کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

من به فریاد همانند کسی... که نیازی به تنفس دارد... مشت میکوبد بر در... پنجه میساید بر پنجره ها... محتاجم...

بعد از گذشت ۴۷ روز، حس میکنم هنوز به اندازه کافی گریه نکرده ام! اولش برای خودم هم عجیب بود. من همه پستهای این ۴۷ روز را با اشک نوشتم؛ با صورتی تماما خیس؛ با هق هقی فروریخته... چقدر سر مزارش گریه کردم... چقدر در کوچه و خیابان، اشکم سرازیر شد! اما میدانید چیست؟! چیزی که من میخواستم گریه نبود! من فرصتی... فرصتهایی برای ضجه زدن میخواستم... نگذاشتند به اندازه کافی ضجه بزنم... نگذاشتند جیغ بکشم... نگذاشتند با تو بلند بلند حرف بزنم... میدانم که حرفهایم چقدر دلخراش بود ولی باید میگفتم و نگذاشتند... و حالا همین که حال دلم کمی رو به خوب شدن میگذارد، یک نفر از درونم نهیب میزند که چقدر زود... چقدر ساده... چقدر سریع داری تن به نبودنش میدهی! تو هنوز به قدر کافی گریه نکرده ای... هنوز دنیایی حرف نگفته داری... هنوز ضجه زدنهایت باقی مانده است... خیلی حرفها هست که نوشتنشان، گفتنشان سرودنشان کافی نیست... باید آنها را جیغ بزنی... تو هنوز نیاز داری ساعتها سرت را روی سنگ سرد و سیاهش بگذاری و آن را از اشک خیس کنی... دلتنگیهایت کافی نیست؛ چون هیچ کدام برایت "او" نمیشوند... وقتی هنوز جایش در همه زندگی ام این همه خالی است... وقتی در گوشه گوشه خانه او را میبینم... وقتی صدایش توی گوشم است... وقتی با هر کلمه ای به یادش می افتم، چطور میتوانم بگویم عزاداری کافی است؟ احساس میکنم نیازمند سالها عزاداری ام... احساس میکنم زندگی ام، نفس کشیدنم، لبخندهایم، کلماتم، کارم، روابطم و همه چیزم فقط و فقط پرده ای است که روی غم از دست دادنش کشیده ام تا کسی به این غم متعرض نشود... خاطراتش دیوانه ام میکند... آهنگ صدایش... برق چشمهایش... حالت نگاهش... مهربانیهایش... شوخیهایش... حمایتهای بی دریغش... مگر میشود فراموششان کنم؟ مگر میتوانم بدون اینها، به زندگی گذشته ام برگردم؟ مگر دلتنگی اش، یک دلتنگی معمولی است؟ اگر قرار باشد بعد از او سالهای طولانی زندگی کنم چه؟! چقدر دلم میخواست همه آنچه در مورد دنیای بعد از مرگ میگویند دروغ باشد و من با مرگ فقط و فقط بتوانم دوباره او را ببینم و در کنارش زندگی کنم... وقتی به ادامه زندگی ام بدون او فکر میکنم، حس میکنم مرا در یک زیرزمین بزرگ و تاریک، بدون در و پنجره، محبوس کرده اند و من در به در دنبال نوری میگردم که میدانم نیست... 
آخ... چقدر نیاز دارم همه اینها را... و همه حرفهای دیگری را که فقط خودش میفهمد، جیغ بکشم...
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan