بحث نکردی و فقط یک کلمه گفتی اهمم ، این یعنی دیگه بزرگ شدی و افسار احساساتت رو دستت گرفتی

پاسخ :

در دست گرفتن افسار احساسات و متعادل پیش بردنشون واقعا کار سخت و رفتار بالغانه‌ایه.
آبان ...
۱۳ فروردين ۰۰ , ۱۶:۳۸

سکوت چیز خوبی است و 

من در ۵ سال گذشته سکوت کردم حرف نزدم ..با هیچ کس ...قانع نکردم کسی را ...

من تو زندگی خودم ادم صبر کردن شنیدن شدم ..اما حالا میگم شاید اشتباه ..شاید ادم اگه حرفاش بلند بزنه ذهن اش سبک بشه 

پاسخ :

من هر دو حالت رو تجربه کرده‌م. هم سکوت هم حرف زدن. به نظرم مهم‌ترین نکته یادگرفتن جای درست هر کدومه.
ن. ..
۱۳ فروردين ۰۰ , ۱۵:۱۴

منو میگی

پاسخ :

کدوم قسمت؟
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan