کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

روزانه نوشت طولانی نه چندان بااهمیت!

۱. دلم میخواهد بنویسم؛ حتی اگر چیزهای بی اهمیت و الکی باشد. محتوا مهم نیست. مهم نوشتن است. 


۲. امروز به قدری گیج و ویج بودم که حس کردم یک باب اسفنجی شلوار مکعبی در درون من است! قرار بود برای کاری، به یک سازمان دولتی بروم. گفتم حالا که تا آنجا میروم دو تا چکی را که تقریبا یک ماه از موعدشان گذشته را هم در شعبه نزدیک به آنجا نقد میکنم. اول رفتم بانک و هر دو چک را پشت نویسی کردم و تحویل دادم.  کمی هم تعجب کردم که چرا این دو تا چک این قدر متفاوتند؛ ولی اهمیتی ندادم. همان لحظه اول با نگاه عاقل اندر سفیه، یکی را پس داد! نگاه کردم دیدم چکی که بیش از دو ماه مطمئن بودم برای این بانک است، مربوط به بانک دیگری بود! چند لحظه بعد، چک دوم را هم داد دستم و زیر لبی چیزی غرولند کرد که مت به دلیل نامعلومی فکر کردم میگوید موجودی کافی نیست. خدا را کرور کرور شکر که شماره تماس خانمی را که این چک را از طرف فلان موسسه بهم داده بود را نداشتم و زنگ زدم به کسی که کلینیک ما را به آن موسسه معرفی کرده بود و گفتم چه شده و او هم شماره موسسه را داد. باز هم خدا را خروار خروار شکر که من مرتکب سوتی بعدی هم شدم و به امید کال ریکوردر گوشی، شماره را یادداشت نکردم و بعدا متوجه شدم کال ریکوردرم را غیرفعال کرده ام!🤦‍♀️ حالا چرا این همه برای خدا حمد و ثنا میفرستم؟ آخر وقتی کمی از مود ناراحتی ام برای بدقولی موسسه پایین آمدم و دوباره چک را بررسی کردم، متوجه شدم تاریخش برای ماه بعد است!🤭🤫🙄😐 در آن لحظه فقط سعی کردم به تصور متصدی بانک از خودم فکر نکنم! خلاصه راه افتادم طرف سازمان دولتی و وقتی رسیدم، با وجود بسته بودن در، پیاده شدم و در فکر بودم زنگ بزنم به مسوول محترمی که باهاش قرار دارم و غر بزنم که پس چرا سازمان بسته است. اما یادم افتاد که روز قبل سازمانهای اجرایی به خاطر آلودگی هوا تعطیل بوده اند و من طبیعتا باید برای پنج شنبه ی بین التعطیلین کرونایی هواآلوده، اول مطمئن میشدم تعطیلی تمدید نشده. خلاصه که بعد از بررسی دقیق چکی که اشتباه برده بودم آن یکی بانک، ادرس بانکش را از گوگل مپ پیدا کردم و نگویم برایتان که با توجه به مهارت چشمگیرم در آدرس پیدا کردن، با چه دردسری به بانک رسیدم. به خودم گفتم تو امروز همین یک کار را درست انجام بده، یک جایزه خوشمزه داری! و خوشبختانه با این که پشت چک، اسم بانک اول را نوشته بودم، کارم انجام شد و خوشحال و شاد و خندان، راه افتادم که برای خودم یک خوراکی خوشمزه بخرم. اما واقعا دلم چیزی نمیخواست. بعد به محض این که سوار ماشین شدم، یک دختربچه کولی نق نقوی لوس نخواستنی در درونم، افتاد به جانم که: تو گفتی برایت یک چیزی میخرم و من دلم چیپس خلالی میخواست و تو نخریدی!😐😐😐


۳. از حدود دو هفته پیش که سارا ساعت ۹ شب، تلویزیون خانه ما را گذاشت روی شبکه امید و سریال کره ای "افسانه خورشید و ماه" را دید، خودمان هم هر شب ساعت ۹ همین کار را میکنیم! قسمتهای اولش در مورد پسر ۱۷ ساله امپراطور بود که برای حفظ قدرت، باااید بچه ای به دنیا می آورد تا وقتی امپراطور شد، بی جانشین نماند. بعد مادربزرگش (ملکه مادر!) دستور داد قانون ممنوعیت ازدواج دختران ۱۲ تا ۱۶ ساله موقتا لغو شود تا نوه اش را زن بدهد😐😐😐 بعد هم کلی رقابت بین چند دختر ۱۵ ساله برای ازدواج با امپراطور! 🙄 (حالا فکرش را بکنید این سریال دارد از شبکه نوجوان پخش میشکد🤦‍♀️) باز خوب است اینها به خاطر استحکام حکومت و تولد جانشین جانشین امپراطور سن ازدواج را پایین می آوردند! من نمیفهمم بعضی از هموطنان ما هدفشان از این کار چیست؟!


۴. یک نکته دیگر در مورد سریال بالا، این که مثل همه سریالهای کره ای دیگر، یک عالمه سانسور دارد. اما مشکل اینجا است که بعضی چیزهایش قابل سانسور نیست و بنابراین در لفافه مطرح شده است و آدم باید خودش یک چیزهایی را بفهمد که مسائل مربوط به اتاق خواب ولیعهد سابق و امپراطور فعلی با همسرش است!🤫 (حالا باز هم فکرش را بکنید، چنین سریالی دارد از شبکه نوجوان پخش میشود😏). 


۵. بعد از گذشت پانزده سال از آن روز و آن اتفاقها، امروز برای اولین بار، خیلی عادی با هم گپ زدیم. پست کلاه قرمزی که یادتان هست؟ 😐


۶. اصلا فکر نمیکردم بحث ما درباره یک چیز کاملا متفاوت، ناگهان برسد به روابط او با همسر سابقش. اما عجیبتر از آن این بود که متوجه شدم خودش هم کاملا مشتاق است که در مورد او حرف بزنیم و این حرف زدن، حدود دو ساعت طول کشید. مردی که من چند سال در موردش قضاوتهای نادرست داشتم، حالا رو به رویم نشسته بود و موقع حرف زدن از همسر سابقش، عشق و دلتنگی و حسرت بود که از چشمهایش و لحن صدایش و زبان بدنش بیرون میزد! چقدر دوستش داشت. چه دوست داشتن عجیبی بود. از آن عشقهای افسانه ای؛ آن هم در سن ۴۰ سالگی و در حالی که چند سالی بود از هم جدا شده بودند. تا چند ساعت بعد از گفتگویمان، حال عجیبی داشتم. از تماشای آن عشق، هم حس خوبی داشتم و هم به شدت غمگین بودم که چرا چنین عشقی، به جدایی رسیده بود و برای وصال دوباره، این همه مانع وجود داشت. خیلی دلم میخواهد بتوانم برایشان کاری انجام بدهم. آن روز من در مقابلم، مردی را دیدم که غرورش زیر پاهای عشق آسیب دیده بود ولی سکوت میکرد تا معشوقش، آسیب نبیند. چقدر با تصوری که از او داشتم فرق میکرد!


۷. بخواهید یا نخواهید من به نوشتن پستهای بی سر و ته و روزمره و قاطی پاتی و بی ربط ادامه میدهم تا زمانی که حس کنم دیگر دلم نمیخواهد و حوصله اش را ندارم که چنین چیزهایی بنویسم! همین است که هست! 🤪🤭🙄😶🙈

محدثه
۱۳ دی ۹۹ , ۱۰:۰۶

یه سوال: چیپس خریدی بالاخره؟!

پاسخ :

خلالی نه 😟
مهربانو
۱۳ دی ۹۹ , ۰۹:۲۶

انقدر پیش اومده که به خودم گفتم جااان عزیزت امروز یه کار رو تا آخرش درست انجام بده :)

از خدا که پنهون نیست از تو چه پنهون منم فعلا از خوندن این پست هات هم لذت میبرم .

لینک کلاه قرمزی رو به منم بده دیگه .. موضوعش برام جالب شد 

******

اینو برای آبان جان مینویسم :

آبان جان باور کن عمدتا" اقایون نسبت به ما خانم ها موجودات ساده تر و پایدارتری تو عشق هستن 

اینو من دارم بهت میگم که 18 ساله با تقاضای طلاق از طرف خودم جدا شدم ( منظورم اینه که قاعدتا" من باید خیلی نسبت به آقایون بدبین باشم ولی نیستم )

پاسخ :

اون موقع خیلی حس بدیه. ولی بعدا یادآوریش خنده داره.
عزیزمی. خب خدا روشکر 😍

فکر کنم کلاه قرمزی رو باید یه بار دیگه فعال کنم. 😊

@آبان
هوپ ...
۱۲ دی ۹۹ , ۲۰:۱۴

پستت اصلا طولانی نبود!

وای وای اون بند دوم، این طور وقتا از زمین و اسمون واسه ادم میباره رگباری! 

کلاه قرمزی همونی بود که پستای سریالی درموردش نوشتی؟ 

پاسخ :

🙄

خیلی بده☹

نه یه قسمت بود. ۳_۴ سال پیش نوشتم. مطمئنم خوندیش
ربولی حسن کور
۱۲ دی ۹۹ , ۱۳:۴۶

سلام

1. این وبلاگ شماست و به ما هیچ ربطی نداره که توش چی مینویسین هر پستی را که دلمون نخواست نمیخونیم!

2. جالب بود. این حس که بخوام حداقل یه کار درستو انجام بدم بارها تجربه کردم!

3. فکر کردین مسئولین سهوا این کارو میکنن؟ هدف فقط بالا بردن آمار ازدواج و زاد و ولده حالا به هر قیمتی که شده

4. جمله بالائی تکرار میشود

5. من زمان زیادی نیست که اینجا رو میخونم چیزی یادم نیست متاسفانه

6. جمله بالا تکرار میشود

7. جمله اول تکرار میشود!

پاسخ :

سلام.

۱. زنده باشید.

۲. خیلی حس بدیه. ادم احساس دست و پاچلفتی بودن میکنه. ☹

۳. واقعا هدف دیگه ای نمیتونن داشته باشن.

۴. 😊

۵. فکر کنم ۳_۴ سال پیش نوشتم. نوشته های اون زمان رو پیش نویس کردم.

۶. در این مورد قبلا چیزی ننوشتم.

۷‌. 🙏⚘
نیــ روانا
۱۲ دی ۹۹ , ۱۳:۲۳

سلام

1. خیلی هم کار خوبی میکنی

 

2-1. میخواستی ی زبون هم برای کارمند بانک دربیاری کلکسیونت تکمیل شه :))

2-2. حق داشتی عصبانی بشی چون به نظرم وظیفه اون مدیر محترم بود ی پیامی بده که تعطیل هستند و نیازی به چک کردن تو نبود

2-3. تبریک فراوان بابت موفقیت بزرگت در نقد کردن یکی از چکها انشالله همیشه جیب هات پر پول باشه

2-4. منم چیپس سرکه نمکی با ماست موسیر میخوام لطفا :دی

 

3. خو اینو مخصوصا تو شبکه نوجوان پخش میکنند که مخ نوجوان رو تیلیت کنند و بندازنش به جون ننه بابا که زن/ شوهر بخواد؛ فرهنگ سازی از نوع جدیدشه. جا داره من باز خدا رو شکر کنم که پسرجان همش سرش تو گوشیه (امیدوارم تو گوشی هم از این فرهنگ سازیا نباشه البته)

4. خاک بر سرم

5. لینک پست کلاه قرمزی لطفا

6. آخییی آخیییی (ته ابراز همدلیم :دی)

7. خیلی هم کار خوبی میکنی اصلا اگر من حرفی زدم توف کن تو صورت نادر :دی

پاسخ :

سلام عزیزم. 😍
۱. مرسی از حمایتت 😁

۲.۱. راست میگیا... همین یه کارم مونده بود فقط 🤭
۲.۲. بله ولی از مسوولین که نمیشه توقع داشت!😐
۳.۲. مرسی مرسی 🙌 جیب تو هم همیشه پر پول باشه
۳.۴. اتفاقا امروز با مهدی رفتم یه عالمه چیپس در طعمهای مختلف خریدم؛ فقط سرکه نمکی نداشت!🤦‍♀️ اخرشم یادم افتاد دوباره خلالی نخریدم... اصلا قسمت نیس انگار ☹

۳. دقیقا منم همین فکر رو میکنم و همه نوجووانهای کشورم رو از شر تلویزیون و اینترنت به خدای متعال میسپارم! 🙏

۴. گُل به سرت... حالا البته نه اونجوری خاک بر سری ها! یادم افتاد یه بار در مورد فیلم لبخند مونالیزا نوشته بودم که من شبیه شخصیت اولشم فقط کارهای خاک بر سری اونو ندارم. بعد هر کس با معرفی من فیلم رو دید ه بود تا آخر منتظر صحنه بود در حالی که صحنه خاصی ام نداشت! یه کم شاید من مبالغه میکنم 🤪

۵. غیرفعالش کردم. ولی تو چون جزء خواصی تو واتساپ برات میفرستم😁

۶‌. 🤭

۷.بوس بوس
آبان ...
۱۲ دی ۹۹ , ۰۹:۰۰

ساعت ۹ صبح جمعه است نمی دونم چرا واقعا دلم چیپس خواست ...

 

واقعا مردی هست که عشق تو وجودش باقی بمونه ...نمی دونم من فکر می کنم بی وفا ان ...خیلی ....

کال ریکوردر منم هروقت باید فعال باشه فعال نیست 😁

پاسخ :

🤦‍♀️🤭

منم خیلی نگاه مثبتی ندارم ولی خب همشون مثل هم نیستن. بعضی مردها واقعا باوفا و مهربونن. 

من تقصیر خودم بود. دیتاش رو پاک کردم رفته بود رو حالت اولیه دوباره باید فعال میکردم حواسم نبوده🤦‍♀️🤭
الی
۱۲ دی ۹۹ , ۰۱:۵۰

واااای شارمین، چقدر مورد دو باحال بود😂 عززززززیزم، دختر کولی نق نقو رو عشقه😍حالا در اسرع وقت براش چیپس خلالی رو بخر😊

پاسخ :

😂😂😂
نمیدونی چقد توی دلم به خودم دلداری دادم که: اینا همه تصادفی بود، تو گیج نیستی شارمین! 🤦‍♀️🤣

حتما میخرم؛ وگرنه دیگه از کولم پایین نمیاد 😂
Reyhane R .
۱۲ دی ۹۹ , ۰۰:۳۲

1.بنویس عاقا بنویس (:

2.یکم دیگه ادامه میدادی لقب سلطان سوتی رو بهت میدادیم (:

مورد داشتیم طرف نت گوشیش خاموش بوده، بعد بچه اش کلاس داشته اینم هی عصبانی که چرا شروع نمیکنن کلاس رو 😁حتی رفتم به معلم مربوطه پیام دادم که یعنی چی و فلان.خوب شد آنلاین نبود.😅

7. همچنان، بنویس عاقا بنویس (:

پاسخ :

۱. 🤗🙏
۲. واقعا...خدا رو شکر یه جایی تموم شد دیگه 🤭
وااای 😂😂😂 خوبه هممون مث همدیگه ایم 🤦‍♀️🤣
۷. فدات عزیزم😘
صـَ ـبا
۱۱ دی ۹۹ , ۲۲:۲۱

سلام

بند ۶ خیلی کنجکاوی برانگیز بود! کاش بیشتر می‌نوشتید که چرا با وجود چنین عشقی، جدا شده بودن؟

پاسخ :

سلام صبا جان.
بیشتر نمیتونم بنویسم. همین قدر بگم که شیوه ابراز عشق اون آقا، خیلی متفاوت از شیوه ای بود که اون خانم انتظارش رو داشت. 
دُردانه ‌‌
۱۱ دی ۹۹ , ۱۹:۳۸

مسئول بانک احتمالاً تو دلش به هوش و حواست خندیده و گفته طفلک عاشقه :))

پاسخ :

راس میگیا 😁 الان که دقت کردم میبینم دقیقا مث عاشقا بودم🙄🤦‍♀️
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan