کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

یه پنجره با یه قفس یه حنجره بی هم نفس سهم من از بودن تو یه خاطرس همین و بس

رفتیم به اون خونه ای که کمتر از یک سال توش زندگی کرده بودیم و شروع همه غصه هامون از اونجا بود. خونه ای که من تنها چیزی که ازش دوست داشتم پنجره اتاق خودم بود که به حیاط باز میشد. پنجره ای که ارمین از سمت حیاط مینشست جلوش و ساعتها با هم حرف میزدیم. 
بعد از شش سال رفتیم اونجا. شش سالی که اندازه شش قرن اتفاقات بد رو تجربه کرده بودیم. حالا دوباره اون خونه مال ما بود اما تو دیگه نبودی که از پشت پنجره ش باهام حرف بزنی. نبودی که از سمت کمدها بیای تو و اون مسخره بازی رو دربیاری که من از خنده روده بر میشدم. نبودی و هنوز تمام پوسترها و قابهایی که به در و دیوار اتاقت زده بودی اونجا بود. ما فقط چند ماه تو اون خونه زندگی کرده بودیم و بعد با یه قانون مسخره، خونمون رو ازمون گرفته بودن. حالا دوباره تونسته بودیم پسش بگیریم؛ با سختی زیاد. من که از اولم دوسش نداشتم. ولی حالا بدون تو، تحمل اون خونه سخت تر بود.
از لحظه اول ورودمون شروع کردم به خاطره بازی. اینجا این اتفاق افتاد، اونجا اون اتفاق افتاد. آرمین تو بیشتر خاطراتم بود. مامان گفت تو بیشتر از ۲_۳ ماه زندگی، از اینجا خاطره داری.
رفتم که چادرم رو بذارم تو اتاق. همونجا بغضم بی مقدمه شکست. خودم هم شکستم. تموم اون خونه بوی آرمین رو میداد. یه چیزهایی هم بود که نمیتونم اینجا بنویسم. اما اون خونه بوی بغض هم میداد. همونجا وسط اتاق، پشت به در وایسادم و یه عالمه گریه کردم. دوباره قلبم سنگین شدم.
مامان صدام کرد. اشکام رو پاک کردم و رفتم تو هال. گفتم کاش من نیومده بودم. به شدیدترین شکل ممکن میخواستم گریه نکنم ولی اشکام بی اختیار سرازیر شد‌. گفتم حس خوبی به اینجا ندارم. نمیتونم آروم بگیرم. خاطره های آرمین جلوی چشممه. مامان گفت پس تو خونه خودمون چطوری زندگی میکنی که ۲۱ سال با آرمین بودی؟ جوابی براش ندارم. ولی قلبم سنگین تر شد، دوباره یه حس دردناک پیچید توش و کتف و دست چپم رو هم درگیر کرد. بقیه دو ساعتی که تو اون خونه بودیم رو درد داشتم؛ نفس کشیدنم هم سخت شده بود. 
من دیگه هیچ وقت پام رو توی اون خونه نمیذارم. دیگه هیچ وقت کنار اون پنجره نمیشینم. اون پنجره بدون آرمین، از قفس هم قفس تره...


+ شاید یه روز ماجرای اون خونه رو نوشتم...
مهربانو
۱۰ دی ۹۹ , ۱۷:۱۴

شارمین جان چقدر تیترو این ترانه به پستت و  به حال و هوای تلخ و غمگینت میاد عزیزم . 

برات یه دنیا ارامش و قرار آرزو دارم . چقدر دلم برای مامان نازنینت شور میزنه 

پاسخ :

ممنون عزیز دلم.😘😘😘
خودت باش
۰۸ دی ۹۹ , ۲۲:۲۳

خدا رحمتش کنه...

از این که ب حقتون رسیدید خیلی خیلی خوشحالم...

پاسخ :

ممنون.

البته ما مجبور شدیم پولش رو بدیم دوباره 😐😐😐
ربولی حسن کور
۰۷ دی ۹۹ , ۲۰:۱۶

سلام

درباره قصه این خونه کنجکاوی نمیکنم و منتظر میشم تا هروقت که صلاح دونستین قصه شو بنویسین

الان متعجبم که چطور ناچار شدم دو سه دقیقه فکر کنم تا یادم بیاد ترانه تیترتونو کی خونده؟! در حالی که یکی از ترانه های محبوب من از یکی از خوانندگان محبوب منه

پاسخ :

سلام.
یه قصه پیچ در پیچ احمقانه ای داره که باعث شد من برای اولین بار متوجه بشم این که میگن دادگاهها خرابن یعنی چی! و البته به خراب بودن خیلی از آدمای دیگه هم پی بردم! 
مینویسمش یه روز.


پیر شدید آقای دکتر 😏😁
از خوانندگان محبوب منم بود. اولین کارهاش رو فوق العاده دوست داشتم
هوپ ...
۰۷ دی ۹۹ , ۱۲:۴۵

نمیدونم چه رسمیه اینطور وقتا جاهای که کمتر بودین خاطره بیشتری داره! واقعا درک نمیکنم.

پاسخ :

دقیقا از وقتی پیچیدیم تو کوچه، من شروع کردم به تعریف خاطره 😔
غ ز ل
۰۷ دی ۹۹ , ۱۰:۱۶

بعضی از دارایی ها این مدلی اند

داریشون ولی اونقدر با تلخی که دیگه نمیخوای هیچوقت ببینیشون

و چه روزای سختی

تعریف کن شاید ذره ای از بار دلت سبک بشه

شارمین عزیزم آرمین همیشه حواسش بهت هست اگرچه نمی بینی اش

و گاهی مثل همون خوابه یا به واسطه سیگنالهایی سعی در آروم کردنت داره

مراقبخودت باش مهربونم

پاسخ :

ماجرای اون خونه با این که خیلی هممون رو اذیت و درگیر کرد، الان دیگه برام اونقدرها مهم و پررنگ نیست. شاید چیزی که  روز جمعه بیشتر از همه باعث شد من توی اون خونه به هم بریزم این بود که اونجا رو برای زندگی آینده داداشهام خریده بودیم ولی وقتی تونستیم دوباره پسش بگیریم، آرمین دیگه نبود. 😔😔😔


فدات عزیزم😘😘😘
نگار
۰۷ دی ۹۹ , ۰۴:۰۶

دارم این آهنگ رو گوش میدم و یاد شما و حس و حالتون می‌افتم:

هر کجا باشی، عشق تو با من است..بی بهانه.. بیین با تو هستم

 عاشقم باش، آن نگاهت مرا تا خدا میکشد، گر نباشی شوم عاشقی دلشکسته..

طعم عشقت هنوز با دلم مانده

آن دلی که به هیچ ‌‌‌‌کس دل نبسته..

 

پاسخ :

عزیزم
سپهر
۰۷ دی ۹۹ , ۰۰:۴۰

خدا به فریاد دلت برسد

خدا به ناله های دلت برسد

خدا داغ دلت را تسکین بخشد

خدا خودش بلندت نماید

پاسخ :

مرسی
ناشناس
۰۷ دی ۹۹ , ۰۰:۱۹

نمی‌خواستم چیزی بنویسم و واقعا هم چیزی برای گفتن نیست.

فقط می‌خواستم بگم همه‌ش میگذره درسته با درد و رنج ولی میگذره ...

دعا کنیم برای آرامش همدیگه

پاسخ :

ممنون :)
شاد باشید.
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan