کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

هفتمین پست ۱۴۰۰🙄

۱. می‌گوید: "ببین چه اسمسی برام اومده‌ها! نوشته از کودکی قانونِ گرانی را در فرزندان خود نهادینه کنید." 😧 می‌گویم: "وای چه‌قدر پررو شده‌ن دیگه! دیگه گرونی رو قانون می‌دونن و تازه انتظار دارن خودمون به بچه‌ها یاد بدیم تا بهش عادت کنن و همین نیمچه اعتراضی که ما می‌کنیم رو هم نکنن و از گرونی راضی و خشنود باشن! 😡 می‌شه اسمسش رو ببینم؟" گوشی را می‌دهد دستم و چیزی که می‌بینم این است: "از کودکی قانون‌گرائی را در فرزندان خود نهادینه کنید". 🙄😶😐😂


۲. پرهام، تنها فرزند آخرین دخترعمه‌ام، که ۵_۶ سال دارد، در هال خانه ما مشغول بازی با توپ شیطونک است. توپش زیر میز تلویزیون گیر می‌کند و دیگر نمی‌تواند آن را بیرون بکشد. به پذیرایی برمی‌گردد و از سر و کول عمه بالا می‌رود که: "مادر بیا توپمو برام بیار بیرون." توپ را برایش بیرون می‌آورم. اما دیگر حواسش پرت شده و سراغ آن را نمی‌گیرد. توپ را می‌دهم دست مامان. کمی می‌گذرد و پرهام دوباره توپش را می‌خواهد. مامان دستش را از زیر چادرش بیرون می‌آورد و توپ را به او می‌دهد. پرهام می‌پرسد: "چه‌طوری آوردیش بیرون؟ شما که نرفتی توی هال." مامان به شوخی می‌گوید: "جادوگری کردم!" یک دقیقه بعد، دوباره توپ گم شده است و پرهام به مامان اصرار می‌کند که آن را با جادو پیدا کند. با جدیت می‌گوید: "زن دایی جادو کن دیگه! من میخوام نگا کنم یاد بگیرم!" تازه متوجه می‌شویم طفل معصوم شوخی مامان را جدی گرفته است!🤦‍♀️😅 مامان اعتراف می‌کند که شوخی کرده و برایش توضیح می‌دهیم دفعه قبل چه اتفاقی افتاده است! 


۳. روباهی که عکس آن را در ادامه می‌بینید، عیدی خاله شیرین به مهدی است (و البته هنر خود خاله شیرین است که برعکس خاله شارمین که در تمام طول زندگی‌اش فقط خودکار برداشته و هیچ هنر دیگری ندارد، از هر انگشتش چند تایی هنر می‌بارد!). مهدی دیشب عیدی‌اش را خانه‌ی ما جا گذاشت. من هم برداشتم زدم به یقه‌ام و به شوخی گفتم: " برای گردن‌بند هم خوبه‌ها." بعد هم شام خوردیم و کمی تلویزیون دیدیم و هنوز تلویزیون روشن بود که تنها عمویم با همسرش به خانه‌مان آمدند. من هم ظرف میوه به دست به اتاق رفتم؛ با رعایت فاصله‌ی اجتماعی! سلام و احوالپرسی کردم، پیش‌دستی چیدم و میوه تعارف کردم. اما همین که نشستم، متوجه شدم آقا روباهه همچنان "گِلَم دارِس"! یا به عبارت دیگر: "به من آویزان است"! حسم در آن لحظه دقیقا این بود: 😅🙈البته شیرین معتقد است مردها که به این چیزها دقت نمی‌کنند، زن‌عمو هم کسی نیست که اگر متوجه شد به روی خودش نیاورد. نظر مهدی هم این بود که: "خاله! تا تو باشی بی‌اجازه به وسایل دیگران دست نزنی!" اصلا انگار نه انگار که یکی از آخرین قانونهایمان این است که اگر کسی چیزی خانه‌ی ما جا بگذارد به نفع خاله شارمین مصادره می‌شود!


۴. یکی از بچه‌ها می‌پرسد: "میوه‌ی ترش چی داریم؟" می‌گویم: "مثلاً کیوی" مُطی، دختر کوچیکه‌ی دایی کوچیکه، که کلاس اولی است، فوری و کاملاً جدی اضافه می‌کند: "سیب گندیده"! (واقعا تو این مدرسه‌ها چی یاد بچه‌ها می‌دن؟ 😏)


۵. "دیگه مشکیت رو دربیار" پرتکرارترین جمله‌ای است که این روزها می‌شنوم و "هر وقت خودم احساس کنم دیگه نباید مشکی بپوشم، نمی‌پوشم. من کاری به حرف مردم ندارم و از اول هر جوری دلم خواسته عزاداری کرده‌م" پرتکرارترین جوابی است که آن‌ها از من می‌شنوند.

یاسی ترین
۱۰ فروردين ۰۰ , ۰۱:۵۳

منم هیچی از این هنرا ندارم 😂😂😂

مردم چه هنرمندن😍😎

پس نده خودتو بزن به اون راه 😂

پاسخ :

پس بزن قدش 🤚😅
خودم رو به هر راهی بزنم مهدی یه راه بهتر سراغ داره! از حلقومم می‌کشه بیرون. 😂 ولی خوبه باهاش هماهنگ کنم یه دعوا زرگری جلوی شیرین راه بندازیم که تهش شیرین بگه خودم یکی برات درست می‌کنم! 🙄😅
خودت باش
۰۹ فروردين ۰۰ , ۲۲:۴۲

۱.خخخخ

۳. تا یه هفته بهش نده، هر شب موضوع داری برا نوشتن، البته خودت هم شاد میشی...

۴.از مطهره بعید بود. اگه خواهرش میگفت هضمش راحتتر بود.

۵.کاری ب حرف بقیه نداشته باش.هر کاری دوست داری بکن...

پاسخ :

۱. 😀
۳. می‌دونه اخرش بهش پس می‌دم، واکنش خاصی نشون نمی‌ده. اما اگه مطمئن بشه پس نمی‌دم ممکنه اون قدر مظلومانه رفتار کنه که خودم دلم بسوزه! 😅
۴. جفتشون بامزه‌ن.
۵. 👌
هانی هستم
۰۹ فروردين ۰۰ , ۱۳:۵۸

ولی روباهه رو پس ندین! از من گفتن 

پاسخ :

برنامه‌م همینه اتفاقا. دیدم به رنگ یکی از کیف‌هام می‌یاد! 😅
-Narges -
۰۷ فروردين ۰۰ , ۲۱:۵۴

 برای 1 یک دقیقه که چه عرض کنم یکسال تنفس😳😑😐😶

 

2 بچه هها خیلی ساده وزودباورن  :)

3 وایی من این رو درک میکنم 😂

 

راستی قالب نو مبارک خیلی قشنگ شده اینجا

پاسخ :

😂

واقعا :) پرهام از این بچه تخس‌هاس. اصلا فکر نمی‌کردیم باور کنه 😅

😂 بیا سوتی‌هات رو تعریف کن پس! 😉


مرسی :) قشنگ نگاهته
نیــ روانا
۰۷ فروردين ۰۰ , ۱۵:۱۳

سلام

۱- داشتم شاخ در می آوردما :))

۲-احتمالا عمدا گم‌ کرده که جادو یاد بگیره 😂

۳- حالا مثلنم دیده باشند خیلیم قشنگه 😍

۴- اسمش مطهره س؟👀

۵- درستشم همینه 🌹❤️

پاسخ :

سلام عزیزم😘

۱. منم 😁
۲. دقیقا 😂
۳. قشنگی از نگاهته عزیزم 😍 حالا جدای از قشنگی‌ش، واقعا مناسب اویزون کردن از یقه نیست 😅
۴. بله. من اختلال مخفف کردن اسامی دارم!
۵. 😘❤
هوپ ...
۰۷ فروردين ۰۰ , ۱۴:۱۴

من فقط اومدم حسودی کنم که میتونی عکس بذاری ولی اصلا صندوق بیان من باز نمیشه و نمیدونم چیکارش کنم :-/

 

در راستای اخرین پاراگرافت... من سعی میکنم کلا دخالت نکنم اینطور وقتا ولی وقتی فرد خودش تصمیم گرفت تغییر ایجاد کنه، ذوقم رو نشون میدم.

پاسخ :

به جاش من چند روزه اینستام داغونه! نوتیفیکیشن میاد که پیام اومده ولی وقتی میرم پیام رو باز کنم هیچی نیست! هر بار باید دیتای اینستا رو پاک کنم که تا حدود نیم ساعت اکی بشه. 🙁 (البته ربطی‌ام به حرف تو نداشتا! ولی یه لحظه حس مسابقه‌ی کی از همه بدبخت‌تره گرفتم 😂).

به نظرم کار درستی می‌کنی. البته مامانم می‌گه بعضی وقتا اونی که عزاداره دیگه دلش می‌خواد سیاهش رو دربیاره ولی روش نمی‌شه و منتظر می‌مونه بقیه هی بهش اصرار کنن تا در نهایت، مثلا برخلاف میل قلبی‌ش این کار رو بکنه. ولی خب من با خودم و بقیه تعارف ندارم (حداقل تو این زمینه). 
x
۰۷ فروردين ۰۰ , ۱۱:۱۴

وای ننه :)) 

فقط اون گِلَم دارس گفتنت 🤣چند لحظه طول کشید تا فهمیدم چی نوشته 

اول فکر کردم روباه اندازه خرس هست آنقدر نگرانش بودی ....سایزش خوبه عاامو🐣

 

 

 

 

 

پاسخ :

😅
اندازه یه کف دسته آخه! خیلی کوچولو نیس 🤦‍♀️
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan