کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

نامه ای به گذشته (یک نامه خیییییلی طولانی!)

این نامه، جهت شرکت در یک چالش جذاب است! =)

سلام.
من شارمین هستم. درست مثل خودت. در واقع باید بگویم من خود تو هستم که دارم آینده ات را زندگی می کنم و مخاطب این نامه، همه ی شما «من»هایی هستید که گذشته ی مرا زندگی کرده اید!

به عنوان شروع، می خواهم از اولین کروموزوم باشعورم که چشم بست روی هر چه Y و با یک X مثل خودش ترکیب شد، کمال تشکر را داشته باشم! درست است که آن سالها، همه منتظر تولد یک مسعود کوچولوی دوست داشتنی بودند و دو تا آبجیها، به خاطر تبدیل شدن داداششان به یک خواهر کوچولوی دیگر گریه کردند، ولی مهم نیست. حالا خودشان هم می دانند که اگر شارمین، مسعود بود، چه مواهب بزرگی را از دست داده بودند! مرسی که دختری! =)

شارمین کوچولوی قبل از دبستانی شدن! تو آرام ترین، سر به زیرترین و بی دردسرترین بچه ای هستی که در همه عمرم می شناسم! قدر آن لحظه های قشنگی را که روی خاک و شنی که دارند با آن خانه تان را می سازند بازی می کنی، قدر حوض سنگی که با خواهرها دور تا دورش می نشینید و شعر می خوانید، قدر شمشادهای بلند باغچه که درخت انجیر و توت را محاصره کرده اند و جای خوبی برای قایم باشک هستند را بدان و تا می توانی از درخت انجیر بالا برو و بازی کن. بدون ترس از دعوای آقای همسایه، جورابهای بنفش ساق بلندت را با شلوار نخودی و تکپوش آستین حلقه ای صورتی بپوش و بدون روسری برو توی کوچه و پاچه هایت را بزن بالا و توی جوی آب راه برو و با بچه های همسایه ها بازی کن! تا می توانی برو خانه عمو مهدی تا پسرعمو عکسهای کتابهایش و آن همه خودکار آبی و قرمز و مشکی اش را نشانت دهد و تو را شگفت زده کند. بگذار دخترعمو، ناخنهایت را لاک قرمز بزند و یواشکیِ مامان، لبهایت را با ماتیک سرخ کند! و از همه این لحظه های قشنگ لذت ببر.

شارمینِ هنوز کوچولوی دبستانی که البته دیگر از این که بهت بگویم کوچولو ناراحت می شوی! اول از همه، یک بوسه بزرگ به مامان بده که تسلیم فرم خاکستری و مقنعه سفیدی که قانون مدرسه تان است نمی شود! خیالت راحت! کلاس چهارم که بروی هر دو را برایت می دوزد. اما همین که تا قبل از آن، اینقدر رنگی رنگی و متفاوت تو را به مدرسه می برد، باعث می شود یاد بگیری که از متفاوت بودن خجالت نکشی و آن جوری که دلت می خواهد باشی و این خیلی خوب است. بعدا می فهمی چه می گویم. برای الان، مرسی که این همه مهربان هستی که هیچ وقت دلت نمی آید حتی یک خوراکی کوچک را بدون خواهرها و برادرت بخوری. مرسی که این همه آرام و نجیبی و هرگز اهل دعوا، جر و بحث و رقابت نیستی و سرت به کار خودت است و این همه از درس خواندن و معدلهای نزدیک به بیست و شاگرد اول شدنهایت لذت می بری. نمی دانی چقدر تو را به خاطر این ویژگیهای قشنگت دوست دارم و یک مویت را با صد تا دختر آتشپاره عوضت نمی کنم! درست است که بعدها، حتی وقتی خیلی بزرگ شدی، هنوز دیگران به بازیهای الانت می خندند اما تو به کارت ادامه بده: با لگو، کلاس درس بساز و به لگوهایی که نشانه خاصی دارند شخصیت بده و باهاشان مدرسه بازی راه بینداز؛ برای عروسک پلاستیکی ات، منیژه و برادر خیالی اش، میثم، هر چه دوست داری وقت بگذار، برایشان لباس بدوز، ظرف و ظروف تهیه کن، با کاغذ رنگی قاب درست کن، با گل کیک تولد بپز، منیژه را شوهر بده به عروسک هدی و آن یکی عروسکش را بگیر برای میثم! و هر چقدر هم که امیر و حمید بازیتان را به هم زدند، خیالت نباشد! بنشین با مدادرنگیهایت، آن قدر بازی و خیالپردازی کن تا یادت برود ساعت هفت و نیم شده است و باید بروی مدرسه و اصلا دیر برس. چه می شود مگر؟! هر روز با نوشین، معلم بازی کن؛ هر تابستان، با هدی و شیرین، لابه لای درختهای گیلاس و آلبالو و آلو و گردو، قایم شو و برای مامان یک دسته ی بزرگ از گلهای وحشی درست کن و بده دستش. بازی در جوی آب کنار باغ هم فراموش نشود! اگر بهت بگویم یک روزی جز آن درخت گردو بزرگه، همان که نزدیک مادی است، حتی یکی از این درختها هم در باغ پیدا نمی شود و آب مادی و جوی هم کاملا خشک می شود، مطمئنم باورت نمی شود! از همه لحظه هایت هر چه می توانی استفاده کن! فقط جان من! یک قولی بده و آن هم این که نیا بنشین کارتونهای عجق وجقی مثل سندباد با آن همه جن و غول، یا پسر شجاع یا فوتبالیستها را ببین! یک روزی می شود که خودت را به خاطر این که الان پسر شجاع و حماسه ها و رشادتهایش را این همه دوست داری، سرزنش می کنی (معنای حماسه و رشادت را کلاس پنج می فهمی!) یا به خاطر این که می مردی برای سوباسا و با هدی در نقش سوبا و تارو برای هم نامه می نوشتید! =) از همه بچه بازیهایت، همینها را بگذاری کنار، راضی ام ازت!

شارمین نوجوانِ دوران راهنمایی! خودت را از این رقابتهای مسخره ی داخل کلاس که بین شاگرد زرنگها راه افتاده است و حتی اگر شده با تقلب، می خواهند شاگرد اول شوند بکش کنار! یادت باشد بعدترها، اصلا مهم نیست که مثلا معدل دوم راهنمایی ات 19.75 شده باشد یا 18.25. بگذار بهت بگویم آن چند نفری که آن قدر تو را می چزانند و با تقلب رتبه های برتر کلاس می شوند، هیچ کدام بیشتر از نهایتا لیسانس درست نمی خوانند. همه شان شوهر می کنند و می روند دنبال زندگیشان. اما تو آینده درخشانی داری و بیشتر رویاهایی که در سرت می پرورانی تحقق پیدا می کند. خیالت راحت! شاگرد اول نشدنت، نمی تواند این آینده را از تو بگیرد. پس به جای حرص و جوش خوردن برای این چیزها، تا می توانی با دوستان تازه ات خوش بگذران. یکی از اینها، می شود جزء دوستان همیشگی ات و بعدها هم کلی با هم خوش می گذرانید. من اصلا به خاطر این که هفته ای یک روز با هم قهر می کنید سرزنشتان نمی کنم اما بابت این که دقیقا فردای همان روز، هر کدام با یک نامه طوماری می روید سراغ هم و دوباره آشتی می کنید تحسینتان می کنم! حتی برای آن کارهای خنده دارتان هم سرزنشت نمی کنم. بعدها می فهمی این که این همه ذوب فوتبال و پرسپولیس هستی. اینکه در نقش کریم باقری و رضا شاهرودی برای هم نامه می نویسید، این که چند تا آلبوم پر از عکسهای تیم ملی داری و حتی این که برای پیروزی تیم ایران در برابر فلان تیم، با بچه های کلاستان، برای کل مدرسه آش رشته می پزید، چقدر خنده دار است ولی سرزنش شدنی نیست. قشنگ است. خوشحالم که روزهایت را با این کارها می سازی نه با دوست پسر و عشق مد و این جور چیزها! پاستوریزگی ات را بی نهایت دوست دارم. فقط لطفا کمی بهتر آدامس بجو و آن جوری، مثل پسرهای لات راه نرو و با فاطمه، بر سر قرمز و آبی و برنامه ی اکسیژن و شهاب حسینی کل کل نکن!!! =)

شارمین نوجوان دوران دبیرستان! اول از همه، فکر این که به جای رشته ادبیات، بروی طراحی و دوخت یا حتی ریاضی را از سرت بیرون کن. تو برای ادبیات ساخته شده ای! اصلا هم نگران این نباش که با ورود به دبیرستان، بیشتر دوستان دوران راهنمایی را از دست می دهی و این قدر غصه کوچک و در پیت بودن ساختمان دبیرستان را نخور! اگر بدانی چه دوستیهای ماندگار و چه خاطراتی در همین مدرسه یک وجبی می سازی و  حتی یک روز تعطیلی غر میزنی دست از این ادابازیها برمی داری! جلوی ناظمتان اصلا کوتاه نیا. همان گرمکن ورزشی که دوست داری را بپوش، همان مانتوی کوتاه با شلوار کبریتی تنگ و اسپرت سفید. (برای پیش دانشگاهی هم آن اسپرتهای مشکی نخواستنی را نخر!) ببین! ناظمتان از اینها است که سختگیریهای حرص دربیاور الکی دارد ولی هر چه قدر جلویش محکمتر بایستی، بیشتر کوتاه می آید و دیگر کاری به کارت ندارد. قضیه اردوی جمکران که یادت نرفته؟! یا آن سرکشی که عاملش تو بودی و در برابر رسم مسخره ی جایزه آوردن مامانها برای رتبه های برتر ایستادی. دیدی که کوتاه آمد. راستی، حالا که حرف از رتبه برتر شد، بهتب گویم، یک بار دیگر برای نمره گریه کردی نکردی ها! نمی دانی چقدر این کارت بچگانه و حرص دربیاور است! برو حرفهایی را که در مورد درس خواندن به شارمین راهنمایی زدم بخوان تا بفهمی چه می گویم! و به جای این کارها، آن لحظه نوشتهای سر کلاس را ادامه بده. اصلا همه کتابهایت را پر کن از توصیف چیزهایی که همان لحظه که تو حوصله ات رفته است دارد در کلاس اتفاق می افتد و حتی از ثبت طرز نفس کشیدن بغل دستی ات هم نگذر! نمی دانی بعدها چه خاطرات خوبی می شوند. البته باید به شارمین دانشجوی لیسانس بگویم کتابهای تو را به دوستش امانت ندهد که مامانش فکر کند کتاب بیخودکی است و آن همه خاطره را دور نریزد! در مورد نامه نوشتن با دوستانت هم که نیازی به سفارش نیست. خودت داری خوب پیش می روی. این نامه های چیزهای باحالی هستند. ببین من هنوز هم با دوستان صمیمی حالایت در ارتباطم و چند باری پیش آمده است که نامه پارتی گرفته ایم و دور هم نشسته ایم و این نامه هایی را که تو و بقیه الان می نویسید، خوانده ایم و دلهایمان را گرفته ایم و کف زمین ولو شده ایم و در حد مرگ خندیده ایم و کیف کرده ایم! این طوری نگاهم نکن! بگذار شارمینی که من هستم بشوی، خودت می فهمی! فعلا فقط تا می توانی نامه بنویس. از دورهمیهای شاعرانه زنگهای تفریحتان که با چهار تا دوست شاعرت برگزاری می کنی، حسابی لذت ببر. در مورد آن پسره این قدر حرص و جوش نزن! آخرش یک جور قشنگی تمام می شود که خودت همه عمرت کیفش را می کنی! باور کن! به ارسلان این همه سخت نگیر و از آن طرف امیر را هم دست کم نگیر و فکر نکن هنوز همان امیر بچگیهایتان است که فقط بلد است بازیتان را به هم بزند! در مورد داداش کوچولو، می دانم چقدر عاشقش هستی. از کل احساساتت نسبت به او خبر دارم؛ چون خودم هم که آینده تو هستم، او را همین قدر و حتی شاید هزار برابر بیشتر دوست دارم. اما ازت خواااااهههههشششش می کنم، لطفا، لطفا، لطفا این همه از او حمایت نکن و بگذار روی پای خودش بایستد. 

شارمین دانشجوی لیسانس! می دانم خیلی بهت خوش می گذردها! ولی عزیز دلم! می توانی یک کمی خانمتر باشی! خوب است که با دوستانت به ترک دیوار هم می خندید؛ ولی نه دیگر در هر زمان و مکان و در هر موقعیتی! کمی هم آن ولوم صدایت را بیاور پایین که کل دانشکده ندانند تو و دوستانت در مورد چه حرف می زنید! در ضمن، لطفا سرت به کار خودت باشد و این همه با دوستانت توی پرونده های دانشجوهای دانشکده تان نگرد! از غیبتهایی که سر کلاسهای مزخرف می کنی و نامه نگاریهای طولانی ات با دوستانت، سر کلاس، راضی ام! از خوش خوشانه هایت با دوستانت و این که حتی وقتی کلاس ندارید، همه اش دارید توی دانشکه می گردید و به قول خودتان علاف هستید و یک ریز با هم حرف می زنید و غش غش می خندید هم شکایتی ندارم. (جز همان ولوم صدا و رعایت شرایط). ولی لازم هم نیست این همه به این دوستانت اعتماد کنی! برخلاف صمیمیتهای فعلی، یک زمانی متوجه می شوی که بعضی هایشان آن قدرها هم صادق نیستند. با پسرهای کلاستان این همه کل کل نکن و مخصوصا آن بحث مسخره را با آن پسره این همه ادامه نده که آخرش کار برسد به حرفها و رفتارهای مسخره اش. وقتی دوستانت نقشه می کشند که نامه ریزریزشده او و بغل دستی اش را از توی سطل بردارند سفت و سخت جلویشان بایست و بگو حتی اگر در مورد تو نوشته باشند برایت هیچ اهمیتی ندارد. باور کن هرگز فرصت حلالیت طلبیدن پیدا نمی کنی و آن وقت مجبوری کلی خیرات برای بغل دستی اش  بفرستی تا شاید تو را به خاطر این فضولی ببخشد! البته از آن طرف هم، مجبور نیستی با پسرهای کلاس و دانشکده تان طوری رفتار کنی که انگار ارث هفت جدت را از آنها طلبکاری! بابا یک کمی کوتاه بیا! نه پیشقدم شدن در سلام و احوالپرسی جلفی محسوب می شود و نه این که وقتی باهاشان کاری داری خودت بروی و مستقیم حرفت را بزنی باعث کوچک شدنت می شود و نه لازم است مثل شمر ذی الجوشن نگاهشان کنی که جرات نکنند باهات حرف بزنند! مثلا می توانستی مثل «ر» با آنها رفتار کنی، هر چند قضیه «ر» هم بعدها می شود یک ماجرای پیچ در پیچ نچسبی که شاید اگر برایت تعریف کنم، خودت همین الان بلند شوی بروی مستقیم در این مورد باهاش حرف بزنی و هر سوء تفاهمی را در نطفه خفه کنی! به هر حال، مرسی بابت لباسهای رنگی رنگی و اسپرتی که می پوشی، مخصوصا آن کفش اسپرت آبی های بدون بند که با جین آبی می پوشی. ولی عزیز دلم تیپ سر تا پا کرمی، آن هم ست با دو تا دوستت و در حالی که هر سه نفر چادری هستید؟! =/ 
و دیگر این که کاش کمی بیشتر برای دوستان دوران دبیرستانت وقت بگذاری. حتما که نباید مریم را از دست بدهی تا... بگذریم... خیلی خب! بغض نکن! اصلا بگذار برویم سر یک قضیه دیگر تا فضا عوض شود. در قضیه امیر خیلی ازت راضی ام. یعنی یک چیزی می گویم یک چیزی می شنوی ها! فقط لازم نیست دیگر این همه ازش خجالت بکشی. اتفاقی نیفتاده است که! در مورد آن اتفاق ترم هفت، ترجیح میدهم حرفی نزنم. این اولین اشتباه زندگی تو و اولین اتفاق بد قابل ذکر است ولی من نمی خواهم هشداری بهت بدهم. نمی خواهم بگویم تصمیم دیگری بگیر. چون با این تصمیم، در کنار چیزهایی که از دست می دهی، چیزهای مهمی به دست می آوری. من که می گویم تجربه آن چنان بدی هم نیست و این را هم بدان که روزهای سختش، در عین حال شیرینند می گذرند و کم کم برایت جوری می شود که اصلا یادت نمی آید چنین اتفاقی در زندگی ات افتاده و تا دیگران یادآوری نکنند به آن فکر نمی کنی و خوشم می آید که اصلا به حرف مردم اهمیت نمی دهی. پس این دوران را محکمتر و صبورتر باش و جاااااان هر دویمان، وقتی آن را با موفقیت پشت سر گذاشتی، طلب آزمون الهی بزرگتر نداشته باش که مرا به خاک سیاه می نشانی!

شارمین دوره ارشد! مرسی که درگیر رقابتها و تعاملات بچگانه ی همکلاسی هایت نمی شوی و جوری رفتار می کنی که در دسته بندی های مسخره شان قرار نمیگیری و دوست همه محسوب می شوی. اما تا می توانی از همکلاسی هایت، مخصوصا آن دو تا مثلا بزرگ کلاس دوری کن و اصلا اصلا غصه این را نخور که یکیشان با زبان بازی و تظاهر این همه خودش را در دل اساتید جا کرده و بابت این قضیه دارد از مواهبی برخوردار می شود. تو راه خودت برو، همین طور نسبت به اساتید بی تفاوت باش و از چاپلوسی و بادمجان دور قابچی بودن بپرهیز که حالت از خودت به هم نخورد. در مورد آن استاد که خودت می دانی، فعلا حق داری این همه بهش ارادت داشته باشی. ممنون بودنش باش چون خیلی به رشدت کمک می کند و خواهد کرد. ولی همیشه بدان که هر انسانی جایز الخطاست و اعتماد مطلق نکن. این رسم مسخره جدیدت را هم که حتی برای ناهار خوردن هم از جلوی کامپیوتر و یا از پشت میز مطالعه یا جلوی قفسه کتابهای کتابخانه بلند نمی شوی بگذار کنار خواهشا! این قدر به خودت نگو واااو چه قدر استعدادهایم را تا حالا هدر داده ام و حالا باید جبران کنم! نه جان من! سالها بعد، چیزی که باعث می شود به الانت لبخند بزنی، کیفیت لحظه های خوبت است نه تعداد مقاله هایی که چاپ کرده ای! حتی این که اولین نفر ورودیهای دانشکده تان باشی که دفاع می کنی هم آنقدرها اهمیت ندارد. از من گفتن! و در آخر، بابت این که تسلیم نمی شوی و اسم فلانی را به ناحق به مقاله ات اضافه نمی کنی بهت افتخار می کنم. با این که بعدها خیلی برایت دردسر ایجاد می کند، ولی یادت باشد که عزت و ذلت دست خدا است! راستی از لحظه های قشنگت در کانون پرورش فکری لذت ببر. ولی این قدر به بچه ها رو نده! کمی جدی تر باش و بین خودتان مرزی بگذار. البته کم کم خوب می شوی. و همین طور خلاق و مهربان و تاثیرگذار باش. ببین تو از جمله معدود مربی هایی هستی که پسرهای نوجوان عاشق کلاسهایش هستند و من می دانم تو هم چقدر آنها را دوست داری و عاشقشان هستی! و حرف دیگری که در مورد کانون می خواهم بهت بگویم این است که نگذار نوشتن متنها و شعرهای سفارشی، با وجود آن همه شهرتی که در کانون برایت به ارمغان می آورد، چشمه ذوق واقعی ات را بخشکاند. سر همین سفارشی نویسیها، کلا قریحه شعرنویسی ات دود می شود و دیگر برنمی گردد!

شارمین دوره دکتری! خوشحال باش که دو تا از آرزوهای قشنگ بچگی ات تحقق پیدا می کند: تدریس در دانشگاه و نوشتن کتاب. نمی دانم بهت بگویم این همه وقتت را در آن کلینیکِ به قول مخ سوخته وحشتناک بگذران یا نه. وقتی این همه سادگی ات را می بینم و این که چطور چشم بسته به مدیر کلینیک اعتماد داری ناراحتم و این همه کوتاه آمدن، سکوت کردن، سنگ زیر آسیاب شدن، بغض کردن، اعتراض نکردن و بقیه رفتارهای مثلا خانمانه و مطیعانه ات را می بینم حالم گرفته می شود. ولی خب... همه اینها سکوی پرواز تو است و بهت کمک می کند تا روی پای خودت بایستی و تجربه های نابی به دست آوری. با این حال ازت می خواهم اگر می شود زودتر قید آنجا را بزن و زودتر بزرگ شو و برای به دست آوردن تجربه ها و موفقیتهای بعدی، کمی زودتر به خودت بیا! زودتر کتابهای جرات ورزی و اعتماد به نفس را بخوان و زودتر شروع به تمرین نه گفتن و خودابرازی کن. در مورد تز دکتری ات، خیلی اذیتت می کنند ولی از ارث محرومی اگر بروی و انصراف بدهی! ببین؛ درست است که چیزی که تو می خواهی نمی شود و دارند آزارت می دهند. ولی اگر کمی بیشتر صبوری کنی، بالاخره یک روز، تمام می شود. سخت تمام می شودها! ولی می شود و تو دوباره بزرگتر می شوی. پس لطفا لطفا لطفا به جای این همه حرص و جوش، کمی بیشتر از زندگی ات لذت ببر و با دوستان و خانواده ات وقت بگذران.

شارمین بعد از دفاع و فارغ التحصیل شده! مرسی که فکر پست داک را از سرت بیرون کردی! مرسی که بیشتر از قبل از زندگی ات لذت می بری. مرسی که یک روزهایی را کاملا برای خودت هستی و بدون انجام دادن هیچ کدام از کارهایی که خودت در رده کارهای مفید قرار داده ای ولی خیلی ها هرگز انجامشان نمی دهند می گذرانی. مرسی که با خانواده و دوستانت وقت می گذرانی! مرسی که محکمتر شده ای... اما دلم می خواهد برای یک چیزهایی بیشتر وقت بگذاری. مثلا زبان را جدی بگیر! لعنتی! کم کم داری فراموشش می کنی ها! به نظرم لازم نیست دیگر برای نوشتن کتابهای جدید وقت بگذاری. بَسَت است این همه کتاب. کمی بیشتر به فکر رشد شخصی ات باش. خودت را بساز. محکم شو. قوی شو. دلت را قرص کن. رشد کن. خودت را بینداز توی بغل خدا و محکم ببوسش. خودت را سرکوب نکن. حرف بزن، خواسته هایت را بگو. بخواه. دنبال راه درست گشتن را متوقف نکن. زیادی احساساتی نشو. ولی احساساتت را نشان بده. خانواده و دوستانت را بی بهانه بغل کن و ببوس. حرفهای دلگرم کننده بزن. عاشقانه تر زندگی کن. نترس. دریایی باش. زلال باش. نگذار مشکلات، تو را زمین بزنند. قوی باش. من تو را با همه اشتباهها و عیب و ایرادهایت دوست دارم. راستش را بخواهی بی اندازه دوستت دارم و دلم می خواهد بگذارمت در آغوش خدا تا مراقبت باشد و تو غرق آرامش و عشق و قدرت بشوی و مثل خورشید، دنیای خودت و دیگران را گرم و پرنور کنی... می دانم خدا همین نزدیکی، منتظر ما است...



+ چه قدر با خودم حرف داشتم ها! تازه شاید اندازه همین هایی که نوشتم، فاکتور گرفته باشم.
++ من کسی را به چالش دعوت نمی کنم ولی همه تان را دعوت می کنم که حتی اگر شده برای خودتان، و در دفتر شخصی تان، نامه ای برای گذشته تان بنویسید. خیلی خوب است. من دوستش داشتم و از بلاگر وبلاگ سکوت، بابت استارت زدن این چالش بی اندازه ممنونم.
+++ بدون حتی یک دور خواندن از روی نامه و هیچ گونه ویرایش و تغییری منتشرش می کنم. به بزرگی خودتان ببخشید! طولانی بودنش را هم.
رضا
۲۴ مهر ۹۸ , ۱۴:۳۱
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

 

سلام

چند خط اول رو که خوندم و متوجه موضوع پست شدم اول از همه رفتم بخش پایانی رو خوندم، کنجکاو بودم بدونم حرف‌تون به شارمین این سال‌ها(شارمینی که من هم می‌شناسم) چیه.

 

نامه رو با یه سبک‌بالی خاصی نوشتین، بدون اینکه بخوایید خودتون رو در قید و بندهایی(مثل برداشت و قضاوت دیگران) قرار بدید، در کنار توصیفات زیبا، اشاره به جزئیات باعث شده وقایع دوران مختلف زندگی‌تون برای خواننده عینی و ملموس باشه.

 

شارمین دوران مدرسه هم اینقدر گوگولی و شیرینه که خواننده دوست داره هی لپ‌ش رو بکشه!(البته به دلیل محدودیت‌های شرعی از شارمین سوم دبستان به بعد نمی‌شه!).

 

یادم نیست چندان درباره مقاطع مختلف سنی‌تون نوشته باشید و برای همین این‌که بدونم در مقاطعی مثل دبیرستان یا دوران لیسانس و... روحیات و طرز تفکر و نگاه‍‌تون به زندگی چطوری بوده برام جالب بود.

 

پیش اومده که برگردم و از گذشته بنویسم ولی به این شکل و مثل یک ناظر بیرونی(و امروزی) نگاه و تحلیل کردنِ خود -در برهه‌های مختلف زندگی- جالب به نظر می‌یاد.

 

+عطف به **** **** ***** ***** * **** ***: آنان که زودتر پست را دیده و کامنت ‌می‌گذارند همانا رستگارترند!!

 

پاسخ :

سلام.
هر چی شارمین بزرگتر شده بیشتر بهش غر زده م!

نامه انقد طولانیه که تا خواننده های نکته سنج به آخرش برسن یادشون رفته چه موارد مشکوکی وجود داشته و از چیا می تونستن آتو بگیرن😂

قبل سوم دبستان هم نمیشه. گناه داره طفلی. 🙄

فکر کنم سیر تغییر و تحولات شخصیتم به طرز تابلویی مشخص باشه!

به نظرم اگه فرصت کردید شمام بنویسید. در درجه اول، به خود نویسنده حس خوبی میده.

+ استغفر ا... ربی و اتوب الیه 😡

گندم بانو
۱۸ مهر ۹۸ , ۰۹:۰۲

آقا من یه کامنت بذارم بعد برم بقیه‌شو بخونم!!!

اونجا بود که گفتی اونایی که به زور شاگرد اول میشن هیچ کدوم بیشتر از لیسانس ندارن اما تو آینده‌ت درخشانه خنده‌م گرفت! :)))))

حالا من تقلب نمیکردم... ولی همیشه معدلم بیست بود و خیلی برام مهم بود شاگرد اول باشم! سوم راهنمایی ترم یک بیست شدم، ترم دو مامان همکلاسیم دفتردار بود دست برد تو نمره فارسیم! معدلم شد ۱۹ و ۹۲! ناراحت بودم خیلی! :)))))

حالام لیسانس دارم و شوهر کردم! :)))))))))))))

پاسخ :

عجب دفتردار بووووقی 😳

آقا من منظور بدی نداشتما🙈 توضیحش رو تو پست بعدی نوشتم.
خودت باش
۱۷ مهر ۹۸ , ۱۵:۳۷

چقد خوب بود...

من اصلا بعضی وقتا یادم نمیاد حضورت رو.

چقد خوبه که از خودت راضی هستی.

پاسخ :

خوبی از خودته. ❤
آخه تو خیلی بچه بودی🙄😂
آره خودمم حس خوبی گرفتم. حس خوددوستداری!
هوپ ...
۱۷ مهر ۹۸ , ۱۴:۲۸

چه ایده باحالیه، تو فکر نوشتنش رفتم حسابی.

ولی نه اینقدر طولانی که توی دو نوبت مردم بخونن پستم رو :-)))) 

پاسخ :

اتفاقا میخواستم تو رو اختصاصی دعوت کنم به چالش. بعد یادم افتاد خیلی وقته پست نذاشتی گفتم حتما سرت شلوغه. ولی بنویس حتما 😊

خیلی نرم و لطیف حرفت رو زدی 🙄😂😂😂
زیبا
۱۷ مهر ۹۸ , ۰۷:۵۵

ممنونم، بله وبلاگ هایی که لینک کردید و معروف هم هستند قلم زیبایی دارند

همیشه انهاییکه طولانی اما با بیان دانشین مینویسند دوس دارم

از خواندن  چندتاییشان واقعا لذت میبرم من جمله شما

پاسخ :

خواهش میکنم عزیزم.
از وبلاگهای بیان، کسانی که نسبتا طولانی می نویسن و من دوسشون دارم: 
قوی باش رفیق
یک مشت حرفهای خب چی گونه
گاه نوشتهای یک نویسنده
هزار سال سی سالگی
نوشته های خودمونی احسان
ول کن جهان را... قهوه ات یخ کرد
آسوکا
لافکادیو
مورد عجیب هانس شنیر 
و....
*AZRA* gh
۱۶ مهر ۹۸ , ۲۳:۴۲

خییییلیییی ممنون ♥_♥ لطف دارید:)))))

دعا کنید .....؛ )))))

پاسخ :

عزیزم 😍
ان شالله هم از الانت کاملا لذت ببری و هم آینده قشنگی داشته باشی.
حمیده
۱۶ مهر ۹۸ , ۲۲:۱۶

میثم چرا حالا ؟ :| :))))

 

قشنگ معلومه چقدر توجه داشتم دیگه؟ :-"""

پاسخ :

میخواستم به منیژه بیاد! قشنگه که! ولی خب مازیار بهتر بود. حالا یه نامه دیگه به گذشته می فرستم میگم اسمشو بذار مازیار.🙄😁

کاملا😉
اتشی برنگ اسمان
۱۶ مهر ۹۸ , ۲۱:۴۷

سلام

خیلی عالی بود

ی تیکه هایش من بودم گویا...

پاسخ :

سلام.
لطف داری آتش جان.
عزیزم😍
*AZRA* gh
۱۶ مهر ۹۸ , ۱۷:۳۶

سلام 

خیلی قشنگ بود ؛ )))))))

پر از حس و حال های متفاوت .....

وااااای چه قدر من ادبیات دوست دارم و دوست دارم مثل شما بشم فقط خدا می دونه...؛ ))))

پاسخ :

سلام عذری جان. 
لطف داری عزیزم.
با اون همه پشتکار و انگیزه ای که در تو می بینم، مطمئنم خیلی بهتر از من میشی.
فرزاد رفیعیان
۱۶ مهر ۹۸ , ۱۶:۱۲

به به

چقدر زیبا خانم دکتر !

زنده باد

 

ولی این وسط یه کوچولو جای یک اتفاق خالی نیست؟

اگر اون جای خالی هم یک نامه مفصل داشت دیگه :

گل بود به سبزه نیز آراسته شد

پاسخ :

سلامت باشید.
حیف که دیگه وب نمی نویسید دعوتتون کنم به چالش.

چه اتفاقی؟!🙄
کژال ..
۱۶ مهر ۹۸ , ۱۵:۳۵

چه قشنگ نوشتی:( بغض گلومو گرفت اصلا

قالب جدید مبارک:)) 

پاسخ :

قشنگ نگاهته کژال جان.
مرسی ❤ قابلی نداره😉
مریم بانو
۱۶ مهر ۹۸ , ۱۴:۵۱

سلام

 

خیلی لذت بردم ازخوندنش.

 

هردوره از شخصیتتون تصورکردم و لبخند زدم. 

 

عالی بود :)

پاسخ :

سلام.
مرسی که وقت گذاشتی و خوندیش.
و ممنونم از محبتت مریم جان
nazli nikan
۱۶ مهر ۹۸ , ۱۳:۱۸

یا خدااااا

فکر کنم سخت ترین چالش عمرم باشه .حرف زدن با خودم

راستش دوست ندارم اینکار بکنم چون میدونم همش دعواست با خودم

که چرا اینکار کردی ؟ چرا نکردی؟ چرا گفتی ؟ چرا نگفتی ؟ و ..

یک مقدار با خودم نامهربونم انگار  خخخ

ایده خیلی خیلی جالبی بود .اگر بخوام بنویسمش  روزهای زیادی باید صرفش کنم اماارزشش داره

ممنون از چالش خیلی جذابت

 

ضمنا این شارمین خانم قصد ازدواج نداره ؟ با این متن بدجور دلبری کرد

پاسخ :

برا من چالش جذابی بود. 
شاید شروع کنی به نوشتن حس بهتری بگیری. شایدم بعد دعوا با خودت بهتر بشی.
به نظر منم ارزشش رو داره. حتی اگه تو وبلاگ ننوشتی برای خودت بنویس نازلی.

خانوم منم از شما خیلی خوشم اومده، قصد ازدواجم دارم، پا پیش بذاری حله😍😂
بانوچـه ⠀
۱۶ مهر ۹۸ , ۱۰:۱۰

دلمون خواست لپ شارمین کوچولو را بکشیم.

پاسخ :

عزیزم😍 بکشید. ولی گاز نگیرید؛ خیلی بدش میاد 😂😂😂
یادم رفت برای شارمین قبل از دبستان بنویسم تا می تونه از اون دایی که دوست داره بچه ها را گاز بگیره دوری کنه تا در امان باشه😁
ادمین
۱۵ مهر ۹۸ , ۲۳:۲۹

شارمین خیلی طولانی بود.

شارمین فقط نگفت در بیمارستان به دنیا امده یا درخانه.

چقدر خوبه که شارمین پرسپولیسیت .

شارمین این نامه نبود کتاب بود.

شارمین این یازده پاراگراف ارزش خوندن و داشت .

پاسخ :

تازه چیزهای خیلی بیشتری تو ذهنم بود! حتی می تونستم برای شارمین هر دوره، یه پست جداگونه ی طولانی بذارم. خیلی با خودم حرف دارم🙄
در بیمارستان!😉
الان دیگه اصلا کاری به کار فوتبال ندارم.
کتاب هم نبود، خلاصه کتاب بود!
لطف کردید خوندید.
__PARNIAN __
۱۵ مهر ۹۸ , ۲۳:۰۰

خیلی قشنگ بود و پر ذوق و نمونه ی یک زندگی‌‌یی که آدم هدف گذار، به هدف هاش میرسه بود :))

شارمین عزیز لذت بردم =)

پاسخ :

مرسی پرنیان جان.
منم نامه تو رو خیلی دوست داشتم. 😊
زیبا
۱۵ مهر ۹۸ , ۲۱:۵۱

سلام چقدر خوب مینویسین. کاش من هم می توانستم حتی برای خودم بنویسم

از نوشتارتون کاملا مشخص هست که چقدر اهل ادبیات هستین

وبلاگ های خوب معرفی کنید که مثل خودتون روان و جذاب مینویسن؟؟

پاسخ :

سلام زیبا جان.
لطف داری.
به نظرم اگه نوشتن رو دوست داری اصلا در قید و بند ادبیات و قشنگ نوشتن و این حرفا نباش. فقط بنویس. برای دل خودت.
بستگی داره تو چه موضوعی بخوای وبلاگ بخونی. سلیقه ها فرق داره. مثلا من تمام وبلاگهایی که گوشه وب خودم لینک کردم رو دوست دارم. از وبلاگهای بیان هم خیلیها رو دنبال می کنم که از نظر من همشون خوبن. الان بخوام اسم ببرم ممکنه بعضیها رو از قلم بندازم. ولی سر فرصت میگم بهت.
مخ سوخته
۱۵ مهر ۹۸ , ۲۰:۴۵

سلام

چه جالب

انگار واقعا هنوز هستند :)

پاسخ :

سلام.
:)
شمام بنویسید. حس خوبی داره.
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan