کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

مقدمات + خواب (۵)!

1. فاصله سنی آرمین با اولین خواهرزاده ها (سپهر و نرجس) حدودا شش سال بود. آرمین از این که در این سن کم دایی شده بود به خودش می بالید و به دوستانش فخر میفروخت؛ طوری که آنها به خواهرهایشان غر میزدند که چرا شوهر نمیکنند و بچه نمی آورند! آرمین و سپهر و نرجس، یک گروه خرابکار با رهبری آرمین بودند و هر سه به شدت یکدیگر را دوست داشتند و روی حرف آرمین هم حرف نمیزدند! حتی سپهر در تست نقاشی پیش دبستانی‌اش، آرمین را هم جزء خانواده خودشان کشیده بود و گفته بود که برادرم است. آرمین از همان اول، به آنها یاد داده بود که او را به جای دایی، دادا (حالت صمیمانه تر داداش در زبان اصفهانی) صدا کنند. البته بعدها، وقتی خواهرزاده های دیگر به دنیا آمدند، آرمین تصمیم گرفت که برای آنها دایی باشد و سپهر و نرجس، دادا صدا کردن آرمین را یک امتیاز مخصوص به خودشان به حساب می آورند و اگر کوچکترها او را دادا صدا میکردند، بهشان تذکر میدادند که برای شما  دایی است و فقط برای ما دادا است!

 

2. آرتمیس شش ماهه، تنها برادرزاده من و یک دختر به شدت زیبا اما یخ است! :) دوستانی که پیج خصوصی مرا دنبال میکنند میدانند چه میگویم. آنجا کلیپی گذاشته ام که در آن، آرتمیس در گهواره اش خوابیده است و من پتویش را روی سرش انداخته ام و هر بار پتو را کنار میزنم و با ذوق تمام میگویم: «دالی». چشمهای آرتمیس، از شادی برق میزند اما تنها واکنشی که نشان میدهد این است که کمی گوشه های لبهایش کش می آید؛ درست آن طوری که ما آدم بزرگها وقتی جایی که نباید بخندیم خنده مان میگیرد و سعی میکنیم نخندیم. یکی از دوستانم، زیر این کلیپ نوشته است: «بمیرم برای اون ذوقی که تو دالی گفتنت هست» :)))) و چند نفری اشاره کرده اند که آنها بیشتر از آرتمیس ذوق کرده و خندیده اند! :/


3. آخرین باری که آرمین، آرتمیس را دید، یک روز قبل از رفتنش بود. آرمین برای آرتمیس شکلک در آورد و آرتمیس دو ماهه، خندید. بعد آرمین گفت: «بوگو عامو.» و آرتمیس صدایی شبیه آ در آورد. کلی خندیدیم و به آرمین گفتم: یه نفر دیگه هم به تیم تو اضافه شد. آخر تنها جایی که خواهرزاده ها، علیه من کاری میکردند (به شوخی) وقتی بود که آرمین از آنها میخواست!


4. دیشب وقت خواب، دوباره بی تاب آرمین شده بودم و کلی گریه کردم. دلم میخواست به خوابم بیاید. آمد. نشسته بود در اتاق و آرتمیس، با این که مثل واقعیت، 6 ماهه بود، از سر و کولش بالا میرفت و برایش زبان میریخت. آرمین هم حسابی با او بازی میکرد. بعد آرتمیس یک دفعه زبان باز کرد و آرمین را صدا زد: «دادا!» ما همه ذوق کردیم. به آرمین گفتم: «پس آرتمیس هم ترجیح میدهد تو را دادا صدا بزند و نه عمو.» آرمین هم خوشحال بود.

  • ادامه مطلب
آرزو
۰۴ بهمن ۹۹ , ۱۴:۵۷

ممنونم عزیزم

پاسخ :

😘
آرزو
۰۴ بهمن ۹۹ , ۰۰:۱۹

سلام عزیزم.خدا برادر جوانت رو ببامرز.می دونم درخواستم بی موقع و بی ادبانه است.لطفا ببخشید.

ممکنه یه مرکز مشاوره خوب تو اصفهان بهم معرفی کنی؟با شوهرم حسابی مشکل داریم و امشب دیگه تحملم تموم شد

 

پاسخ :

سلام. ممنون. خدا عزیزانتون رو حفظ کنه.

نه این چه حرفیه. اصلا مشکلی نیست.

زوج درمانگر خوب تو اصفهان، آقای خواجه رو میتونم بهتون معرفی کنم، مرکز مشاوره رائین و یا خانم دکتر نامدارپور مرکز پارسیان. تو گوگل سرچ کنید آدرس و شماره تماسشون هست.

ان شالله مشکلاتتون حل میشه.
خودت باش
۰۳ بهمن ۹۹ , ۲۲:۲۹

نرجس و سپهر هم اخلاق خودتا دارن!!!

آرتمیس به مامانش رفته,آدمای فامیل کلا بیخودی هم میخندن!!!!

پاسخ :

نه بابا من کجا و این دهه هشتادیا کجا! 🙄
یه لحظه احساس خواهرشوهری بهت دست دادها! 😉 
یاسی ترین
۰۳ بهمن ۹۹ , ۲۱:۱۷

چقدر خوبه که خوابش رو میبینی ...

پاسخ :

خیلی آرامبخشه این خوابها
مهربانو برای مریم
۰۳ بهمن ۹۹ , ۱۳:۱۳

مریم جان کامنتت رو خوندم و اشک ریختم . بمیرم برای دل داغدار و حسرت بی پایانت 

چقدر سخت و چقدر تلخ ، عزیز دلت رو از دست دادی . 

از دست دادن و رفتن عزیزان همیشه سخته ولی گاهی شرایط طوری رقم میخوره که از هر سختی سخت تر میشه . برای روح نازنین برادرجانت شادی و برای دل بیقرارت صبر ارزو دارم 

پاسخ :

😔😔😔
مهربانو
۰۳ بهمن ۹۹ , ۱۳:۱۱

شارمین جانم تیپ های شخصیتی چیه واقعا؟ چرا یه دختر کوچولوی ناز انقدر واکنش های عاطفیش کمه اونوقت داری تو فروشگاه خرید میکنی ناخوداگاه حس میکنی یه نفر روت متمرکزه ،سر میچرخونی میبینی یه بچه ی ناز و غریبه داره برای اینکه بهش توجه کنی خودشو میکشه 

انسان ها چقدر پیچیده هستن !

عززیز دلم روح پاک آرمین نازنین و دوست داشتنی در نور و آرامشه .. بمیرم برای دل تنگت . 

 

پاسخ :

واقعا خیلی جالبه.
آرتمیس تقریبا تا یک ماه پیش نگاش میکردیم میزد زیر گریه! بعد تو همون روزها من یه مراجع داشتم با بچه ش که همسن آرتمیس بود می اومد تو اتاق، همون طور که من با مامانه حرف میزدم بچه غش و ضعف میکرد از شدت ذوق! 

سلامت باشی مهربانو جون. خدا گل دخترت وهمه عزیزانت رو سلامتی و طول عمر بده
هوپ ...
۰۳ بهمن ۹۹ , ۰۹:۱۳

مسلما چهره اش، تو که به قول خودت همش نیشت شله :-))()

پاسخ :

😄
هوپ ...
۰۲ بهمن ۹۹ , ۲۲:۵۳

آرتمیس انگار تویی در ورژن شش ماهه! بد اخلاق خانوم. :-))

پاسخ :

چهره ش منظورته دیگه؟! 🤔 یا اخلاقش؟! 🤪
گندم بانو
۰۲ بهمن ۹۹ , ۱۶:۳۲

شارمین جانم

الان پستتو خوندم :(

نمیدونم چی بگم... روحش شاد باشه ایشالا و خدا بهت صبر بده

پاسخ :

ممنون عزیز دلم😘
مریم
۰۲ بهمن ۹۹ , ۱۱:۱۲

خدا برادر جوانت را بیامرزد. غم مرگ برادر را برادر مرده می داند. سخت است اما چاره ای جز صبر نیست. یکسال پیش داشتیم تلویزیون لعنتی سریال می دیدیم. آنتن کوفتی چند مدتی بود ادا می داد عصر بود حدود ساعت ۶ دوباره وسط سریال که الهی کور می شدیم و نمی دیدیم،  آنتن دوباره ادا داد برادر نازنین ۱۸ ساله ام گفت الان برم پشتبام درستش می کنم رفت و دیگر برنگشت. برق آنتن گرفته بودتش تازه بعد ۵ دقیقه برایمان سوال شد که چرا از برادرکم خبری نشد رفتم پشت بام و با پیکر بیجان و کبود شده اش روبرو شدم و منهم در همانجا مردم. و هر روز می میرم و زنده می شوم و هر روز کاش کاشهایم تمامی ندارد کاش تلویزیون تماشا نمی کردیم کاش آنتن تازه می خریدیم کاش کاش کاش

پاسخ :

آخ... چقدر دردناک 😭
ما هم پر از این ای کاشهاییم...

خدا رحمتش کنه برادرتون رو...
خدا بهتون صبر و اجر بده
مریم
۰۲ بهمن ۹۹ , ۰۹:۰۴

سلام عزیزم طبق معمول خواندم و گریه کردم دوباره خواندم و گریه کردم برای من غریبه دردناک هست وای به حال شما دختر عزیزم اما بعدش وقتی به نوشته ها و رفتارهای فرشته اسمانی تان نگاه کردم فهمیدم  چرا خدای مهربان این فرشته ها لایق زمین ماندن نمی داند اما سختی و دلتنگی هایش برای ماست الهی که خدای مهربان به قول ان دوست صبری عظیم تر از دردتان به شما بدهد 

پاسخ :

سلام. شرمنده م که نوشته هام باعث آزارتون میشه. ممنونم از محبت و مهربونی شما. ان شالله خودتون و عزیزانتون همیشه در پناه حق ، سالم و شاد باشید
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan