کودکانه هایم تمامی ندارد

There Is No End To My Childhood

اول مهر خود را چگونه گذراندید؟!

مجبور شدم اول مهر بلند شوم بروم دانشگاهی که تا دو سال پیش دانشجویش بودم و این اصلا  و ابدا خوشایند نبود. 

از لحظه خروج از خانه تا وقتی سوار اتوبوسهای داخلی دانشگاه شدم حس خوبی نداشتم. اما با حرکت اتوبوس، ناگهان یک دنیا خاطرات رنگی رنگی خودش را از ناکجاآباد سالهای دور بیرون کشید و همراه با یک لبخند کشدارِ بی اختیار، ایستگاه به ایستگاه با من آمد: 

اینجا تالار آوینی است: جلسات شب شعر و نقد فیلم و نشستهای سیاسی مسخره با چاشنی کف و جیغ و هوراهای لج دربیار گاه و بیگاه قطبهای مخالف و موافق  ... 

این سلف غذاخوری است با گربه های چاق خودمانی و پرتوقع و غذاهای یک جورکی که زیر دندان بی خیالی ها و مسخره بازیهای ما خوش طعم ترین غذای دنیا می شد. 

این هم مجموعه کلاسها و خاطره ی یک عالم جیم زدن از کلاسهای عمومی و آن میان ترمی که از بس سر کلاس نرفته بودم از آن خبر نداشتم و مانده بودم که چرا بچه ها اینجوری نشسته اند و استاد برای چه دارد به طرف من که دیر به کلاس رسیده ام می آید و این برگه چیست که جلویم می گذارد!

دانشکده زبان و کلاسهای شلوغ پلوغ زبان عمومی که پر بود از کری خواندنها و کل کلهای بی محتوای دختر و پسرهای کلاس. 

دانشکده ادبیات که ما هر بار، مثل روستاییهای که برای بار اول به شهر آمده، در پیچ و خمهای طبقات مختلف و شلوغیهایش گم میشدیم و حتی در خروجی را هم پیدا نمیکردیم. 

ایستگاه بعدی، کتابخانه مرکزی بود که همه خاطراتش در انرژی منفی متصاعد از ساختمان نوساز و بزرگ روبه رویی تحلیل می رفت: دانشکده روان شناسی و علوم تربیتی. 

خاطره ها، دست لبخند را گرفتند و محو شدند. مهم نبود که من از دانشکده ام، یک دنیا خاطرات خوب هم داشتم. حتی مهم نبود که من یک روز از دانشجویی ام را هم در ساختمان جدید نگذرانده بودم و همه خاطرات لعنتی پادشاهی که اسبش یابو خطاب شده بود مربوط به دانشکده قدیم بود. انرژی منفی از آنهایی متصاعد می شد که در دانشکده سکونت داشتند و به آن چسبیده بودند و حتی بازنشستگی هم تاثیر در خور توجهی روی این چسبندگی نداشت! 

خوشبختانه ساعتی بود که اساتید سر کلاس بودند و من با یک حالت اینجورکی 😕 از وسط سالنی که ردیف اتاقهای اساتید در دو طرفش بود جوری رد شدم که اسرای ایرانی هشت سال دفاع مقدس، از تونل شکنجه عراقیها رد می شدند! 

چند دقیقه ای که منتظر کارشناس آموزش گروه بودم، قیافه های اتوکشیده و کمی تا قسمتی گیج و ویج ترم یکی ها را دید می زدم و لذت می بردم که ناگهان دخترکی پرسید: "شمام ترم یکی؟!" ولی من حس نکردم که به اسب پادشاه گفته باشد یابو!😂 

این هم بین خودمان باشد که وسط تماشای ترم یکیها، هر وقت پسری رد می شد، به خودم می گفتم شاید او، فلان بلاگر بیانی که امسال همین دانشگاه و همین دانشکده، در مقطع ارشد قبول شده است باشد 🤭😉 و در خارج از دانشکده هم چشم گرداندم که پسر ترم یکی اتوکشیده ی حقوقی بیان را بیابم که نیافتم😄

در نهایت هم متوجه شدم اسمم از کلیه سیستمهای دانشکده حذف شده و فقط باید به امور فارغ التحصیلان مراجعه کنم. امور فارغ التحصیلان هم بابت دادن ریز نمرات دکتری ام، ۱۳۰۰۰ تومان ازم گرفت! آقا نمره های خودم است؛ کلی برای به دست آوردنشان زحمت کشیده و دود چراغ خورده ام! آن وقت اینها نمره های خودم را به خودم میفروشند!😳😆

+ یک جور حس تلخی و تاریکی دارم که مرا بی حوصله، لجباز و از همه طلبکار کرده است! درست است که با چاشنی طنز نوشته ام؛ اما آن قدر تلخم که منی که بدون رفقا یا خانواده بیرون نمی رفتم، تنهای تنها رفته ام سی و سه پل و یک ساعت و نیم تمام انجا بوده ام و روی پل ایستاده ام و به رودخانه زل زده ام و حتی در آن یکی دو عکسی که گرفتم تا رفیق جان باورش بشود که بدون او رفته ام، در قیافه ام چیزی جز برج زهرمار دیده نمی شود! به قول فریدون مشیری: من به تنگ آمده ام از همه چیز...😔
خسروان
۰۹ مهر ۹۸ , ۱۲:۲۸

😂😂😂 خیلی خوب بود مخصوصا سوال اون دانشجو . 

و در جواب چی گفتید بهشون ؟؟

پاسخ :

گفتم نه من خیلی وقته فارغ التحصیل شدم. گفت وای خوش به حالتون! 🙂
لبخند ماه
۰۵ مهر ۹۸ , ۰۰:۳۸

و چقدر زیبا باهات قدم زدیم تو دانشکده.

ارزوی سلامتی و موفقیت برای شما

پاسخ :

^_^
زنده باشی عزیزم.
این چند روزه همه ش تو فکرتم.
ترنج
۰۴ مهر ۹۸ , ۰۱:۰۵

منم اینقدر چند روز اوقاتم تلخه که امروز نارنج میگفت یه سر برو پیش مشاورت!

پاسخ :

خوبه که نارنج این رو می فهمه و خودش بهت پیشنهاد مشاور میده.
گندم بانو
۰۲ مهر ۹۸ , ۱۶:۱۳

منم به تنگ اومدم از همه چیز... شرایطم اونقدر مسخره‌س که حتی دستم نمیره به نوشتنش...

پاسخ :

حق داری گندم جان. کاش زود بگذره این روزهای در هم بر هم بلاتکلیفی که همه چیزش گره خورده و هر بار یه گره جدید براتون ایجاد میکنه😔
حمیده
۰۲ مهر ۹۸ , ۱۴:۳۵

نخیر تو منحرفی، من منظورم عدد ۱۳ بود که دوست دارم :-"" :)))))

برا من برای تائید ِ هر مدرکم ۱۰ هزار تومن گرفتن ازم :| تائید هم چی بود؟ یه امضا و مهر :))))) 

پاسخ :

13 مهر منظورته؟! باشه باشه =)

خب اونا پول اعتباری که به مدارکت بخشیدن رو گرفتن ازت. مال من یه برگه آ4 یه رو پرینت گرفت داد دستم که حتی مهر و امضا هم نداره =/ 
محدثه
۰۲ مهر ۹۸ , ۱۰:۲۴

نمیدونم چرا ولی قشنگ فهمیدم چه حالی داری... میگم یعنی ۱۸-۱۹ سال دیگه اگر باشیم قراره کجا قلبمون فشرده کنه

پاسخ :

مرسی از همدلیت محدثه جان😍
امیدوارم تا اون موقع، روزهای خوب برا هممون شروع شده باشه.
غ ز ل
۰۲ مهر ۹۸ , ۰۹:۳۳

آخ جون کیبوردم باز شد اینجا

به قول ماه (چی شده دُخَر؟)

نبینم ناخوش باشی

چرا برج زهرمار؟

بیا بغلم

من نزدیک تو نفس نمیکشم اما هم خیلی دوستت دارم و حس می کنم یه روزی که دور نیست شاید ببینمت یه کم هم بچلونمت که اون زهرماریهای درونت مثل تیوپ کرم بیاد بیرون و بریزه زمین :))))

ماچ ماچ

پاسخ :

خدا رو شکر که من خوش شانسم😊
من فقط ببینمش این ماهک خوردنی رو 😍

روزگاره دیگه غ زل جان. با آدمها نمی سازه ما هم باهاش نمی سازیم. ^_^


بالاخره که یه زمانی نزدیکم نفس می کشیدی😄
منم که میدونی چقدررر دوستت دارم و امیدوارم حست درست باشه 😍😍😍

بوس بوس
حمیده
۰۱ مهر ۹۸ , ۲۳:۳۰

به‌به، به‌به، ۱۳ هزار تومن ^_^ :)))))

پاسخ :

😄
بعد نگی چرا بقیه فکر می کنن تو اصفهانی هستیا ^_^
yasna sadat
۰۱ مهر ۹۸ , ۲۰:۰۴

درک میکنم حستو تو برگشت به دانشگاه قبلی...

:)

من هر جای جدید برم میگم یعنی کدومشون بلاگرن..یعنی میشناسمشون؟!

پاسخ :

^_^

حس جالبیه. من بیشتر از هر جایی، نمایشگاه کتاب این جوری ام😊
آبان ...
۰۱ مهر ۹۸ , ۱۹:۲۳

نشستم دم پل بزرگ مهر و کامنت را برات می نویسم 

که به تنگ امده ام منم از همه چیز .

اما من زیاد تنهایی دم اب میام ...جلوتر چایی خونه امام حسین هنوز هست ..و صدای نوحه ...

من عاشق دانشگاه اصفهان بودم  و هنوز  هم هستم

تالار اوینی ..جزیره ...پارک مطالعه ..یاد تمام خاطرات ام افتادم ...

دانسکده ادبیات با کلاس هایی که همیشه توش گم میشدیم ...

دانشکده جدید تون خیلی خوشگله :)

پاسخ :

به بلاگرهای همشهریم یه جور متفاوت حس نزدیکی دارم. این که یه جایی همین دور و برم نفس می کشی و شاید دیده باشمت، از کنارت رد شده باشم، ازت آدرس پرسیده باشم و...
امیدوارم یه زمانی، روزهای خوبت، روزهای خوبم، روزهای خوب همه مون برسه.

من اولین بارم بود ولی چسبید فکر کنم بازم بیام.
 
میدونی شاید مشکل اینه که من سه مقطع رو دانشگاه اصفهان بودم! کم کم لوث شد انگار! از یه جایی به بعد هم یه سری از اساتید خیلی اذیتن کردن.

خوشگلیش که آره. ولی من همون دانشکده در پیت قبلی رو بیشتر دوس دارم. نوستالوژیکیه برای خودش😄
رحیم فلاحتی
۰۱ مهر ۹۸ , ۱۹:۱۲

سلام 

 

این حس یافتن یک بلاگر که تو را می خوانده و تو او را باید جالب باشد . مثل یافتن یک همکلاس قدیمی :)

پاسخ :

سلام.

بله جالب بود به نظرم. هر کسی رو میدیدم برا خودم تجزیه و تحلیل می کردم که میتونه فلانی باشه یا نه.😊
امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ
۰۱ مهر ۹۸ , ۱۷:۱۹

زاینده رود آب داره الان؟

 

فقط یه اصفهانی میتونه نمره بفروشه ها!

پاسخ :

بله خدا رو شکر چند ماهه آب رو نبستن.
آره والا😂اونم نمره های خودمون رو 😄
مشتاقٌ الیه
۰۱ مهر ۹۸ , ۱۶:۴۴

حالا بنده شدم اتوکشیده؟ :)

اتفاقا امروز خیلی ها یک جوری به من نگاه میکردند. یکی هم گفت: مشتاق الیه!

من برگشتم اما کسی را نیافتم.

مصیبتی شده است برای ما!

پاسخ :

حدس زدم با همون کت و شلوار اتوکشیده ای که مشهد رفتید رفته باشید دانشگاه. دیگه اونو خودتون گفتید اتوکشیده😄
بلاگری که عکس بقیه رو ندیده از خودش عکس میذاره باید هم از این مصیبتها داشته باشه😉
خودت باش
۰۱ مهر ۹۸ , ۱۶:۰۸

چرا با این همه خاطره خوب، بازم اوقاتت تلخه؟

خوب از این نمرات نگهداری کن بابتش علاوه بر دود چراغ پول هم دادی!

باید به رفیق جان بگم فحشت بده که تنهایی نری(البته ممکنه با یکی بهتر از رفیق جان قرار داشتی؟)

پاسخ :

احساس یاس و ناامیدی از مسائل مهم زندگی دارم که داره به مسائل غیرمهم هم سرایت میکنه😑
باید قاب بگیرمش اصلا. 
تو نگفته خودش کارش رو انجام میده. در جریانی که؟😂 (اتفاقا عکسها رو که براش فرستادم میگه تو حتما با اون پسره که از دور داره میاد و تو عکس افتاده قرار داشتی که تنها رفتی☹😕😉)
برای گرفتن آدرس کانال تلگرامم، کامنت خصوصی همراه با آدرس وبلاگتون بذارید
Designed By Erfan Powered by Bayan