کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

درمان سوگ! 😶

یکی از حیطه هایی که در کارم دوست داشتم، درمان سوگ بود. شاید به خاطر این که این چیزی بود که بیشتر از هر مشکلی، به همدردی و همدلی نیاز داشت و من در همدلی و درک احساسات دیگران، قوی بودم. اما در عین حال، این حیطه ای بود که احتمال ادامه ندادن جلسات درمانی در آن زیاد بود. چرا؟ چون در این جلسات، به کودک یا نوجوانی که رو به رویم نشسته بود حق میدادم هیجانات منفی قوی و سرکوب شده اش را به هر شکلی که دلش میخواست ابراز کند و با او قویا همدلی میکردم. این کار باعث میشد تا مدتی حالش بد باشد و در هیجانات منفی (اندوه، خشم، ترس، اضطراب، دلتنگی و...) غوطه ور شود. آن وقت با این که از همان جلسه اول، بارها و بارها به خانواده او توضیح داده بودم که ممکن است فرزندتان مدتی به هم بریزد اما این، بخشی از فرایند درمان است و باید تحملش کنید تا دوره اش بگذرد، طاقت نمی آوردند. ترجیح میدادند از کودک یا نوجوانشان در برابر مواجهه مستقیم با هیجانات دردناک محافظت کنند و در نتیجه این هیجانات سرکوب و بچه موقتا و در ظاهر آرام میشد؛ اما از درون اتفاقهای دیگری در جریان بود که آنها برای حل کردنش خودشان را به آب و آتش میزدند ولی بی فایده بود....


حالا چه شد که یاد اینها افتادم؟ دیشب، وقتی دوستم آن قدر دلچسب همدلی کرد، بعد از آرامشی کوتاه، حسابی به هم ریختم. همه اش بی حوصله ام و بغض دارم و با هر اشاره ای به برادرم، اشک میریزم. اما کاش بگذارند با این هیجانات منفی همراهی کنم... کاش بگذارند دوران سختم را، طولانی بگذرانم. میدانید؟ داغدیدگی، مثل یک زخم عمیق است... اگر بخواهی زخمت خوب شود (هر چند جایش برای همیشه باقی میماند) باید آن را بشویی، ضدعفونی کنی و ببندی و همه اینها دردت را به شدت افزایش میدهد و ممکن است باعث شود از درد جیغ بکشی و گریه کنی. اما چاره ای نیست. اگر بخواهی زخم را همین طوری رها کنی و حاضر نباشی آن درد بیشتر را تحمل کنی، بعد از مدتی، زخم عفونت میکند و حتی ممکن است این عفونت به کل بدنت برسد و درمانش حسابی سخت یا حتی غیرممکن شود و آن وقت مجبوری برای مدتی طولانی یک عالمه درد و دردسر را تحمل کنی؛ فقط به این دلیل که همان اول کار، از تجربه دردناکت فرار کرده ای...

برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan