بنشینی بالای سر دانه ای که در خاک نهفته است و مراقبت کنی تا جوانه بزند، رشد کند، قد بکشد؛ اما همین که به روزهای شکوفایی رسید، یک نفر آتشش بزند و تو نه با ریختن آب، که با دستهایت، دقیقا با تک تک انگشتهایت، برای خاموش کردن آتش تلاش کنی... انگشتهایت بسوزد، صورتت بسوزد، قلبت بسوزد و تو اصلا احساس نکنی. در عوض بیشتر و بیشتر و بیشتر برای خاموشی کامل آتش و نجات آن درخت کوچک تلاش کنی... بعد ناگهان باغبان بیاید و درختت را از ریشه دربیاورد...
- يكشنبه ۲۵ آبان ۹۹ , ۲۲:۰۰
- |