کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

دو ساعته پیش نویسش کردم فکر میکنم چه عنوانی بذارم 😐

سالها بود که کتاب داستان کاغذی نخوانده بودم. در سالهای اخیر، بیشترین تمرکزم خواندن کتابهای تخصصی بود و فقط گاهی کتابهای داستانی، آن هم از نوع pdf میخواندم و البته فکر میکنم دو سه سالی هست که این کار را هم متوقف کرده ام و راستش آن قدر در دنیای کتابهای تخصصی غرق شده ام که دیگر خودم را کتابخوان نمیدانم!

امسال اما تصمیم گرفتم از نمایشگاه کتاب تهران، کتاب داستان هم سفارش بدهم. قصد اولم این بود: فقط داستان! اما موقع خرید، دوباره قدرت کتابهای تخصصی غالب شد و من فقط دو کتاب داستان در سبد خریدم گذاشتم:

۱. مامان و معنای زندگی (چون علیرغم علاقه ام به نوشته های یالوم، تا الان کاری فراتر از نگاهی گذرا به فایلهای pdf بعضی از آنها نکرده بودم)

۲. مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است (صرفا به خاطر اسم بامزه و متفاوتش!)

کتابها ‌ظهر همان روزی رسیدند که برای تهران بلیط داشتم و روزهای بعدتر هم مشغله های کاری و دلمشغولیهای فردی نگذاشت به سراغشان بروم. فقط یک بار وسط بدحالیهای دلم، فصل اول مامان و معنای زندگی را به زور خواندم. بعد آن را کنار گذاشتم و دیگر اصلا دلم نخواست که بخوانمش. 

تا دیشب که مثل همیشه از مرحله "من که امسال دست به اتاقم نمیزنم" به وسط مرحله "بشور و بساب و بتکان" پرت شده و حسابی خسته بودم و ناگهان به طرز غیرقابل اجتنابی، هوس کردم کتاب کاغذی در دست بگیرم و رمان بخوانم. 

رفتم سراغ "مامان و معنای زندگی". خواستم از فصل ۲ شروع کنم ولی واقعا هیچ چیز از فصل ۱ یادم نبود. از اول شروع کردم و واقعا هم انگار که نخوانده بودم!

تا قبل از خواب کتاب میخواندم و باورتان نمیشود آن شب چه خواب راحت و آرامی داشتم و صبح با چه حس خوبی بیدار شدم؛ چیزی که ماهها بود با این کیفیت، تجربه اش نکرده بودم و حالا با معجزه کتاب اتفاق افتاده بود؛ کتابی که به داستان مرگ و معنایی که زندگی در پرتو آن پیدا میکند میپرداخت و با این که مستقیما به تجربه های سخت من مربوط نمیشد، چندان بی ربط هم نبود.

حالا به فصل چهارم رسیده ام و باورم نمیشود درست مثل گذشته هایی که کتابخوان بودم، میخواستم آن قدر بخوانم که چشمهایم درد بگیرد و کتاب تمام شود! اما این بار  مادر درونم!، کتاب را از دستم گرفت، مرا از وسط اتاقی که وسط مرحله "بشور و بساب و بتکان" بود  بلند کرد و به هال فرستاد تا با مامان و بابای بیرونم شام بخورم. :)
  • ادامه مطلب
جانان
۰۱ فروردين ۰۰ , ۱۴:۲۲

سلام و درود شارمین خانوم عزیز 

 

نوروز باستانی و سال نو رو بهت تبریک میگم 

امیدوارم و آرزو میکنم ک در سال جدید قشنگترین ، شادترین و خاطره‌انگیزترین سال همراه با سلامتی و آرامش برات باشه !

پاسخ :

سلام.
ممنونم.
سال نو شما هم مبارک و پر از شادی و سلامتی
x
۰۱ فروردين ۰۰ , ۰۰:۴۷

شارمین جان به سوال : 

برای گرفتن نظام روانشناسی حتما باید در دو مقطع مرتبط به روانشناسی مدرک داشت ؟ با لیسانس غیرمرتبط نمیشه ؟

پاسخ :

بله.
کلیک کنید
🍃. Narges
۳۰ اسفند ۹۹ , ۱۶:۱۶

سلام. عیدتون مبارک سال خوبی در پیش داشته باشید🌹

واقعا هیچی مثل کتاب خوندن و ورق زدن کتاب حال آدم رو جا نمیاره. میگن مطالعه قبل خواب برای آرامش درخواب خیلی خوبه

پاسخ :

سلام نرگس جان. عید شما هم مبارک. و لحظه هات پر از ارامش.

بله کاملا درسته ؛)
نگار
۳۰ اسفند ۹۹ , ۱۵:۲۵

مبارک باشه سال جدید براتون خانم دکتر قشنگم.

پاسخ :

مرسی عزیزم.
هوای دلت آبی
خودت باش
۲۹ اسفند ۹۹ , ۲۱:۱۶

منم مادربزرگ رو میخوام!!!

پاسخ :

تا من مامان رو میخونم تو بیا مادربزرگ رو بگیر بخون.
هوپ ...
۲۸ اسفند ۹۹ , ۲۰:۳۹

پادکست رواق هم از کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال یالومه و همزمان کتاب وقتی نیچه گریست رو هم خوندیم. دروغ روی مبل هم دارم ازش. جالبه برام کتاب هاش. البته خودم نخوندم گوش دادمشون.

پاسخ :

تو برنامه منم هست همه داستانهاش رو بخونم.
محمد حسین
۲۸ اسفند ۹۹ , ۲۰:۲۰

سلام دوباره
خب معلومه قبول نمیکنند چون وسواس و اضطرابشون خیلی علامت همخوان با خودیه

و این که خود وسواس و اضطراب هم نشونه یه تعارض دیگه است

پاسخ :

سلام.
بله
soofi ae
۲۸ اسفند ۹۹ , ۱۵:۴۱

منم این حالو میخوام برگرده:)

خیلی شیرینه این کتابخونی

پاسخ :

خیلی شیرینه واقعا. ان شالله به زودی برگرده :)
^_^ khakestari
۲۸ اسفند ۹۹ , ۰۱:۰۷

عنوان میشد آشتی با کتاب :)

دقیقا منم همین تجربه رو دارم، وقتی درگیر سیر داستان میشی دیگه اون نشخوار فکری رو نداری، ذهن خسته میشه و خواب خوبی رو تجربه میکنی.

پاسخ :

عنوان خوبیه :)
بله همین طوره. و کلا اگه یک ساعت قبل از خوابت با آرامش و حس خوب بگذره، خواب بهتری هم داری.
محمد حسین
۲۸ اسفند ۹۹ , ۰۰:۳۷

سلااام

اینا از فواید بشور و بساب و بتکونه

همین طور الکی به آدم شور زندگی میده

البته من همیشه از مخالفان زیاد روی توش بودم

خصوصا با مرحله بشور و بساب

اونا که خیلی میشورن و میسابن به نظرم هیچ بهانه دیگه ای برای زنده بودن پیدا نکردن. واقعا دیدما

اما اون عده کم معمولا در مواقع خاص مرضشون را به اکثریت منتقل میکنند. اما من با جنبش نه به زندگی خیلی تمیز و با دلایل قانع کننده یک نفر را تونستم راضی کنم. اما ما بقی را انگار یس به گوش ...

اما علاوه بر جهالت و رسانه های سنتی رسانه های جدید نه فقط گاهی که 24 ساعته و نه شیک بودن پر زحمت بلکه شیک بودن پر خرج را جار زده و استاندارد و هنجار میکنند و خیلی ها را به تکاپو و یا احساس کمبود و افسردگی میکشونند

پاسخ :

سلام.
به من که هیچ شوری نمیده! :)

بله باهاتون موافقم. معمولا اون بشور و بسابهای بیش از حد و خونه تکونیهای شدید، ریشه در وسواس یا اضطراب داره. خیلی ها رو میشناسم که در طول سال هم تا وقتی خونه رو برق نندازن آروم نمیگیگرن! ولی به هیچ وجه هم زیر بار نمیرن که این یعنی خود وسواس.
نیــ روانا
۲۸ اسفند ۹۹ , ۰۰:۱۲

سلام

عنوانش میشه

مامان تو کتاب- مامان درون- مامان بیرون 😂

همینقدر لوس و خنک

پاسخ :

سلام عزیزم😍

مرسی خلاقیت! 😂
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan